انجمن کلیمیان تهران
   

شالم علیخم - نویسنده بزرگ یهودی

   

 

پاییز 1387

شاید تنها آنان که با ادبیات اروپا سروکار دارند نام «شولم علیخم» Sholom Aleichem نویسنده‌ی بزرگ یهودی را شنیده باشند و گمان می‌کنم برای اولین بار در دوره‌ی گذشته‌ی مجله‌ی سخن، نامی از این نویسنده در ایران به میان آمده است. [1]

«شولم علیخم» که نام حقیقی‌اش «سولومن رابینویچ» Solomon Rabinovite است، در کشورهای جهان، خاصه مملکت‌های انگلیسی زبان، سخت معروف است و روسیان نیز ارج بسیار بر او می‌نهند و چون جنبه‌ی طنز آثارش بسیار است، مردم با اشتیاق بدان‌ها راغبند و از سوی دیگر، یهودیان جهان نیز در رواج کتاب‌هایش کوشیده‌اند.

«شولم علیخم» نامی مستعار و به معنی «سلام علیکم» است یا بهتر بگویم تلفظ عبری همین عبارت سامی است که نویسنده بر خود نهاده است. او در سال 1859 در «پولتاوا» که شهر کوچکی در نزدیکی  Yehupetz یا «کیف» است، به دنیا آمد و در حقیقت نویسنده‌ای اکراینی است. اما چون در تمام آثارش کوشیده که مردم یهودی را آن‌چنان که هستند نشان دهد، به نویسنده‌ای یهودی شهرت یافته است.

در نویسندگی شیوه‌ای بس ساده دارد و یا بهتر بگویم، درست به زبان مردم عادی می‌نویسد و از پیرایه‌ها و آرایش‌های بیان، سخت گریزان است. رئالیستی واقعی و دقیق است که همیشه بی‌آنکه از جنبه‌ی واقع‌بینی کارش کاسته شود، روح طنزآمیز نوشته‌هایش از لابه‌لای کلمات ساده و بی‌پیرایه‌ای که به کار می‌بندد، به چشم می‌خورد.

نویسنده‌ای موشکاف و حساس است که خیالی بس قوی دارد. اما به هیچ روی اجازه نمی‌دهد رویاهایش خواننده را از زندگی عادی دور سازد و شیوه‌ی نگارشش را تغییر دهد. به سبب همین خیال قوی بعضی آثارش را می‌توان شعر خواند مانند:   

«مناخم مندل» Menachem Mendel «هفتاد و پنج هزار» «خیاط جادو  شده» «توبه‌ی شیرفروش» Tevye der Milechiker «داستان‌هایی برای کودکان» «غزل غزل‌ها» و «بازگشت از بازار».

«شولم علیخم» داستان‌های «استمپنیو» Stem Peniu و «یوسله‌ی بلبل» Yosseles o lovoy را در دوره‌ای که بس جوان بود نوشت. خودش در این‌باره گفته است: قهرمانان این دو کتاب من نیز مانند دیگر آثارم از میان مردم ساده برخاسته‌اند که مانند آن‌ها را میان قوم یهود بسیار می‌توان یافت. خود «شولم علیخم» نیز از میان همین مردم عادی برخاسته است. او به مدرسه نرفته و دبیرستان و دانشکده ندیده است. آن‌چه آموخته است، خود آموخته و فرشته‌ی الهام بخشش جز بینوایان قوم یهود که در ناحیه‌ی یهودی‌نشین روسیه یا بهتر بگویم اکراین، با تیره‌روزی زندگی را به سر می‌بردند، کسی دیگر نبوده است. این انسان‌های بینوا، تنها به سبب پیروی کردن از کیش یهود مورد بغض مسیحیان و دولت تزاری روسیه بودند و بدین دلیل به گوشه‌ی دورافتاده‌ی روسیه رانده شده بودند. حکومت مرکزی و حکام مسیحی نواحی اکراین به جد در آزار اینان می‌کوشیدند و همین سبب شد که این مردم خود را جدا از دیگران بدانند و با صمیمیت بیش‌تر به گرد هم آیند. این یهودیان زبانی خاص خود را دارند که کم‌کم، زبان تمام یهودیان اروپای شرقی شده است. این زبان مجموعه‌ای از لغات و اصطلاحات چند زبان، یعنی اکراینی، عبری، آلمانی، لهستانی، روسی و ... است که «ییدیش» نامیده می‌شود. اینان خود را ملتی می‌دانند که ملیت آن‌ها جدای از مسیحیان است و آداب و رسومی خاص دارند که بیش‌تر از تورات گرفته شده است. عیدهای رسمی اینان، عیدهای یهودی است.

