|
|
دي 83 در مورد پوشاك يهوديان ايران در ادوار باستاني اطلاعات بسيار ناچيزي موجود است.* با اين حال در كتب متعدد تورات و ساير منابع مقدس كه بيانگر تماس يهوديان با دربار شاهان پيش از اسلام است، اشاراتي كوتاه به نحوة لباس پوشيدن آنها شده است. در هر حال، بحث در اين خصوص و در اين زمان، بيشتر برپاية حدس و گمان خواهد بود. با يك بررسي دقيق بر روي متون ديني يهود، ميتوان حدس زد كه يهوديان در دربارها – مثلا ملكه هايي نظير استر يا شوشندخت افسانهاي، و يا رايزناني چون مردخاي يا دانيال نبي - همانند ساير درباريان لباس ميپوشيدهاند كه البته احتمالا استثنائاتي در مورد برخي مقولات يا نمادهاي مذهبي درخصوص نوع پوشش نيز، رعايت ميشده است. اين حقيقت كه يهوديان نيز هر از چند گاه در ارتش انجام وظيفه ميكردهاند، اين فرضيه را كه احتمالا آنان نيز همچون ساير مردمان كشور لباس به تن ميكردهاند، بيش از پيش قوت ميبخشد. هيچ نشاني از وجود لباسي متمايز از ديگران، در اين دوران ديده نميشود. اندك زماني پس از ظهور اسلام در نيمه اول قرن هفتم ميلادي، موازين تحقيرآميز در خصوص پوشش و همچنين ساير قوانين لازمالاجرا براي اقليتهاي مذهبي توسط خليفه دوم، عمربن خطاب (دوره حكومت 634-644 م.)، وضع گرديد. بنابر فرمان وي، يهوديان ميبايد لباسي به رنگ خاص بپوشند و از گذاردن انگشتري نگيندار در انگشتان، منع شدند. در سال 807 م.، خليفة مشهور عباسي، هارون الرشيد (دوره حكومت : 786-809 م.) به منظور محدوديت بيشتر اقليتها، ابتدا استفاده از قطعه پارچهاي آبي رنگ را براي مسيحيان و سپس قطعه پارچهاي زرد رنگ را براي يهوديان، تكليف كرد. اشارات موجود به اين قطعه پارچة زرد رنگ در ادبيات كلاسيك فارسي – تحت عناوين عسلي، يهودانه يا يهوديانه، و غيار- و نبود هرگونه اشاره به پارچة آبي رنگ مسيحيان، نشاندهنده آن است كه يهوديان هدف مشخص چنين تبعيضهايي بوده، و استفاده از اين تكه پارچهها، گرچه گهگاه، تنها بر ايشان تحميل ميشده است. زغزل و مي چو تير و گل نشود پشت چو چوگان و روي چون عسلي ناصر خسرو (1003-1060م.) گردون يهودانه به كتف كبود خويش آن زرد پاره بين كه چه پيدا برافكند خاقاني (متوفي : 1199م.) خليفه متوكل (دوره حكومت : 847-861 م.) قوانين دست و پاگيرتري را وضع كرد و به يهوديان، پوشيدن جامهاي زردرنگ را تكليف نمود. طي حكومت خليفه فاطميه الحكيم (دوره حكومت : 996-1021 م.)، چنين محدوديتهاي تحقيرآميزي به درجه اعلاء خود رسيد. او مقرر داشت كه يهوديان تصويري از يك گوساله را به دور گردن خويش بپوشانند. معهذا، چنين نشانههايي در سالهاي بعدي صرفا دورهاي بوده، بستگي به حاكمان يا فرمانروايان محلي داشته است. حكام سلجوقي كه دلبستگي زيادي به تسنن داشتند، جو غيرقابل تحملي را حتي براي شيعيان فراهم آورده بودند. در سال 1085 م.، طي حكومت جلالالدين ملكشاه، قوانين عمر يكبار ديگر به مرحله اجرا درآمد و در سال 1091 م. وي دستور داد تا زنان كليمي علاوه بر تكه پارچه مشخص شده، بايد كفشهاي لنگه به لنگه و غيرهمرنگ بپوشند. اشعار فوقالذكر و بسياري ديگر از اين دست در آن دوره، بيانگر رواج كاربرد تكه پارچه زردرنگ در آن زنان ميباشد. پس از استقرار حكومت صفويه به سال 1501 م.