|
|
فروردين 85 لئونارد كوهن مرد دوران گذشته ترجمه: سيلويا بجانيان انتشارات : مس قيمت : 1400 تومان چاپ دوم : بهار 1382 لئونارد كوهن در 21 سپتامبر سال 1934 در مونترال كانادا در خانوادهاي از طبقه متوسط يهودي چشم به جهان گشود. پدرش فروشنده پوشاك بود و هنگامي كه لئونارد 9 سال داشت دارفاني را وداع گفت. محيطي كه لئونارد به آن تعلق داشت به سرعت در شكلدهي شخصيت خاص او مؤثر افتاد. علاقه او به نواختن گيتار از حدود 13 سالگي شكل گرفت و در سال بعد اشعار خود را با آهنگي موزون مينواخت. وي پس از به پايان رساندن دوره دبيرستان در دانشگاه انگليسي زبان مك گيل به تحصيل در رشته معماري مشغول شد اما همواره علاقه به نوشتن داشت. در سال 1955 كتاب شعر او با نام «بگذار اسطورهها را بسنجيم» به دريافت جايزه مك ناوتون نائل آمد. دليل نامگذاري كتاب در رابطه اظهارنظر وي در رابطه با ترانه مرد دوران گذشته است. وي ميگويد نميدانم چرا از اين سرود (مرد دوران گذشته) بسيار خوشم ميآيد. آن را گيتار دوازده سيم مكزيكي ميخواندم. يك روز در سال 1967 توفاني از خشم مرا روي ساز انداخت و سازم شكست. اين ترانه متشكل از چندين بند بود. پنج سال طول كشيد تا چند بند از آنها را حذف كردم و همينها باقي ماند. در اين كتاب گزيدهاي از ترجمه اشعار لئونارد كوهن به صورت دوزبانه فارسي - انگليسي فراهم آمده است. از نمونه اشعار او: باران ميبارد بر مرد دوران گذشته آن ساز، چنگ فردي يهودي است بر روي ميز و آن هم مدادي است در دستانش و گوشه هاي نقشه آبي رنگ كه تا شدن خرابشان كرده است. ديري است كه ميخ شصتي همچنان سايه خود را بر چوب باقي نهاده است نور پنجره سقفي رو به آسمان چونان پوستي شده است براي طبلي كه هيچگاه بر آن نخواهمش كشيد همه بارانها ميبارند، آمين، بر رد پاي مرد دوران گذشته بانويي را ديدم كه سرخوش بود با سربازان در تاريكي آه، به يك يك آنها ميگفت كه ژاندارك است. من در آن ارتش بودم آري، كمي آنجا ماندم ژاندارك از تو تشكر ميكنم چون با من مهربان بودي و آن دم كه لباس نظامي بر تن كردم، ميدانستم براي جنگ آفريده نشدهام. براي جنگ با اين پسران زخمي كه تو اينك در كنارشان آرميدهاي. شب به خير دوستان - شر به خير دوستان. به جشن عروسي رفتم. آن دودمان كهن وانمود ميكرد كه بيتالحم داماد و بابل عروس است. بابل بزرگ عريان بود آه، او آنجا براي من ايستاده بود و ميلرزيد و بيتالحم هر دوي ما را در آتش سوخت مانند كسي كه در مراسم لهو و لعب شرمگين باشد، و چون هر دو به زمين افتادند جسممان مانند توري شده بود كه بايد به كنار ميانداختيم تا ببينيم چگونه افعي، دُمِ خود را ميبلعد بعضي از زنها منتظر مسيحاند و بعضي نيز در انتظار قابيل پس بر محراب چنگ مياندازم و ديگر بار تبر برميكشم و آن كس را كه مرا بيابد با خود ميبرم به آنجا كه سرآغازِ همه چيز است. آنگاه كه مسيح چون ماه عسل به نظر ميرسيد و قابيل مرد بود و ما سرخوشي را در كتب مقدس ميخوانيم همه از يك پوست و خونيم صحرا تك تك فرزندانش را فرا ميخواند و باران ميبارد بر مرد دوران گذشته. يك ساعت گذشت و هنوز دست خود را تكان نداده است اما همه چيز در حال تكوين است اگر آن خواسته بر زبانش جاري باشد عشاق بر خواهند خواست و كوهها زمين را لمس خواهند كرد. نور پنجره سقفي رو به آسمان چونان پوستي شده است براي طبلي كه هيچگاه بر آن نخواهمش كشيد و همه بارانها ميبارند، آمين بر اعمال مرد دوران گذشته. |
|