«شولم علیخم» بیش از دیگر نویسندگان یهودی درباره‌ی این مردم سخن گفته و آداب و رسوم آنان را در نوشته‌های خود منعکس ساخته است. در این مورد بی‌شباهت به «مارک تواین» که سخت به مردم آمریکای غربی توجه داشت نیست.

اولین اثر «شولم علیخم»، «فرهنگ فحش‌های نامادریم» است. این کتاب شرح واقعی قسمتی از دوران کودکی خود اوست. در خردسالی فحش‌های نامادریش از صبح تا شام چون تگرگ بر سرش فرو می‌بارید. بعدها این دوران کودکی و ورشکست شدن پدرش را مفصل‌تر و دقیق‌تر، با جمله‌هایی طنزآمیز در کتاب «بازگشت از بازار» تصویر کرد. این کتاب که در آن زندگی یهودیان اکراین در سال‌های 1860 تا 1880 میلادی ترسیم شده است، در بررسی کارهای شولم علیخم اهمیت بسیار دارد، چون اندیشه‌‌ها و برداشت‌های بسیاری از آثار دیگر این نویسنده، مربوط به همین دوره است.

در هزار و هشتصد و هشتاد و سه‌ی میلادی، «سولومن رابینویچ» یا شولم علیخم با «الگالویووا» دختر مالک ثروتمندی ازدواج کرد.

دو سال بعد یعنی در 1885 زندگی شولم علیخم یک‌باره صورتی تازه به خود گرفت. بدین معنی که این نویسنده‌ی فقیر، ناگهان ثروتمند شد. چون پدرزنش در این سال مرد.

وی چندی بعد بازرگان شد. اما گروهی بازاری دغل گردش را گرفتند و کارش را به ورشکستگی کشاندند. البته این جریان بسیار طبیعی بود، چون او بیش‌تر به کارهای ادبی خود می‌اندیشید و توجهی به کسب وتجارت نداشت.

در سال 1888، یعنی دو سال پیش از ورشکستگی‌اش دست به انتشار دوره‌ای کتاب از نوشته‌های ملی یهودیان زد و نام این دوره را «کتابخانه‌ی ملی قوم یهود» نهاد. در این زمان بهترین نویسندگان یهودی گردش جمع شدند و آثار ارزنده‌ی آنان در این دوره‌ی کتاب منتشر گردید. «مندله مویخر اسفوریم» [2] نیز که از نویسندگان برجست‌ی یهودی است، با او همکاری داشت و داستان معروفش، «انگشتر نافروختنی» را در این دوره کتاب منتشر ساخت.

در این زمان، یعنی دوره‌ای که امکان نداشت نویسنده‌ای در روسیه بتواند از حق‌التالیف امرار معاش کند، شولم علیخم هر جا نویسنده‌ای یهودی و باارزش سراغ می‌کرد، به نزدش می‌شتافت یا نامه بدو می‌نوشت و آثارش را در این دوره کتاب منتشر می‌ساخت و پولی بسیار بیش از آن چه دیگر ناشران به نویسندگان می‌دادند بدو می‌پرداخت. از سوی دیگر، هرگونه یاری که از دستش برمی‌آمد، در حق آنان روا می‌داشت. اما دیری نپایید که شولم علیخم سرمایه‌اش را به تمامی از کف داد و طلبکاران گردش را گرفتند و از بیم آن که به زندانش بیاندازند، به اروپا گریخت.

در دوره‌ی «کتابخانه‌ی ملی قوم یهود»، دو کتاب که از کارهای جوانی شولم علیخم است یعنی «یوسله‌ی بلبل» و «استم پنیو» به چاپ رسید.