، ايذا و اذيت اقليتها مجددا آغاز شد و به منتهي درجه خود رسيد. طي سلطنت شاهعباس اول، قوانين تبعيضآميز دوباره بر يهوديان تحميل شد. مردان يهودي مجبور شدند كلاهي يازده ترك (در تقابل با كلاه دوازده ترك شيعيان قزلباش)، كه هر ترك آن رنگي مجزا داشت به سر كنند و دور آن پارچهاي قرمز رنگ به طول سه ذرع (حدود 5/3 يارد ) بپيچند. متعاقبا آنها از گذاردن عمامه (به شيوه مسلمين) منع گرديدند. زنان ملزم بودند كه زنگولههايي را به ته چادرهايشان بدوزند تا آنكه مسلمانان از ورود ايشان باخبر شوند. اينها نشان ميدهد كه يهوديان نيز همانند ساير ايرانيان لباس ميپوشيدهاند، چرا كه مجبور ميشدند مقولاتي را جهت تمايز به البسه خود اضافه كنند كه فلسفه وجودي چنين قوانيني نيز، همين تمايز بوده است. بايد دقت داشت كه تفاوتهاي موجود در پوشاك، منطقهاي بوده است. براي مثال، يهوديان كردستان، چنانچه عكسهاي به دست آمده از ادوار بعدي نشان ميدهند، درست به شيوة كردها لباس ميپوشيدند. قوانين تبعيضآميز درخصوص پوشاك طي حكومت شاه عباس دوم به اوج خود رسيد، به طوري كه نامبرده دستور داد علاوه بر قطعه پارچه زرد رنگ، يهوديان اجازه پوشيدن جوراب نداشته و ميبايست كفشهاي لنگه به لنگه پا كنند. زنان يهودي حق نداشتند چهره خود را بپوشانند (چهره باز نشان بيبندوباري و بيحيايي بود) و بايد چادري دورنگ به سر ميكردند. مردان يهودي اجازه نداشتند لباسهاي فاخر بپوشند يا ريش خود را اصلاح كنند و ميبايد سر خود را بتراشند. آنها مجبور بودند بالاپوشهاي سبز يا قرمز به تن كنند و به جاي شال، طنابي به دور كمر خود ببندند. از طرفي، هنگام رفتن به خيابان، ميبايست عباي خود را (كه بالاپوشي بود بيدگمه و جلو باز كه چاكهايي براي عبور دستان از دو طرف داشت) نپوشند، بلكه آن را با دست حمل كنند. در سالهاي بعدي، مدركي دال بر وضع قوانين تحقيرآميز جديد، يافت نميشود. عكسهاي يهوديان در قرن نوزدهم ميلادي، نشان ميدهد كه در كل تمايزي بين آنها و مسلمانان نيست، به شرط آن كه استطاعت مالي لازم را براي پوشيدن لباسهاي خوبميداشتند، مگر در مورد ارامنه يا زرتشتيان كه از روي لباسشان به خوبي قابل تشخيص هستند. مثلا زنانشان به ترتيب روسريهاي بزرگ سفيد يا ديگر رنگهاي روشن به سر ميكردند و برخلاف سايرين – يعني يهوديان و مسلمانان كه خود را با چادر ميپوشاندند- صورتشان را باز نگاه ميداشتند. مردان يهودي لباسي مشابه مردان مسلمان به تن ميكردند. به طور كلي، جامه اصلي مردان در اواخر قرن نوزدهم ميلادي شامل پيراهني بود بييقه و بيسر و آستين به نام پيراهن، شلوار و بالاپوشي به نام قبا. شلوار تا چند اينچ بالاتر از قوزك پا ميآمد و در ناحيه كمر با بندي كه در جلو گره ميخورد، بسته ميشد. مردانِ حكومتي شلوارهايي باريك و بلند ميپوشيدند. روي شلوار بالاپوشي سهربعي با يقه هفت به نام قبا پوشيده ميشد كه تا نزديكي زانوها ميرسيد ( هر چه وضعيت اقتصادي ضعيفت بود، طول ان بالپوش كوتاهتر ميشد). اين بالاپوش چاكهايي براي سهولت حركت در طرفين داشت، همراه با آستينهايي بلند يا كوتاه. قبا را با يك شال به دور كمر ميبستند. بهترين نوع اين شال از جنس