انجمن کلیمیان تهران
   

شب هارون یشایایی

   

 

مرجان یشایایی
روزنامه نگار

بهار 97

 

شب هارون یشایایی از شب‌های به‌یاد ماندنی مجله بخارا و جامعه یهودیان ایران بود، هم برای آنها که رنج ترافیک تهران را به خود هموار کرده بودند و از جاهای دور و نزدیک برای شرکت در مراسم شب بخارا به محل مراسم آمدند، هم برای دوستانی که به یمن وجود شبکه‌های اجتماعی توانستند از هر چه در مراسم می‌گذرد، آگاهی یابند.
این برنامه که سیصد و سی و سومین شب از شب‌های بخارا بود، از طرف خانه اندیشمندان علوم انسانی، مجله کرگدن، انتشارات شهاب ثاقب و مجله بخارا و مدیر آن، علی دهباشی، برای پاسداشت چندین دهه فعالیت و حضور فرهنگی و اجتماعی هارون یشایایی در عرصه هنر، ادبیات و فیلم ایران در تالار فردوسی خانه اندیشمندان علوم انسانی روز دوشنبه هفتم اسفند 1396 برگزار شد.
در ادامه خلاصه ای از گزارش این مراسم ارائه می شود.
علی دهباشی، مدیر مجله بخارا، در سخنرانی آغازین گفت:
«این شب را به افتخار یک عمر فعالیت هنری و فرهنگی هارون یشایایی برگزار می‌کنیم. امشب از جمله به مناسبت مجموعه داستان ایشان «روزی که اسم خود را دانستم» که انتشارات شهاب ثاقب منتشر کرده برگزار می‌شود که رونمایی این کتاب را هم به همراه داریم و منتظر کتابی از ایشان هستیم که خاطرات ۸۰ سال زندگی جذاب ایشان است. آرش و مرجان (فرزندان هارون یشایایی) باید در این کار همت کنند و خاطرات پدر خود را که شخصی نیست و چندین دهه سیاست و فرهنگ این کشور را در بر دارد، منتشر کنند».
دهباشی در ادامه از یک عمر فعالیت فرهنگی و هنری هارون یشایایی گفت:
«فعالیت‌های او پس از انقلاب هم زمینه دیگری از کارهای او را در بر می‌گیرد که آن ساخت فیلم‌های سینمایی است که با عنوان شرکت «پخشیران» آثار خود را عرضه کرد. حاصل این دوره فعالیت به عنوان نمونه ناخدا خورشید، اجاره نشین‌ها، هامون، ای ایران، در مسیر تندباد و بسیاری از فیلم‌هایی است که برای ما خاطره انگیز بود.
زمینه دیگر کارهای ایشان نویسندگی است که جزء اولین فعالیت‌های فرهنگی او می‌توان به کار در مجله فردوسی اشاره کرد و با دیگر نشریات ادامه دادند و این شوق کار مطبوعاتی هنوز یشایایی را رها نکرده و هر ماه حتما می‌توانید مقالاتی از او در روزنامه شرق و هفته نامه کرگدن بخوانید. این باعث شد به مدت ۱۲ سال مدیریت و سردبیری هفته نامه تموز که ارگان جامعه یهودی ایشان بود را بر عهده داشته باشد».
پس از آن نوبت به سید محمد بهشتی رسید. وی که رئیس پژوهشگاه میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری، عضو شورای عالی میراث فرهنگی و گردشگری و رئیس کمیتۀ ملی ایکوم ایران است درباره خاطرات خود با یشایایی گفت: «دوستی با پرویزخان همیشه برایم لذت‌بخش بود، شخصیتی دوست داشتنی دارند و خصوصا سال‌هایی که بیشتر با هم کار داشتیم همیشه از محضر ایشان لذت می‌بردم. از نقش فوق‌العاده او باید یاد کرد. فکر می‌کنم اکثر فیلم‌های یشایایی جز ۱۰۰ فیلم برتر ایران خواهد بود چون بسیار فرهیخته و هوشمندانه ساخته شده اند.
سال‌هاست که از سینما دور شده ام و در میراث فرهنگی، کشف جدیدی درباره پرویزخان کردم و آن اینکه او ایرانی تمام عیار هم هست، فعالیت‌هایش مظهر فرهنگ ایرانی است. او می‌تواند فرهنگ ایرانی را نمایندگی کند که ناشی از فرهیختگی اوست».
