|
|
ارديبهشت 84 امسال سه نفر از جوانان كليمي تهران: نغمه عاقل – الهام آبائي- ماهيار كهن باش از 18 تا 28 آبان ماه سال 1383 در چهاردهمين همايش پاسداشت فرهنگ يهود در مونته ويدئو پايتخت كشور اروگوئه شركت نمودند. يادداشت زير برداشت ماهيار كهنباش از شركت در اين جلسات است: *** اروگوئه كشور آرامي است با حدود سه ميليون جمعيت و بيش از ده هزار نفر يهودي كه عموما در شهر مونته ويدئو زندگي ميكنند. - هتل محل اقامت من و هيئت ايراني تقريبا در نيمه شمالي شهر است... برخورد مسئولين و حتي خدمه هتل صميمانه تر از آن است كه فكرش را ميكردي.
- يهودي در زبان اسپانيايي «خوديو» تلفظ ميشود (اسپانيايي زبان جالبي است، «J» را «خ» تلفظ ميكنند، «H» را تلفظ نميكنند و دو تا «L» كنار هم را «ژ» تلفظ ميكنند!)، اما مردم اروگوئه به هموطنان يهودي خود «ايزرائليت» (منسوب به بنياسرائيل) ميگويند. كنيساها و مراكز يهودي مونته ويدئو- كه تعدادشان هم كم نيست – تحت شديدترين تدابير امنيتي هستند. چند محافظ مسلح (شامل پليس اوروگوئه)، دوربينهاي مدار بسته، بلوكهاي سيماني (براي متوقف كردن وسايل نقليه) و وسايلي از اين دست، از جمله اين تدابير هستند. با وجود اين اوضاع، جمعيت 10 هزار نفري يهوديان مونته ويدئو مشكل خاصي ندارند و با آن كه تقريبا همگي مهاجريني هستند كه در خلال سالهاي جنگ دوم جهاني از كشورهاي مختلف اروپايي (خصوصا اروپاي شرقي) و بعضي كشورهاي آسيايي (مثل سوريه و عراق) به اين سرزمين كوچ كردهاند، آنقدر در فرهنگ اسپانيايي آمريكاي لاتين حل شدهاند كه با هموطنان خود به شكل مسالمتآميز و بيدردسري زندگي ميكنند. تقريبا هيچ يك از يهوديان اروگوئه اصليت اروگوئهاي ندارند و نهايتاً 80-70 سال است كه در اين سرزمين ساكنند. يادم ميآيد در جـواب سؤال مسئول يـكي از سازمانهـاي
يهودي مونته ويدئو كه از من پرسيد: خانواده شما چند سال است كه در ايران زندگي ميكنند؟ گفتم: تقريبا 2500 سال! (بعدها فهميدم كه اين سؤال بين يهوديان سرتاسر جهان خيلي معمول است و تنها براي بعضي از يهوديان اسرائيلي و همه يهوديان ايراني تازگي دارد). چند روز مانده به شروع همايش ... يك تور يك روزه در مونته ويدئو به همراه شركتكنندگان اروگوئهاي، روسي و بلغاري كه مثل ما چند روز زودتر به اروگوئه آمدهاند ترتيب داده شده بود. با مشاهده ميدان استقلال و مجسمه «آرتيگاس» (قهرمان ملي و باني استقلال اروگوئه از اسپانيا در اوايل قرن نوزدهم) كه قديميترين و ديدنيترين جاي اين شهر است، به همراه يك گشت و خريد كوچك در فروشگاههايي كه داراي بهترين مصنوعات چرميجهان است روز خوشي را گذرانديم. كمي كه جلوتر ميروم ميفهمم مونته ويدئو شهر مجسمههاست و من بيجهت با ديدن چند مجسمه «جو زده» شده بودم! در هر پارك و هر ميدان اين شهر چندين مجسمه بسيار زيبا وجود دارد كه هر كدام از آنها را اگر در يكي از ميادين تهران نصب بودند، آن ميدان تبديل به يك جاي ديدني ميشد. به دوست اروگوئهايام ميگويم: «در كشور ما هنر مجسمهسازي آن چنان رواج ندارد، چون تمدن اسلامي ميانه خوبي با مجسمهسازي