پشم لطيف كشمير بود. در مورد افراد كم بضاعت تكه پارچهاي بلند و باريك و حتي يك طناب نقش شال را ايفا ميكرد. كت يا نيمتنهاي آستيندار و رنگي با جيبهايي بر آن به نام «اَرخالُق» اغلب زير قبا پوشيده ميشد. بسته به فصل سال يا توان مالي فرد، مردان بر روي همه اينها بالاپوشي به نام «كُليجه» كه در پشت چين ميخورد و گاه با خز آستردار ميگرديد و نيز عبا، ميپوشيدند. مردها تنها در زمستان جوراب به پا ميكردند. كفشها عموما بيپاشنه و پشتباز بودند، يا آن كه «گيوه»، كه نوعي كفش بافتني با كفهاي چرمي است، ميپوشيدند. در سالهاي بعدي نوعي روكفشي نيز معمول گرديد. جنس پارچه اين لباسها به ميزان ثروت فرد بستگي داشت و ميتوانست از پشم يا نخ ساده تا بهترين پشم كشميري، ابريشم و حتي گلابتوندوزي با قلابدوزيهايي در جلو و پشت، نظير ارخالق، يا خزدوزي شده در حواشي و سرآستينها، همچون كليجه، متفاوت باشد. پوشش سر در ايران بسيار اهميت داشت، به طوري كه هيچ مردي را سر برهنه نميشد ديد. مردان مسلمان و يهودي دست كم نوعي عرقچين بر سر ميگذاشتند، به خصوص در تابستان و در خانه. مردان يهودي بر روي عرقچين كلاهي نمدي گذاشته يا آن كه به دور آن عمامهاي كوچك ميبستند. مردان عادي كلاهي ساده، گرد و نمدي به شكل يك طالبي نصفه، به سر ميكردند و حال آن كه متمولين كلاههايي از جنس پوست بره ايراني ميپوشيدند. كلاههاي اوايل قرن نوزدهم ميلادي بلند و مخروطي شكل بود، در حالي كه كلاههاي اواخر اين قرن، بيشتر كوتاه و استوانهاي بودند. تقريبا هيچ عكسي از زنان يهودي در اواسط قرن نوزدهم ميلادي در دست نيست، اما ميتوان حدس زد كه آنان نيز همانند مردان، لباسهايي مشابه مسلمانان به تن ميكردهاند. جامه اصلي زنانه در اواخر قرن نوزدهم ميلادي عموما شامل شلواركي گشاد به نام تُنبان كه در كمر با بندي گره ميخورد، دامني پُفدار به نام شليته، پيراهني آستين بلند و بدون سرآستين تحت همين نام پيراهن، و نوعي نيمتنه چسبان و آستين بلند به نام اَرخالُق كه با نوع مردان فرق ميكرد، بود. دامنهاي كوتاهي كه براي مدت زماني كوتاه در اواخر سالهاي 1870 م. طي حكومت ناصرالدين شاه باب شدند، از لباس بالرينهاي اروپايي الهام گرفته شده بود كه سخت مورد توجه زنان شاه پس از سفرش به اروپا قرار گرفت. معهذا، احتمالا زنان محجوبتر و همچنين زنان كليمي با حياتر، انواع سادهتر و بلندتر چنين دامنهايي را به بر ميكردند. تُنبان بعدها با شلواركهايي بلند كه گاه در قوزك گره ميخورد و بعدها با جوراب پوشيده ميشد، جايگزين گرديد. بسته به موقعيت و سليقه فرد، شليته و تنبان سوزندوزي ميشد و گاه تمامي آن با طلا و نقره مزين ميگرديد. روي همه اينها نيمتنهاي كوتاه به نام ارخالق ميپوشيدند. ارخالق زنانه چسبان و كوتاه بود تا كمر، و آستينهاي بلندي داشت. جلوي آن باز بود و گاه در كمر دگمه ميخورد. جوراب صرفا در زمستان يا خارج از منزل پوشيده ميشد. جورابها نيز در طرحهاي مختلف قلابدوزي يا سوزندوزي ميشدند. زنان موي سر خود را با روسري بلندي كه در زير چانه با سوزني بسته ميشد، ميپوشانيدند. كيفيت اين روسري به وضعيت اقتصادي صاحبش بستگي داشت. پوششهاي سر از انواع توريهاي زردوزي شده، همانند