بهشتي در مقاله ای به همین مناسبت در روزنامه اعتماد (15 اسفند 96) نوشت: «همه جا خانه عشق است چه مسجد چه كنشت. آشنايي‌ من با هارون يشايايي يا همان «پرويزخان» خودمان به دوران بنياد فارابي برمي‌گردد. پرويزخان تهيه‌كننده سينما بود و با ما رفت‌وآمد داشت و من خيلي زود متوجه شدم با آدمي حرفه‌اي آشنا شده‌ام؛ حرفه‌اي به معني كسي كه وجودا برخوردار از اخلاقيات ارزشمند اين حرفه بود و منِشي سينمايي داشت. از آن بالاتر در زمره آن آدم‌هايي بود كه كارش را با دلش مي‌كرد، نه با دستش. كارنامه سينمايي‌اش هم بدون فرازونشيب و همه كارهايش واجد ارزش بود. در همه آن سال‌ها مي‌ديدم كه در سكنات و كردارش اعوجاجي نيست و ثبات‌ شخصيت دارد. به همين خاطر وراي حس همكاري نسبت به وي تعلق‌خاطر داشتم. خصوصا كه پرويزخان هم خوش‌محضر بود و هم با مطالعه و باسواد. يعني فعاليتش در سينما بنا به عشق شورانگيز و كوركورانه نبود بلكه حاصل روشن‌بيني‌اي بود كه مداقه در فرهنگ و هنر به وي بخشيده بود. در همان سال‌ها پرويز خان مسووليت انجمن روشنفكران كليمي در ايران را برعهده داشت. چه در دوران تحصيل و چه در محيط كار كم‌نبودند كليمياني كه با ايشان حشرونشر داشتند ولي فرصت آشنايي با پرويزخان فرصت مغتنمي بود براي اينكه بتوانم تصويري تمام‌قدتر و شفاف‌تر از جامعه كليميان ايران پيدا كنم؛ نه فقط احوالات معاصر ايشان را، بلكه خصوصيات ايشان را با همه عمق تاريخي‌اش. همانقدر كه آينه در نشان دادن واقعيات بي‌اراده است، پرويز خان هم از روي صفا، منعكس‌كننده تصويري بي‌زنگار است.
در اين آينه به خوبي پيداست كه جامعه كليمي ايران در وهله اول ايراني هستند و بعد كليمي. آنان ايران را سرزمين ميزبان نمي‌دانند بلكه خانه خود مي‌دانند و از اين رو حتي وقتي ايران را ترك كرده‌اند همواره قلب‌شان براي ايران تپيده است.
صفات فرهنگي ايرانيان چون رندي و كيمياگري و طنازي و رواداري در جامعه كليمي نيز ظهور دارد و بهترين شاهدش پرويزخان است. از همين روست كه تفكيك جمعيت كليمي از مابقي جامعه بسان بيشتر شهرهاي اروپايي (شاهدش گتوهاي يهوديان در حاشيه اين شهرهاست) در ايران ديده نمي‌شود. درست‌ به‌عكس در غالب شهرهاي ايران محله يهوديان در قلب شهر بوده و نه در حاشيه آن. حتي زندگي كليميان و مسلمانان ايران در كنار هم تنها مبتني بر «حسن همجواري» نبوده يعني اينطور نبوده كه مزاحمتي براي هم نداشته باشند، بلكه كيفيتي «مسالمت‌آميز» داشته؛ يعني توام با انس و الفت بوده كه به انسجام و يكپارچگي در محلات و شهر مي‌انجاميده تا آنجاكه تميز و تشخيص تمايزات ديني گاه بسيار دشوار بوده است. البته جامعه ايران در طول تاريخ، دوران قبض و بسط اجتماعي متعددي را تجربه كرده است؛ در دوران ناخوش‌احوالي و بر اثر سوءتدبير يا شيطنت‌هاي آگاهانه، تمايزات مذهبي و فرهنگي دستمايه‌اي براي ايجاد تخاصم فرهنگي مي‌شده و كام جامعه را تلخ مي‌كرده است. ولي اين استثنائات را نمي‌توان بر شخصيت كلي جامعه ايران تعميم داد، چراكه تاريخ به طور كلي نشان مي‌دهد كه بدنه جامعه ايراني، وراي سياست‌ها و تدابير شيطنت‌آميز حكام، همواره در كنار هم در صلح و آرامش زندگي مي‌كردند و روابطي بسيار عميق و پايدار داشته‌اند.