کتاب‌های «کتابخانه‌ی ملی قوم یهود» در پیشرفت ادبیات ملی یهودیان اروپای شرقی، نقش موثری داشته است. انتشار این کتاب‌ها تا زمان ورشکستگی شولم علیخم ادامه داشت و پس از آن تعطیل شد.

شولم علیخم در دوره‌ی کوتاه ثروتمندیش توانست با عده‌ای از مال و منال‌داران یهودی آشنا شود و شخصیت و ضمیر آنان را بشناسد.

پس از ورشکستگی در1894، کتاب «یاکنه هوس Yaknehoos » را که قهرمانان آن ثروتمندان یهودی بودند، منتنشر ساخت. در این کتاب، چنان آنان را به باد طنز و مسخره گرفته بود که نتوانستند تاب بیاورند و از او شکایت به حکومت بردند. کتاب، توقیف و فروشش ممنوع شد. در همین زمان شاهکار شولم علیخم یعنی «مناخم مندل» که دو سال پیش از این شروع به نوشتن آن کرده بود، انتشار یافت. چندی برنیامد که اثر درخشان دیگرش یعنی «توبه‌ی شیرفروش» از چاپ خارج شد و او را به اوج شهرت رساند.

درسال 1904، شولم علیخم شخصاً با گورکی آشنا شد و به توصیه‌ی او تصمیم گرفت مجموعه‌ای از آثار ادبی نویسندگان یهودی را به زبان روسی منتشر سازد. آماده ساختن این کتاب مدتی وقت او را گرفت، اما «کشتار یهودیان» که در همین زمان در شهر «کیشی نیف» روی داد که صدها قربانی بی‌گناه داشت، مانع انتشار کتاب گردید. بد نیست یادآور شوم که در این زمان، علیخم نامه‌هایی به تالستوی، گورکی و کارالنکو نوشت و از آنان خواست که بر این جنایت اعتراض کنند، و آنان کتابی در این باب منتشر ساختند.

در اکتبر 1905، شولم علیخم به امریکا رفت ولی در 1906 احساس غربت و دوری از وطن او را وادار ساخت که به میهنش باز گردد. اما هنگام جنگ جهانی اول، به ناچار دوباره به امریکا بازگشت و در سیزدهم مه 1916 در (نیویورک)، زندگی را به‌درود گفت. در وصیتنامه‌اش چنین نوشته بود:

- به هر کجا که مردم، در میان ثروتمندانم به خاک نسپارید. مرا در آغوش زحمتکشان یهودی دفن کنید. اینان آن ملت واقعی هستند که عمری پاسشان داشته‌ام. آرزومندم مجسمه‌ای که برفراز گور من جای می‌گیرد، همان زیبائی را که ملت یهود به آثار من بخشیده است، به گور من ببخشد!

مردم ساده‌ی داستان‌های «شولم علیخم» که اغلب از روستاها یا شهرهای کوچک برخاسته‌اند، در شهرهای بزرگ که تمدن جدید در آن‌ها نفوذ کرده است، خود را بیگانه احساس می‌کنند. در هر قدم که پیش می‌گذارند بیم آن دارند، که نکند کاری به غلط انجام دهند و دچار ناراحتی شوند. آلودگی شهرها را می‌بینند، ولی با چشم‌پوشی از آن‌ها درمی‌گذرند و ظاهر اشخاص برای آنان معرف شخصیت آن‌هاست.

هم‌چنین در داستان‌های کوتاه «شولم علیخم» قصه‌هایی که مردم آفریده‌اند، بسیار دیده می‌شود. در این قصه‌‌ها که بی‌اندازه بی‌پیرایه است، آرزوی مردم فقیر و ساده‌ی یهودی که ثروتمند شدن است، به خوبی به چشم می‌خورد. این داستان‌های ساختگی که بدان‌ها جنبه‌ی حقیقی داده شده است، اغلب سرگذشت قهرمانان یهودیست که به گنجی دست می‌یابند و یا به نزد ثروتمندی می‌روند و ... پول یعنی آن‌چه پایه‌ی خوشبختی به نظر آنان است به چنگشان می‌افتد.

