|
|
بهناز وفامنصوری
روحانی و دانشمند بزرگ یهودیان ایران در دوره معاصر: در سال 1277 شمسي همزمان با افتتاح نخستين مدرسة آليانس در تهران، موره در سن 26 سالگي مشغول به تدريس زبان عبري و شرعيات در آن مدرسه شد. حاخام حييم موره سه كتاب به فارسيهود (به زبان فارسي اما به خط عبري) تاليف نموده كه عبارتند از: 1- دِرِخ حييم (راه زندگي) منتشر شده به سال 1300 شمسي و داراي 292 صفحه. اين كتاب راجع به احكام مذهبي، اصول و فروع دين، تاريخ جهان از هبوط آدم تا حال، و شرح حال پيغمبران و تاريخ يهود است. 2- گدولَت مردخاي (عظمت مردخاي) منتشر شده به سال 1303 در 494 صفحه. مطالب اين كتاب نيز چون «درخ حييم» شامل نكات شريعتي و نيايشي است و در پايان كتاب تقويم عبري از سال 1303 شمسي تا سال شش هزار عبري يعني تا سال 1619 شمسي درج شده است و مؤلف در پايان اشعاري به فارسي و عبري از خود ساخته است. 3- يَدِالياهو (دستهاي الياهو) منتشر شده به سال 1307 داراي 672 صفحه. خود ايشان در مورد اين كتاب چنين ميگويند: «تا شخص متدين نباشد متمدن نخواهد شد و هم چنين تا متمدن نباشد متدين نخواهد بود و چون حقير تمام احكام ا.لهي و شرح احوال پيغمبران و بعضي مطالب شرعي و تاريخي را در كتاب درخ حييم و گدولت مردخاي تحرير نمودم، صلاح دانستم كه در اين كتاب وظيفه انسان نسبت به خالق متعال و نيز نسبت به خودش و سايرين را بنويسم. اين كتاب را يدالياهو نام نهادم زيرا اسم حقير حييم الياهو ميباشد». او در اين كتاب از وظايفي كه انسان نسبت به نوع بشر دارند چنين ياد ميكند: «سعي و كوشش كنيد تا علم بياموزيد و به ديگران هم تعليم دهيد و بدانيد كه هر كس كار بد كند، بالاخره به بدي گرفتار ميگردد و هر كس كار نيك كند به اجر خود ميرسد». يا «مطلبي را كه نميدانيد از گفتن نميدانم عار نداشته باشيد و در موقع مباحثه مغلطه نكنيد و هميشه حق را به كسي بدهيد كه از شما بيشتر فهميده است». و در مورد وظيفه انسان نسبت به خد.ا ميگويد: «اگر انسان خد.ا را كاملا بشناسد و عبادت نمايد و از او بترسد، ديگر مرتكب افعال زشت نميگردد و هم جنس خود را اذيت نميكند». 4- «بيانات موره» منتشر شده به سال 1318 كه برخلاف كتب ديگر به زبان فارسي است و جنبة ارشادي و اخلاقي دارد. به جهت اين كه او از نعمت بينايي محروم بود و نميتوانست گفتهها و انديشههاي خود را روي كاغذ بياورد، بنابراين تعدادي از دوستان و شاگردانش او در انجام اين كار به او كمك ميكردند كه از معروفترين آنان ميتوان از سليمان حييم، سليمان كهن صدق و مسيو براسور رييس مدرسة آليانس اصفهان و... نام برد. علي رغم نابينايياش از چنان هوشي بهرهمند بود كه هر صدايي را بلافاصله با نام آن شخص ميشناخت، زبان عبري و فرانسه را به خوبي و بدون اشكال صحبت ميكرد، در ادبيات فارسي تبحر داشت و هر شعر يا مطلبي را كه يك بار ميشنيد در همان لحظه براي هميشه به خاطر ميسپرد، جالب توجه است كه در تفيلاها (نماز)ي روزانه يا تفيلاهاي مخصوص اعياد، اگر شاليح صيبور (پيشنماز) كه از روي سيدور يا تورا، تفيلا ميخواند، اشتباهي ميكرد، او بلافاصله به شاليح تذكر ميداد. حاخام حييم موره، گنجينهاي از تعاليم و عرفان يهود، مسيحيت و اسلام را از حفظ بود و هم چنين با آثار فلاسفة غرب و شرق آشنايي داشت، در ميان بزرگان ايران به سهروردي، حلاج و مولانا علاقة خاصي داشت و در مورد زندگي آنها كنجكاوي ميكرد. در ايام روش هشانا و كيپور او وظيفة سنگيني بر عهده داشت چرا كه بسياري از مردم فقط براي شنيدن صداي گرم و دلنشين او از راههاي دور به كنيساي حاخام ميآمدند، در اين مواقع او با لباس سفيد در كنيسا حاضر ميشد و وقتي كه شروع به خواندن ميكرد تمام چشمها معطوف به او ميگرديد و كوچكترين صدايي از كسي شنيده نميشد. وقتي كه او شروع به خواندن موساف كيپور ميكرد مثل اين بود كه جماعت دستگاه با عظمت كهن گادول (كاهن اعظم در معبد بيت امقدس) را به رأي العين مشاهده ميكردند. قسمتي از ترجمة سِدِر «عَووُدا» در تفيلاي موصاف كيپور از كتاب گدولت مردخاي، صفحة 247 چنين است: «چون در اين جا سدر «عوودا» ترجمه ميشود بي مناسبت نيست شرحي را كه يك نفر سفير رومي در اين خصوص نوشته و در كتاب «شِوِط» يهودا وارد است شرح دهم: هر