برهان قاطع اين سخن خاطره‌اي شيرين از خود پرويز خان است با عنوان «او مسلمان، من كليمي». در محله عودلاجان تهران كنيساي «حاداش» از قديمي‌ترين كنيساهاي تهران در فاصله نزديكي از مسجد سه‌راه‌دانگي واقع شده و اين خود نشانه‌اي است بر درهم‌تنيدگي و مودت پيروان اين دو آيين. او تعريف مي‌كند كه چون يهوديان بنابر وظيفه شرعي شنبه‌ نبايد آتش روشن كنند، كليميان اين محله شنبه‌ها از همسايگان مسلمان‌شان مي‌خواستند كه اجاق يا بخاري‌شان را روشن كنند. در دوران كودكي اصغرآقا از رفقاي پرويزخان داوطلبانه روزهاي شنبه خانه آنان را روشن و گرم مي‌كرد. حالا ديگر مدت‌ها از آن زمان گذشته و همه‌چيز تغيير كرده. اصغر آقا هم به حج تمتع رفته و حاج‌اصغر شده است. بسياري از كليميان آن محله را ترك كرده‌اند ولي اصغرآقا هنوز ساكن آنجاست و ديگر از ريش‌سفيدان محل شده. شنبه‌ها آنهايي كه بتوانند براي انجام مراسم خود را به كنيسا مي‌رسانند. عبادت كليميان وقتي معتبر است كه حداقل ده مرد بالغ و عاقل در حين مراسم در كنيسا حضور داشته باشند و ديگر وظيفه اصغر آقا مراقبت از مراسم كنيساي محله‌شان است كه نكند بر اثر غيبت جمع كم‌رونق و خاموش شود. او هر شنبه زودتر از بقيه نماز صبح و قرآن مي‌خواند و منتظر مي‌ماند تا كليميان بيايند و چراغ كنيسا را براي‌شان روشن كند. اگر هر يك از اعضاي قديمي از جمله خود پرويزخان به هر علتي غيبت كرده باشند هفته بعد مورد عتاب و خطاب اصغر آقا قرار ‌خواهد گرفت. حاج‌اصغر خصوصا به آقا موسي پيش‌نماز معلول كنيسا توجه دارد و هر بار كسي را مامور مي‌كند كه ترتيب آوردنش به كنيسا را بدهد و گاه پيش مي‌آيد كه خودش دنبال او مي‌رود و او را مي‌آورد. به اين ترتيب كنيساي قديمي عودلاجان بخشي از رونق و روشنايي‌اش را مديون حاج اصغر است و اين به نظرم عين مسلماني است.
اين مثال خوب نشان مي‌دهد كه ايرانيان بنا به طبع فرهنگي به هر ديني كه گرويدند به ظاهر آن دين اكتفا نكردند و تلاش كردند به حاق آن مشرف شوند؛ لذا از آنجا كه همه اديان منبعث از حقيقتي واحد است، ميان مسلمان و كليمي و مسيحي و... فرقي نمي‌ماند. توصيه همه اديان به «مهرباني» است و مهرباني چيزي نيست جز پاسداشت و روشن نگه‌داشتن چراغ محبت و عشق. به اين تعبير من فكر مي‌كنم پرويزخان هم به قياس دوست قديمي‌اش حاج اصغر، تبلور «مهرباني» است. آرزو مي‌كنم خداوند هميشه چراغ دلش را روشن نگه دارد و خير دنيا و آخرت را نصيبش كند».
سخنران بعدی مراسم، ناصر تکمیل‌همایون، جامعه‌شناس و تاریخ‌نگار، بود. او علاوه بر دوستی دیرینه با هارون یشایایی، کتاب محله کلیمیان (عودلاجان) را در کارنامه فرهنگی خود دارد و به همین جهت با جامعه یهودیان ایرانی آشناست. تکمیل‌همایون با تشریح برخی دیدگاه‌هایش درباره محتوای کتاب، گفت: «این کتاب را من با دل و جان خواندم و خیلی بر من اثر کرد. این کتاب واقعا نشان دهنده زندگی یهودیان در ایران است. در داستان «سرچشمه تا صحرای کربلا» چقدر زیبا دوران انقلاب را بیان میکند. این کتاب تنها کتابی است که به زبان فارسی درباره زندگی یهودیان داریم. بر روی هم در هیچ جای دنیا تفاهم و دوستی که بین یهودیان و غیریهودیان آنچنان که ایران بود، وجود نداشت.