***

بعضی از این داستان‌ها عبارتند از: «آه، اگر روچیلد بودم» [3] ملامد «کاسریلووکا»، (Kasrilovka)

 

اگر روچیلد بودم

از کتاب خیاط جادوشده اثر شالوم علیخم به ترجمه‌ی ابراهیم یونسی بانه

صبح پنجشنبه‌ای، پس از این که زنش برای «شبات» پول خواسته بود و او پولی نداشت که به او بدهد، در عالم خیال فرو رفت و بند از پای تخیلات خود گشود. «آه، اگر روچیلد بودم! میدانی چه کار می‌کردم؟ اول از هر چیز قانونی وضع می‌کردم که هر زنی یک اسکناس سه روبی همیشه با خود داشته باشد تا هر وقت که پنجشنبه می‌آید و چیزی نیست که برای شنبه تدارک ببیند، مخل آسایش مرد خانه نشود و زندگی را به او تلخ نکند. در ثانی جبه‌ی مخصوص روزهای شنبه‌ام را از گرو درمی‌آوردم... نه، در نمی‌آوردم، کت پوست گربه‌ای زنم را بازخرید می‌کردم، که دیگر این همه درباره‌ی این که سردش است غر نزند. بعد، همه‌ی این خانه را با هر سه اتاقش، به‌انضمام خوراک‌خانه و انبار چرت و پرت و زیرزمین و صندوق‌خانه و تمام ضمائم و متعلقاتش می‌خریدم، که دیگر درخصوص این که تو هم چپیده‌ایم و جایمان تنگ است، پرحرفی نکند. بفرما این هم دو اتاق مال سرکار ... نان بپز، خوراک بپز، کلمت را خرد کن، رختت را بشور، هر کاری می‌خواهی بکن، فقط بگذار با خیال راحت و هوش و حواس جمع با شاگردهایم به کارم برسم، دیگر ناراحتی‌ای در مورد گذران و معاش، و درخصوص تهیه‌ی پول برای تدارک شبات نبود- آه چه سعادتی! دخترهایم را شوهر می‌دادم و این بار را هم از روی دوشم برمی‌داشتم. دیگر چه غم دارم؟ و این آن وقتی است که توجهم را به امور عامه معطوف می‌کنم.

اول از هر چیز یک سقف تازه وقف کنیسه می‌کردم تا یهودیان وقتی که عبادت می‌کنند، باران روی سرشان نبارد. حمام عمومی را- امیدوارم از این که اسم این دو را با هم بر زبان می‌آورم خداوند از سر تقصیرم درگذرد- تمام و کمال تجدید ساختمان می‌کردم، زیرا هر روز خدا پیش نیاورد! انتظار حادثه‌ای را می‌توانی داشته باشی، و چه کسی می‌داند این حادثه به خصوص در روز نوبت زن‌ها اتفاق نیافتد! و حالا که راجع به حمام عمومی صحبت می‌کنیم، درمورد دارالمساکین چه باید بگوییم؟ حالا وقت این است که خرابش کنیم و بیمارستانی به جایش بسازیم بیمارستانی واقعی با تخت‌خواب و دکتر و هر روز سوپ جوجه برای بیماران، به همان طریقی که در تمام شهرهای حسابی و آبرومند عمل می‌کنند، سپس جایی برای مردمان پیر و سالخورده درست می‌کردم، آن‌چنان که دیگر ملاهای پیر مجبور نباشند در مکتب و دور تا دور اجاق بنشینند. یک «انجمن وام و دستگیری» درست می‌کردم که یهودیان خواه ملامد، خواه کارگر و یا حتی سوداگر هم نزول پول ندهند و پیراهن تنشان را گرو نگذارند، یک هیئت «سرپرستان یا قیومین» را برای دخترهای بالغ و دم بخت تأسیس می‌کردم که برای دخترهای بالغ خانواده‌های ندار، لباس آبرومند تهیه نماید و در امر ازدواج کمکشان کند. بسیاری از این انجمن‌ها و بنگاه‌های مشابه را در اینجا! یعنی در «کاسریلوکا» راه می‌انداختم. اما چرا فقط در «کاسریلوکا» در هر جائی که یهودی‌ها زندگی می‌کنند همه جا، در سراسر دنیا- یک هم‌چون انجمن‌هایی را تأسیس می‌کردم!