نداشته، مثل تمدن يهودي» مثل اين كه براي اولين بار است از يك «اشتراك» ميان تمدن اسلامي و يهودي ميشنود «دبورا» تعجبش را با يك لبخند مهربان بروز ميدهد و ميپرسد: «باز هم از اين اشتراكات با مسلمانان داريم؟» با خرسندي به او جواب ميدهم. من به اين فكر ميكنم كه حتي بعضي شوخيهاي ايرانيها و اروگوئهايها، ترجمه تحتاللفظي يكديگرند. شباهت اين دو فرهنگ به هم زياد است، زيادتر از بعد مسافت اوروگوئه از سرزميني كه مردم اينجا با احترام به آن ميگويند: «Persia,beginning of the world» «ايران در نظر اين مردم ابتداي دنياست». سينماي ايران و مدالآوران ورزشي ايران، بيشتر از رازي و خوارزمي و حافظ و بيشتر از اعلاميه حقوق بشر كوروش، براي تو مايه فخر و مباهات است... مردم اكثر كشورهاي جهان از سينماي ايران با احترام ياد ميكنند و آن را شايد بهتر از تو ميشناسند، و تو تعجب ميكني وقتي به دختر جواني در «Old city» (بخش تاريخي مونته ويدئو در كنار ميدان استقلال) برميخوري كه از فروش محصولات ظريف چرمي كه خود ميسازد گذران زندگي ميكند و اولين چيزي كه به ذهنش درباره ايران خطور ميكند، نام چندين فيلم سينمايي است.... و البته بيش از آن كه تعجب كني خوشحال ميشوي و در ذهنت به «مخملباف»، «كيارستمي»، «مجيدي»، «مهرجويي» و «شهيد ثالث» درود ميفرستي. - همايش آغاز ميشود، در دهكده «كولونيا سوئيزائو» نزديك شهر كوچك و تاريخي «كولونيا»، «كولونيا سوئيزائو» به معناي «كولونياي» سوئيسيهاست (كه ظاهرا مدتها محل اقامت سوئيسيها بوده است)و در كنار شهر اصلي «كولونيا»، يكي از زيباترين و ديدنيترين مناطق كشور اروگوئه است. - اين نشست با سخنان «مري هوخبام» رئيس سازمان «ناهوم گلدمن» كه برگزاركننده چهاردهمين نشست جهاني پاسداشت فرهنگ يهود است آغاز ميشود: «به همه شما خيرمقدم ميگويم، خصوصا هيئت ايراني كه با همه مشكلات موجود در اخذ ويزا در كنار ما هستيد». با اين جمله پيرمرد دوستداشتني، نزديك به 50 جفت چشم به طرف تو ميچرخند، و از آن لحظه ميفهمي كه زير ذرهبيني. - تصور ديدن يهودي كلمبيايي، مكزيكي و يا بوليويايي هميشه دور از ذهن بوده، ولي امروز آن قدر به آنها نزديك شدهاي كه در ساعتهاي آخر شب كنار شومينه مينشيني و شوخيهاي معروف ايراني و اسپانيايي را رد و بدل ميكني. اسپانياييزبانهاي همايش كه از كشورهاي اسپانيا، مكزيك، بوليوي، كلمبيا، ونزوئلا، آرژانتين، شيلي و اروگوئه در نشست شركت كردهاند، خوشمشربترين افراد حاضر در جمع هستند. رفتار و برخورد آنها واقعا شبيه ما ايرانيهاست، خصوصا وقتي در حين يك سخنراني جدي مثل «پست صهيونيسم» با يك سؤال بيمورد سالن را از خنده منفجر ميكنند و تو را به ياد روزهاي دبيرستان مياندازد. تازه ميفهمي خوشاخلاقي و صميميتي كه از مردم اروگوئه ديدهاي، ويژگي بارز اكث مردمان آمريكاي لاتين است. به همين خاطر با آنها راحت همزبان ميشوي و در مسير بحث به دنبال اشتراكاتي ميگردي كه فرهنگ ايراني و فرهنگ اسپانيايي آمريكاي لاتين را با يك زنجير نامرئي به هم متصل كرده است و به يك اشتراك مهم ميرسي كه قابل تصور است.
