بنوح نبی گفت حق در نهان |
|
که
بیزار گشتم ز خلق جهان |
به
طوفانی اکنون نمایم شتاب |
|
که
تا کوه ها را کنم زیر آب |
زانسان و حیوان و پرندگان |
|
زطوفان یکی را نماند روان |
بخواهد شدن محو هر ذی حیات |
|
یکی هم زطوفان نیابد نجات |
تو
یک کشتی از بهر خود کن بنا |
|
در
او ساز سه آشیان خانه ها |
سه
صد ذرع باشد بلندی آن |
|
به
پهنایش پنجاه ذراع کن |
بلندیش سی ذرع باشد تمام |
|
بکن پنجره ها به نزدیک بام |
پس
آنگه خداوند با نوح گفت |
|
زهر ذی حیاتی ببر جفت جفت |
هر
آن ذی حیاتی که باشد حلال |
|
ببر هفت زوجی تو ای با کمال |
خوراکی و آذوقه های زیاد |
|
بکشتی همی بایدت جای داد |
از
آن پس تو با خاندانت دوان |
|
بکشتی در آیید خرد و کلان |
چو
نوح پیمبر زحق آن شنید |
|
ابا خاندانش به کشتی دوید |