به منظور تأمین نظم و ترتیب شایسته، و به منظور این که همه چیز به همین ترتیبی باشد که می‌گویم، می‌دانی چه خواهم کرد؟ یک انجمن خیریه‌ی بزرگ تأسیس می‌کنم که همه‌ی انجمن‌های دیگر را نظارت کند، از همه‌ی یهودیان مراقبت بکند، یعنی از همه‌ی مردم، به قسمی که مردم در هر جایی بتوانند معاششان را پیدا کنند، با هم در صلح و دوستی زندگی کنند، در «یشیوا» [4]  بنشینند و کتاب مقدس و تلمود را با تفاسیر و ضمائم و لواحق و تعلیقاتش مطالعه کنند و به تحصیل تمام السنه دنیا بپردازند. و در رأس همه‌ی «یشیوا»ها، یک «یشیوا»ی مرکزی (یک دارالعلم یهودی) قرار می‌دادم، و محلش بدیهی است در ویلنو Vilno بود. و از این جا بزرگ‌ترین فضلا و دانشمندان جهان بیرون می‌آمدند- و همه‌اش هم مفت و مجانی به هزینه‌‌ی همان مرد ثروتمند، یعنی به خرج من، و همه کار هم برطبق نقشه جریان می‌یافت به نحوی که دیگر مسئله‌ی «هر که هر که و من برای خودم و تو برای خودت» وجود نمی‌داشت، همه یک هدف می‌داشتند و آن هم خیر و رفاه عامه بود. و چه باید بکنیم تا مردم را وادار کنیم در فکر خیر و رفاه عامه باشند؟ باید برای هر فرد مجرد، فکری بکنیم. چه فکری؟ معاش، البته. پیدا کردن معاش، همان‌طور که می‌دانی، مسئله‌ی اصلی و اساسی است. بدون گذران و معاش، دوستی‌ای وجود ندارد. مردم خدا پشت وپناهشان باشد- به خاطر یک لقمه نان حاضرند هم‌دیگر را نابود کنند، سر هم‌دیگر را ببرند، هم‌دیگر را مسموم کنند. حتی دشمنانمان، بدخواهانمان درسراسر جهان فکر می‌کنی از ما چه می‌خواهند؟ هیچی همین مسئله تأمین معاش است که در ته همه‌ی این جریانات خوابیده است. اگر وضعشان بهتر بود، نصف این هم بد و ناباب نبودند. پول جمع کردن به چشم‌ و هم‌چشمی و رقابت منجر می‌شود و رقابت به دشمنی می‌انجامد که این هم علت‌العلل تمام محنت‌ها و بدبختی‌ها و آزارها و شکنجه‌ها و کشتارها و وحشیگری‌ها و جنگ‌ها است.

آه از این جنگ‌ها، آه از این جنگ‌ها! به شما اطمینان می‌دهم که این جنگ‌ها برای دنیا مصیبتند! اگر من روچیلد بودم، یک‌بار و برای همیشه به این جنگ‌ها خاتمه می‌دادم.

گمان می‌کنم از من خواهی پرسید- چطور؟ بسیار ساده به کمک پول. مثلا؟ اجازه بده توضیح بدهم:

مثلاً دو کشور دارند سر هیچ و پوچ، سر یک قطعه زمین که یک انگشت انفیه نمی‌ارزد دعوا می‌کنند. اسمش را «قلمرو» می‌گذارند. کشوری می‌گوید این «قلمرو» متعلق به او است، حال آن که دیگری می‌گوید «خیر، مال من است.» و ادعا می‌کند که از روز ازل و از آن وقتی که دنیا دنیا بوده، مال او بوده و اصولاً خداوند مخصوصاً آن را برای او آفریده است. اما کشور ثالثی جلو می‌آید و می‌گوید که «هردوتان غلط کردید»، این ملک متعلق به همه است، یعنی اگر بتوان چنین چیزی را گفت ملک عامه است. خلاصه، قلمروی فلان، قلمروی بهمان آن‌وقت پایان این مرافعه این است که مسلسل‌ها و توپ‌ها شروع به غرش می‌کنند. مردم هم‌دیگر را مثل گوسفند می‌کشند و خون مثل سیل راه می‌افتد.