سال هفت روز قبل از كيپور كه به جهت ملت يهود از تمام ايام سال عزيزتر است در خانة كهن گادول صندليهاي مخصوص براي پادشاه و كهن گادول و سرداران بت دين [دارالشرع] برقرار مينمايند، نيز هفتاد صندلي نقره مخصوص هفتاد نفر سنهدرين [اعضاي دارالشرع] است. اين عده با هم مذاكرات زياد در خصوص دستور كيپور مينمايند، بعد از آن منادي جار ميزند كه امروز كهن گادول به ميقداش [معبد بيت المقدس] وارد ميشود و هنگامي كه كهن گادول از خانه خارج ميشود آنچه كه من به چشم خود ديدم شرح ميدهم، شاهزادگان (بني)اسرائيل به صورت صف و مرتب ميروند، سپس شاهزادگان خاندان داويد [حضرت داود] و بعد از آن 36 هزار لوي با لباسهاي ابريشمي آبي و 24 هزار كهن با لباسهاي ابريشمي سفيد، سرود خوانان ميروند، موزيكچيها، شوفارچيها، دروازهبانان و كشيكچيها و اشخاصي كه بايد به كار ميقداش مشغول شوند در عقب آنها حركت ميكنند، هفتاد نفر سنهدرين و صد نفر چماق نقرهدار در دست جاده را براي عبور خلوت مينمايند، سپس تمام حضار به كهن گادول دعا ميكنند و تفيلا ميخوانند از شدت ازدحام هنگامي كه جمات آمن ميگوين، مرغهايي كه در هوا مشغول پرواز هستند به زمين ميافتند. در اين اثنا كهن گادول به جماعت تعظيم نموده، گريهكنان و ترسان با دو معاون به حجرهاي كه مخصوص اوست وارد ميشوند. اين همه احترامات متعلق به قبل از ورودش به ميقداش است اما روز كيپور هنگامي كه عبادتش را به اتمام رسانده و به سلامتي از ميقداش خارج ميشود، عزت و جلالش دو برابر اين است. تمام اهالي با اين كه تعنيت هستند كوشش ميكنند تا بلكه خود را به كهن گادول رسانده و دست او را ببوسند. سپس او لوح زريني را منقش نموده و تقديم مكان مقدس مينمايد. متن لوح چنين است: من كه فلان كهن گادول بن فلاني هستم در فلان سال از خلقت عالم، روز كيپور به درگاه خد.اوند متعال عبادت نمودم، پروردگاري كه نام شريف خود را در اين خانه ساكن نموده پسران مرا نيز به چنين عبادتي مثل من موفق گرداند. آمين.» موره در محيط خانوادگياش ساده، قانع و طلبه وار - در خيابان سيروس، كوچة هفت كنيسا زندگي كرد - همراه با همسر متدين و مهربانش «ليا» و دخترانش سارا (ابسلت)، راحل (احدوت)، حشمت (جاويدنيا) و پسر بزرگوارش ابراهيم موره كه صداي خوش و عشق به فراگيري دانش و سجاياي نيكوي پدر را به ارث برده بود، كه اكنون دختر سوم او «بانو حشمت» در قيد حيات ميباشند. موره مردي بود كه با داشتن نقصي ظاهري از زندگي نهراسيد، هرگز درمانده نشد و معنا و جوهر حيات را شناخت و با آن كه نابينا بود همه چيز را با چشم دل ميديد و به وجهي شور انگيز و زيبا بيان ميكرد. به خدمت كردن و درس دادن به فرزندان ايران علاقمند بود. ايران را از آن خود ميدانست و آن را دوست ميداشت چنان كه در جايي از كتابش مينويسد: «انسان بايد ميهن خويش را دوست بدارد و در تهيه وسايل آبادي و استقلال آن بكوشد و تا ممكن است منسوجات و مصنوعات ميهن خود را بر امتعه و البسه ديگران ترجيح دهد و در ايجاد وسايل تكثير صادرات و تقليل واردات كشور تغافل نكند، خلاصه، در عوض استفاده كه از ميهنش مينمايد، بايد به آن آب و خاك خدمت كند». درگذشت ايشان در روز 18 ماه ايار سال 1321 شمسي، پس از يك يا دو ساعت ناخوشي مختصر اتفاق افتاد كه مصادف بود با هيلولاي ربي شيمون بريوحاي. يادش گرامي و راهش پر رهرو باد توضيح: نگارنده، خود از نوادگان آن عالم رباني ميباشد. نطق بليغ تو داد روح بهر مرد و زن كاشتي از مهر تخم در
دل و خرد كبار صوت رسايت ز بس دلكش و پر مايه بود از همه كس مير بود تاب
و توان و قرار شعر روان بخش تو بود چو سحر حلال طبع بلند تو بود مايه
هر افتخار چشم جهان بين اگر حق به تو اصلا نداد داد ولي جاي چشم چشم
خد.ا بين هزار گفته و پند تو بود هادي پير و جوان همچو چراغي منير در شب
يلداي تار بود كمال تو بيش ز آنچه گفتم تو را حيف كه رفتي ز دست
فاضل والاتبار آه كه خوش خفتهاي فارغي از رنج دهر چون گهري تابناك مصون
ز هر گير و دار پاكي روح تو اي طاير خلد آشيان كرده ترا آن جهان با
ملكت همجوار گرچه از اين خاكدان رخت ببستي ولي نام تو باشد بدهر زنده
و هم پايدار از طرف انجمن و ز طرف خويشتن از دل و جان ( طالع) اين شعر نمايد نثار اسفند 1321
|
|