سخنران بعدی، کیومرث پوراحمد، کارگردان معروف سینمای ایران بود که سخنان خود را با داستان‌های کتاب آغاز کرد: «دراین کتاب قصه‌های بسیار جذاب و زیبا با نثر روان و شاعرانه نوشته شده است، از آقای یشایایی متشکرم که ما را با زندگی ایرانیان یهودی آشنا کرد. به یاد دارم مش سلیمان در محله ما پارچه می‌فروخت، او یهودی بود واگر در خانه‌ای غذای خوبی پخته می‌شد، مش سلیمان دعوت می‌شد، غذا می‌خورد و به کارش ادامه می‌داد. بعد از دبیرستان به هنرستان رفتم و آنجا یک هنرستان بود که همکلاسی یهودی، زرتشتی، بهایی و ارمنی داشتیم و مطلقا هیچ مشکلی هیچکس با دیگری نداشت چون همه ایرانی بودیم. البته داشتیم افرادی که سخت گیری می‌کردند. خانواده مادری من به شدت مذهبی بودند، وقتی یک مهمان زرتشتی داشتیم یکی از دایی‌هایم به مادرم گفت که لیوان را خوب بشور و دایی دیگر که به اندازه او مذهبی و نماز شب خوان بود گفت چه فرقی می‌کند و این چه حرفی است که می‌زنی؟»
سخنرانی دکتر سیامک مره‌صدق، نماینده کلیمیان در مجلس شورای اسلامی و رئیس بیمارستان دکتر سپیر بسیار با استقبال روبرو شد: «کاش اوضاع آنقدر که دوستان گفتند خوب بود و روابط، برادرانه و دوستانه بود و مشکلی نبود، اما اوضاع به این خوبی نیست و مسائلی در حافظه تاریخی همه ما وجود دارد. وضعیت ایرانیان یهودی در طول تاریخ از وضعیت یهودیان در دیگر کشورها خیلی بهتر بود، ما مفهوم گتو را به صورتی که در اروپا و ورشو بود، نداشتیم ولی نادانی‌هایی هم وجود داشت که همواره سعی داشت ایرانیان را گروه گروه کند و همراهی ملی را از بین ببرد.
نکته دیگر اینکه برخی مورخین ادعایی درباره وضعیت ایرانیان یهودی دارند، من به عنوان یک پزشک، می‌گویم هیچ نژاد خالصی در دنیا وجود ندارد، کسی نمی‌تواند ادعا کند که نژادی وجود دارد که نماینده یک نژاد دیگر است. این را به این دلیل بیان می‌کنم که این مساله گاه وقت می‌تواند وسیله ای برای سواستفاده باشد. این می‌تواند شروع تفکر نژادپرستانه باشد حتی در جامعه نسبتا بسته ای مانند ایرانیان یهودی همیشه تداخل ژنی با جامعه مادر وجود داشت. در همین کتاب پرویزخان داستان مردی کلیمی که با هموطن مسلمان ازدواج می‌کند نمونه همین مساله است. غیرقابل قبول است که افرادی سه هزار سال کنار یکدیگر زندگی کرده باشند و ذخایر ژنی آنها با هم مشترک نباشد».
او سپس به زندگی هنری هارون یشایایی پرداخت:
«آقای یشایایی در روابط اجتماعی و هنری بیشتر با نام پرویز شناخته می‌شوند این همواره برای من سوال بود، که چرا فروغ فرخزاد هم همواره در ادبیات با نام فروغ خوانده می‌شد. وقتی به این مساله فکر می‌کنم مهمترین علت را صمیمیت می‌بینم. پرویز یشعیا با صمیمیت خاصی ایرانی و کلیمی بودن خود را حفظ کرده و نمونه و جلوه واقعی تبلور هویت واحد یهودی هستند که هم به اندازه بقیه ایرانی‌ها، ایرانی و بیشتر از سایر یهودی‌ها، یهودی است و این الزاما به معنی متشرع بودن نیست بلکه به معنی احترام به تفکر یهودی است.