مراسم شبات (شنبه) همانقدر كه به شباتهاي ايراني شباهت دارد، با شباتهاي ايراني متفاوت است. همه سعي دارند تاكيد كنند كه شبات يك «جشن» مذهبي است، نه يك مراسم خشك. طبق معمول ساير تفيلاها، زمان برگزاري مراسم- خصوصا مدت زماني كه صرف روخواني متون مذهبي ميشود- تقريبا نصف زماني است كه در ايران، صرف برگزاري مراسم شبات ميگردد. همه به هم «شبات شالوم» ميگوييم، ميخنديم، آواز ميخوانيم و با تاثير از سنتهاي يهوديت در دو گروه و جداگانه زنانه و مردانه ميرقصيم. تعداد زياد و طولاني بودن زمان سرودهاي دستهجمعي، كمكم بعضيها را – از جمله خود من – خسته كرده است. - در كارگاه هنر يهودي نشستهام. بحث بر سر تاثيرات متقابل هنر يهودي و هنر اسلامي است كه من احساس ميكنم زرنگترين شاگرد كلاسم. برايشان توضيح ميدهم كه «قبله» چه فرقي با «محراب» دارد و سعي ميكنم تلفظ صحيح اين كلمات را به بچهها ياد بدهم. معاني لغات «سوره» و «آيه» را هم برايشان تشريح ميكنم... اما اوج كار آن جايي است كه برايشان چند جمله عربي ميخوانم و توضيح ميدهم كه اين آيات با فونت كوفي يا ثلث نگارش شده. اطلاعات اسلامي من، در مقايسه با ديگران، آن قدر زياد است كه هنگام صحبت كردن من بچههاي كارگاه 8-7 نفره ما سكوت ميكنند تا با قيافههايي متعجب و كنجكاو نگاهم كنند، - آخر شب در يك گروه 10 نفره دور هم جمع شديم تا در مورد تجارب «يهودستيزي» در كشورهايمان تبادل نظر كنيم. هم براي من و هم براي بقيه باورنكردني بود: من تقريبا هيچ حرفي براي گفتن نداشتم. حتي در مقايسه با يهوديان آمريكايي همان جا فهميدم كه ايران امنترين جاي جهان براي زندگي يهوديان است: نه بمبي، نه حملهاي، و نه سازمان و يا حزب فاشيستي، نه دستگاههاي فلزياب در ورودي كنيساها. خيلي به خود فشار آوردم تا موردي پيدا كنم كه هم براي خالي نبودن عريضه مناسب باشد و هم مصداق «يهود ستيزي» در ايران امروز باشد. بعضي مقالاتي كه گاه به گاه در نشريات و در مورد يهوديان چاپ شده و ميشود به عنوان يك فعاليت «آنتي سميتيستي» در ايران، همين در ذهن ميآيد. - مراسم اختتاميه: در طي اين 10 روز عملكرد هيئت ايراني آن قدر مثبت بوده است كه روز قبل از من دعوت ميكنند تا در اين مراسم چند كلمه اي حرف بزنم. خوشحال ميشوم و يك متن كوتاه مينويسم تا در آن از مهماننوازي مردم صميمي آمريكاي لاتين تشكر كنم و به آنها بگويم «ماركز»، «پائلو نرودا»، «خورخه لوئيس بورخس»، «پائولو كوئيلو»، «كارلوس موئنتس» و چندين و چند شخصيت ديگر اين سرزمين، چقدر محبوب ايرانيها هستند. توضيح ميدهم به آنها بگويم كه ايرانيان يهودي، ساكنان جزيره تبعيديها نيستند و يگانه سرزمين و وطنشان را «ايران» ميدانند حتي اگر پاسپورت آمريكايي يا اسرائيلي داشته باشند و ميخواهم به آنها بگويم كه فرهنگ و تمدن يهودي بايد دين و وظيفه خود را به عنوان بخشي از جامعه بشري نسبت به حل معضلات امروزه بشر، يعني فقر، جنگ، تروريسم و .... ادا كند. متن نوشته شده را به كمك دوست استرالياييام از انگليسي ايراني (!) به انگليسي استراليايي ترجمه ميكنيم. - همايش تمام شده و تو بايد با سرزميني خداحافظي كني كه كوله باري از خاطرات شيرين را سوغات سفرت كرده، خاطراتي كه با تجربه زندگي 10 روزه با مردمان 25 كشور دنيا عجين شده تا به تو گوشزد كند باز هم سفر كني و باز هم بشناسي كه «شناخت، سرآغاز آگاهي است». |
|