اما حالا در عالم خیال ببین که من در همان لحظه‌ی شروع مرافعه، به طرفشان می‌آیم و می‌گویم « برادر، بگذارید من هم به طور معترضه حرفی بزنم! این جر و بحث‌ سر چیست فکر می‌کنید؟ نمی‌فهمیم دنبال چه هستید آخر والله می‌دانیم در بند این جروبحث‌های بی‌معنی نیستید.... دنبال کوفته قلقلی هستید. قلمرو بهانه‌ای بیش نیست. پول، بله پول آن چیزی است که دنبالش هستید. و وقتی که مسئله، مسئله‌ی پول است، آن وقت چه کسی است که مردم برای گرفتن وام پیشش می‌آیند؟ من، «روچیلد» و به آن‌ها می‌گویم «می‌دانید چیه؟ انگلیسی لندوک چوخاپوش بفرما این یک بیلیون برای تو! اوهوی ترک بیشعور فینه قرمز این هم یک بیلیون برای تو، و تو هم خاله خرسه [5] بفرما این هم یک بیلیون برای تو! حالا؟ به توفیق خدا آن را با ربح پسم می‌دهید- ربح خیلی زیاد، خیر، حاشا- بگوییم چهار یا پنج درصد. من مرد معقولی هستم، و از قبل شما هم که نمی‌خواهم ثروتمند بشوم.

متوجه عرایضم هستی؟ و کاری انجام داده‌ام و مردم دیگر بیخود و بی‌جهت هم‌دیگر را مثل گوسفند و بز نمی‌کشند. و وقتی که جنگ از بین رفت، آن‌وقت این همه سرباز و اسلحه و داد و بیداد و قلدری صاحب‌منصب‌ها و این آسشآآآآش درهم جوش را کی می‌خواهد؟ این‌ها بی‌فایده‌اند. و وقتی که اسلحه‌ای نیست، سربازی نیست، توپ و تشر و تهدید و فریاد و داد و بیدادی نیست- این بدان معنی است که چشم‌ وهم‌چشمی و رقابتی نیست، عداوتی نیست، انگلیسی‌ای نیست، فرانسوی‌ای نیست، کولی‌ای نیست، جهودی نیست آن وقت همه‌ی دنیا قیافه‌ی دیگری به خود می‌گیرد. همان‌طور که در کتاب مقدس می‌گوید «و روزی فرا رسید...» یعنی روز ظهور مسیح. (مکث)

چه؟ کاملاً امکان دارد. اگر روچیلد بودم شاید کار پول را هم یک‌سره کرده بودم. بگذار پولی نباشد! حالا از شما می‌پرسم پول چیست؟ خودمان را گول نزنیم پول، اگر بخواهی بدانی، اغفالی و وهمی بیش نیست. مردم یک تکه کاغذ برداشته‌اند و یک عکس رویش چاپ کرده‌اند و رویش نوشته‌اند : «سه روبل نقره». پول، به شما اطمینان می‌دهم، فریبی است محض، هوسی است، یکی ازآن هوس‌های مخرب و مرگ‌بار. همه راه افتاده‌اند و دنبالش هستند و کسی گیرش نمی‌آورد.

اما اگر پول اصولاً در جهان وجود نداشت، آن‌وقت دیگر برای شیطان هم کاری وجود نداشت، شهوت و هوس به زندگی خود پایان می‌داد! متوجه عرایضم هستی.

اما این‌ها همه به جای خود. مسئله این است که یهودیان از کجا پول بیاورند که شبات را تدارک ببینند؟

(متفکرانه) و اگر مسئله این است، من از کجا پول بیاورم و این شبات را برگزار کنم؟


[1] - شماره‌ی دهم دوره‌ی دهم در بخش جهان دانش و هنر.

[2] - Mendele Moieher Sforim (1835-1917) نویسنده{ی بزرگ یهودی که پایه‌گذار ادبیات «ییدیش» است. نیمی از آثاراین نویسنده به زبان عبری است. 

[3] - Rothschild بانکدار یهودی که شهرت جهانی دارد.

[4] - Yeshiva انجمن پژوهندگان تلمود.

[5] - Aumtie Reizel ، مراد روسیه است.



 

 

 

Up Next 

 

 

 

 

استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک مستقیم) بلامانع است.
.Using the materials of this site with mentioning the reference is free

این صفحه بطور هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق می‌کند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما اطلاع دهید