داستان هایی که در این کتاب دیده می شود بیش از همه روایت یهودیان است که شاید از نظر ادبیات نتوان به آنها به عنوان داستان کوتاه نگاه کرد. درواقع اینها روایت‌ها و خاطراتی هستند که از ضمیر اول شخص مفرد روایت شده اند. نکته جالب در یکی از این داستان‌ها است که در واقع بیان شخصیت خود آقای یشعیا است. در داستانی که مطرح می‌کند که بالاخره من فهمیدم که نام من چیست دو بخش از هویت او مشخص می‌شود. در هفت سالگی که سن آغاز آموزش و پیدا کردن نگرش علمی به دنیا است در پرویز یشعیا به وحدت می‌رسد. هارون و پرویز در این سن هستند که دریچه شناختشان مشخص می‌شود و آقای یشعیا متوجه می‌شود که پرویز و هارون یک نفر هستند. به نظر من اگر بخواهیم جنبه‌های روان‌شناسانه این اثر را مورد توجه قرار دهیم ما را به این می‌رساند که این هویت واحد ایرانی یهودی از زمانی که دانش، علم و اندیشیدن وارد ذهن آقای یشعیا شده با او همراه بوده است.
امیدوارم سایه آقای یشعیا سال‌های طولانی برسر خانواده استوار باشد. مردم ایران و جامعه یهودی بتوانند از اندیشه‌های او استفاده کنند. بدون شک آقای یشعیا فعلا معروف‌ترین و اثرگذارترین چهره در جامعه ایرانیان یهودی هستند برای تک تک روشنفکران یک الگو به حساب می‌آید.
ممکن است افرادی مخالف آثار آقای یشعیا باشند ولی به هیچ وجه او مخالف شخصی ندارند و این به علت روح بزرگ و نگرش انسانی و پذیرش افکار گوناگون است که در شحصیت او وجود دارد. شخصیت او در عین حال که کثرت عقاید را می‌پسندند در نگرش به ارزش‌های انسانی دارای وحدتی هستند که هرکس به این وحدت‌ها پایبند باشد در چهارچوب فکری خود می‌پذیرند و جای می‌دهند».
سخنران بعدی مراسم سیروس علی‌نژاد، نویسنده و روزنامه‌نگار بود: «یشایایی را چند سال بیشتر نیست که می‌شناسم، اما هر وقت درباره مسائلی که با هم مخالفت داریم صحبت کردیم، من به ایشان نزدیکتر شدم و دوستی ما عمیق‌تر شد برای اینکه او آدمی صمیمی است.
در کتاب خاطرات یکی از استادانم که یهودی بود و در محله عودلاجان زندگی می‌کرد، داستانی بود با عنوان «بچه مسلمون ناف محله» که در آن نوشته بود که بچه مسلمان‌ها با بچه یهودی‌ها و بزرگان آنها با هم چگونه رفتار می‌کردند. زیور خانمی است که مامای محله است و همه بچه ها را او به دنیا آورده با وجود این وقتی یک زائو را کمک می‌کند، سید فخار به او می‌گوید که وسایل را آب ‌بکش که پدر یک بچه مسلمان به او می‌گوید مومن دلت را آب بکش.
یک روز در مدرسه اتحاد (کلیمیان) مسابقه زبان فرانسه برگزار می‌شود، بچه‌های اتحاد اول می‌شوند و مدرسه بدری‌ها از آخر دوم می‌شوند و بچه‌های مدرسه بدر فکر می‌کنند باید انتقام بگیرند، پس می‌روند بچه‌های اتحاد را کتک می‌زنند و شادمان به خانه باز می‌گردند. اینها برای زمانی است که دولت مشکلی با یهودیان نداشته و ما خود این مشکلات را ایجاد کردیم و باید از اینها نوشت و گفت و پوزش خواست.
وقتی که داستان‌های یشایایی را می‌خواندم آنقدر با محبت و بدون عقده نسبت به بچه‌های مسلمان نوشته شده که هیچ شباهتی به نوشته‌های مسلمان‌ها درباره یهودی‌ها نیست. اهمیت یشایایی فقط در سینماگری و نویسندگی و ژورنالیسم او نیست، یک صدایی بین اقلیت‌های ایرانی پیدا شده است که با کمال تاسف هیچ وقت آن قوم بین ما صدا نداشت، اولین بار است که کسی صدای ایرانیان یهودی شده است. بنابراین وجود مغتنم پیدا شده که در فرهنگ و اقوام ما ارزش خاصی دارد».