اشارپهاي عروس روسي دوخته ميشد كه در بين زنان كليمي بسيار متداول بودند، شايد به اين دليل كه محدوديتهاي شديد جهت پوشاندن موها در ميان يهوديان وجود نداشت. لباسهاي عروس و حتي چادرها را نيز از چنين اليافي ميدوختند. ژاكتها و دستمالسرها سوزندوزي ميشدند، به خصوص زريدوزي تحت عنوان نقده كه بسيار در ميان يهوديان متمول به جهت نشان دادن ثروت خود، رواج داشت. جواهرات و البسه زربافت نه تنها نشاندهنده توجه و عشق شوهر به همسرش بود، بلكه بيانگر ثروت زن، يعني تنها چيزي كه ميتوانست پس از طلاق يا مرگ همسر براي خود نگه دارد و به وارث ندهد، محسوب ميشد. به همين دلايل، چنين زناني مايه غبطه سايرين بودند، بنابراين هيچ ترديدي در به رخ كشيدن يك چنين دارايي، به خود راه نميدادند. اما معمولا آنها را در بيرون از خانه از بيم حمله رهگذران، به بر نميكردند. هنگام ترك خانه، زن بايد پوششي را به تن ميكرد كه دامن، شلوار و پاهايش را بپوشاند. اين پوشش، چاقچور نام داشت. روي آن نيز چادر سياهي ميپوشيدند كه گاه دور كمر مثل پيش بند گره ميخورد. چنين زني به طور تمام و كمال، پوشيده بود. براي پوشانيدن صورت از قطعه پارچهاي به نام روبند كه روي صورت را ميگرفت و از پشت با بندهايي دورسر گره ميخورد، استفاده ميكردند. روبند زنان مسلمان سفيد و از آن كليميان مشكي بود، بعدها روبندي كوچكتر بافته شد از موي سياه اسب تحت نام پيچه در بين زنان يهودي متداول شد. در سال 1892 م. ، با تحريكات مردي روحاني به نام آخوند ملا عبدالله، قوانيني خاص در جهت محدوديت لباسها مجددا وضع گرديد كه ابتدا در همدان و سپس در برخي ديگر از شهرها پياده شد، كه طبق آن وصله قرمز رنگ «يهودي» دوباره تحميل گرديد. افزون بر وصله قرمز، يهوديان موظف بودند البسه پاره بپوشند، پوشش رويي آنها رنگ خاصي داشته باشد، و حق نداشتند جوراب و عبا بپوشند. مردان كليمي مجبور شدند كه جلوي موهاي خود را بتراشند. روبند سياه نيز دوباره اجباري گرديد. وصله اجباري تا سال 1898 م. همچنان تداول داشت تا آن كه رئيس مدرسه جهاني آليانس** در تهران با مقامات دولتي و روحاني به مذاكره پرداخت و قرار شد به جاي اين وصله، نشان فلزي مدرسه را به شكل گل سينه بكار برند. اين روش در ساير شهرهايي كه مدارس جديدالتاسيس آليانس در آنها افتتاح ميشد به كار رفت و به زودي وصله ها به بوتة فراموشي نهاده شدند. دانش آموزان آليانس نيز از اونيفرمي به سبك البسه اروپايي استفاده ميكردند.
در مجموع، ايرانيان يهودي از اولين اشخاصي بودند كه سبك البسه غربي را كه تحت نفوذ مبلغين و فرانسويان وارد شده بود، پذيرا گشتند، هر چند كه اين سبكها در عوامالناس مقبول نيفتاد. در سال 1928 م.، اندك زماني پس از سلطنت رضا شاه (دوره حكومت : 1925-1941 م.) نامبرده تمامي مردان را به پوشيدن كت و شلوار اروپايي و كلاهي شبيه «كپي» فرانسوي كه در ايران به آن كلاه پهلوي ميگفتند، مكلف ساخت. او همچنين در سال 1936 م.، پوشيدن چادر و روسري را براي زنان قدغن كرد. اين قانون در آغاز با مقاومت مواجه شد، حتي از سوي زنان يهودي، اما سرانجام با زور و اجبار، فرمان شاه غالب آمد و بالاخره هر نوع تمايز در پوشاك، كاملا منسوخ گرديد |
|