پس
آنگاه طوفانی آغاز شد |
|
همه چشمه های زمین باز شد |
چهل روز و شب ز
آسمان
سیل وار |
|
ببارید تا غرق شد کوهسار |
سه
فرزند نوح و خودش با عیال |
|
بکشتی بماندند تا نیم سال |
بخاطر بیاورد حق نوح را |
|
هم
آن جانداران ذی روح را |
شمالی وزانید بر آب ها |
|
بتابید خورشید هم تابها |
چو
آن آبها رو بخشکی نهاد |
|
همه اهل کشتی بگشتند شاد |
پس
از چند ماهی زمین خشک گشت |
|
نمایان شدی کوه وصحرا ودشت |
چو
بنشست کشتی به روی زمین |
|
بخواندند بر کردگار آفرین |
بکشتی ببودند سالی تمام |
|
که
بودی روی آبها شان مقام |
بکوه
آراراط
کشتی نشست |
|
همه اهل کشتی زطوفان برست |
بیامد برون نوح با همرهان |
|
پراکنده گشتند اندر جهان |
چو
یک روزگاری برایشان گذشت |
|
جهان سربسر باز آباد گشت |
به
قرنی زپشت سه فرزند نوح |
|
فراوان شدندی گرو ها گروه |
چو
بگذشت چندی بر آن روزگار |
|
فراموش کردند از کردگار |
بخاطرنیاورد کس نوح را |
|
زطوفان که پوشیده بد کوه را |
شدندی همه مردمان بت پرست |
|
نگفتند دردل که الله هست |