پس از آن مرجان یشایایی، دختر هارون یشایایی بیوگرافی پدر را قرائت کرد.
سخنران بعدی سید علی میرفتاح، سردبیر روزنامه اعتماد، بود که سخنرانی او جداگانه ارائه می شود.
هارون یشایایی آخرین سخنران آن شب بود:
«خدا را گواه می‌گیرم که قصد تواضع ندارم ولی خود را لایق این همه محبت دوستان نمی‌دانم. بزرگ سینمای ما وقتی من فیلم می‌ساختم، سید محمد بهشتی بود و هست و به یاد دارم بزرگداشتی برای او گرفته بودند خیلی‌ها آمدند و صحبت کردند، آقای بهشتی وقتی آمدند پشت تریبون گفتند من به همه افرادی که این همه تعریف و تمجید کردند فقط یک چیز می‌گویم، «همه چیزهایی که به من گفتی خودتی». فکر کردم همه چیزهایی که دوستان درباره بنده گفتند نشانه بزرگی و لطفشان درباره بنده بود».
یشایایی در بیان کار حرفه‌ای خود چنین توضیح داد: «من در سینمای ایران صادقانه و با پیشینه فکری در فیلم‌هایی که ساختم حضور داشتم. در مسیر تندباد یکی از سخت‌ترین فیلم‌هایی است که در سینمای ایران ساخته شده و سلامت خود را برای آن گذاشتم. همیشه در سینمای ایران آدم کوچکی بودم».
و درباره کتاب خود گفت: «در این داستان‌هایی که می‌خوانید، خود من در این روایات و گزارش‌ها حضور دارم. در مقدمه هم نوشتم، بعضی از این داستان‌ها را از مادرم شنیدم و بعد به آن هویت مکانی و زمانی دادم. به قول امروزی‌ها دراماتیزه اش کردم ولی چیزی که برای خود من مهم است، این که واقعا از روزی که خود را شناختم و توانستم درک کنم که وظیفه ای دارم یک لحظه از ایرانی بودنم، عشق و تعصب فروگذار نکردم».
«در فقیرترین منطقه یهودی‌نشین تهران در شرایط خانوادگی بسیار سخت متولد شدم ولی هرگز فکر نکردم به جز این خاک در جای دیگر می‌توانم زندگی کنم، علاقه ام به نوشته‌هایم و سینما به همین دلیل بود. دوستانی داشتم که با آنها بزرگ شدم و در راه آرمان‌هایشان جان خود را فدا کردند بدون هیچ تعصب و به عشق ملت ایران، افتخار این را دارم که اسم آنها روی من است.
من یهودی هستم، و این هویتی برای من است. اسم من هارون کلیمی یشایایی است. در یکی از سال‌ها که رئیس انجمن کلیمیان بودم می‌خواستند اسم‌های کلیمیان را تغییر دهند. من شدیدا با آن مخالفت کردم و به مجلس رفتم و گفتم که تغییر هویت خطرناک است، بگذارید این هویت برای کلیمی‌ها باقی بماند. این نه برای من افتخار است نه اینکه ما کلیمیان مهمتر از دیگرانیم. من به عنوان یهودی به نقض حقوق مردم فلسطین اعتراض کردم و در آن زمان ما را بازداشت کردند».
در این شب از کتاب «روزی که اسم خود را دانستم» رونمایی و تابلویی به هارون یشایایی تقدیم شد. در پایان جلسه یشایایی کتابش را برای دوستدارانش امضا کرد. 








 



 

 

 

Back Up Next 

 

 

 

 

استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک مستقیم) بلامانع است.
.Using the materials of this site with mentioning the reference is free

این صفحه بطور هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق می‌کند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما اطلاع دهید