لیلا باقری
نشریۀ همشهری محله در 2 دی ماه 1396
بهار 97
شرگان
انورزاده، از همکاران قدیمی و از نویسندگان با ذوق مجله افق بینا است. او کتاب های
زیادی را به صورت صوتی درآورده و ده سال در این زمینه سابقه دارد. علاوه بر این
کتاب های صوتی، سابقه گویندگی در نمایشگاه های مختلف تهران را به صورت زنده به دو
زبان فارسی و انگلیسی داراست. کتاب های صوتی برای نابینایان بنیاد رودکی، موسسه
مثبت-اندیشی گروه تحقیقاتی عباس منش از کارهای اوست. از تازه ترین کارهای او می
توان به بهترین فکر دنیا، زنگ شیرین-کاری، جشن شکلات، جنگ غذا و معلم تازه کار
اشاره کرد. نشریۀ همشهری محله در 2 دی ماه 1396 گفتگویی را با او انجام داده که در
ادامه می خوانید.
«شرگان انورزاده» از نخستین صداپیشه هایی است که از کودکی دوست داشته خواندن کتاب
حرفه اصلی اش باشد. 10 سال است صداپیشگی می کند و در تمام این 10 سال کتاب خوانده
است. حتی هنگامی که کتاب صوتی خیلی باب نبود و بیشتر برای روشندلان کارایی داشت. او
هم عاشق کتاب خواندن است و هم صداپیشگی و خوشحال است به کاری می پردازد که هر دو
علاقه اش را در بر می گیرد. او هم محله ای خوش ذوق ماست که با علاقه «دشمن عزیز» که
ادامه بابا لنگ دراز است می خواند و دوست دارد همه آن را بشنوند یا بخوانند. با او
دقایقی به گفت وگو نشستیم تا برایمان از دنیای کتاب بگوید و صداهایی که او را به
مخاطبان نادیده اش پیوند می زند.
***
خانم انورزاده چه شد که از همان ابتدا مستقیم سراغ صداپیشگی برای کتاب های صوتی
رفتید؟
در صحبت هایم با نوجوانان و بزرگسالان متوجه شدم هر کس به دلیلی با کتاب و
کتابخوانی بیگانه شده است. مسن ها می گویند چشم شان نمی بیند و خانه دارها می گویند
وقتش را ندارند. جوانان نیز یک سر دارند و هزار سودا و بدشان نمی آید هنگام رانندگی
چیزی بشنوند. این شد کتاب صوتی جزو دغدغه هایم شد. به بنیادها و نهادهای مختلف سر
زدم و پیشنهادهایم را برای کتاب صوتی ارائه کردم. گفتم حالا که مردم کتاب نمی
خوانند، لااقل بشنوند به نهادها و ارگان های مختلف سر زدم و توضیح و پیشنهاد می
دادم. آن زمان تعداد کتاب صوتی کم بود و تنها برای نابینایان چنین کتاب هایی وجود
داشت. به خیابان انقلاب می رفتم و تعداد کتاب های صوتی را می شمردم تا ببینم چقدر
در این زمینه کار شده. یکبار به کتابخانه مرکزی سر زدم و گفتند این کار خوب است ولی
استودیو نداریم و گفتند به بنیاد رودکی سر بزن. در بنیاد برای گویندگی، تست زبان
فارسی و انگلیسی و نیز عربی دادم. زیرا مخاطبان ما، دانشجویان و دکترها بودند و
کتاب هایی که به ما معرفی می شد برای تز دکترایشان بود. بنابراین نباید به هیچ
عنوان اشتباه می کردیم. چند سال پیش، بالاخره با یک مؤسسه که تخصصی روی کتاب های
صوتی کار می-کرد، آشنا شدم و رسیدم به بهترین شغلی که دلخواهم بود.
خیلی حس خوبی است که آدم مشغول به کاری باشد که دوستش دارد...
من با کار در مؤسسه ای که دغدغه فرهنگ سازی دارد، به بزرگترین آرزوی زندگی ام
رسیدم. لحظاتی که در ضبط، کتاب می خوانم دیگر خودم نیستم. وقتی عاشق شخصیت سالی
«دشمن عزیز» هستم، دیگر خودم نیستم. با قهرمان داستان یکی می شوم وقتی می خندم و
گریه می کنم خودم نیستم، سالی است.
* این دو عشق، کتاب خواندن و اجرا کردن، درهم تلفیق و این شد که دلم خواست گوینده
کتاب های صوتی شوم. خیلی خوب است که آدم به آرزویش برسد. یک بار به دنیا می-آییم و
باید طوری زندگی کنیم که هم خودمان خوشحال باشیم و هم دیگران را خوشحال کنیم
معلوم است عاشق این کتاب هستید. کتاب ها را خودتان انتخاب می کنید؟
خیلی دلم می خواست دشمن عزیز که ادامه بابا
لنگ دراز است شناخته شود. بنابراین، مترجمش را پیدا کردم و با او قرارداد بستیم و
خواندن کارهای «جین وبستر» را شروع کردیم. جری جوان و دشمن عزیز و ... در کل چون
برای نوجوانان کار کم داشتیم، روی ادبیات آمریکا تمرکز کردیم. در ادامه در زمینه
کتاب کودک کار کردیم.
در مجموعه داستان های مدرسه پرماجرا، جای ای جی به عنوان یک پسربچه 8 ساله با
استعداد حرف می زنم.
هر جلد از این کتاب، یک پیام خوب برای بچه ها دارد.
این مجموعه خوشبختانه با استقبال پدر و مادرها مواجه شده است.
* ما ایرانی ها عاشق شنیدن روایت و قصه هستیم،آن قدر که از قدیم، نقالی یکی از حرفه
های سخت و مرسوم ما بوده است گوش سپردن به کتاب صوتی بهترین گزینه برای پر کردن
ساعات تلف شده است
چه شد که به اجرا و گویندگی علاقه مند شدید؟
از وقتی یادم می آید و خودم را شناختم، پای تلویزیون می نشستم و صدای همه را
تقلید می کردم. صداهای تیزرهای تبلیغاتی را مانند خودشان اجرا می کردم. عاشق کتاب
نیز هستم. مادرم همیشه برایم کتاب می خواند و بعد هم که سواددار شدم، همیشه خواندم.
این دو عشق، کتاب خواندن و اجرا کردن، در هم تلفیق و این شد که دلم خواست گوینده
کتاب های صوتی شوم. ما همانی هستیم که می اندیشیم. خیلی خوب است که آدم به آرزویش
برسد. یک بار به دنیا می آییم و باید طوری زندگی کنیم که هم خودمان خوشحال باشیم و
هم دیگران را خوشحال کنیم.
وقتی می بینم بچه های خودم و جوان ها در گوششان هدفون می گذارند و قصه گوش می دهند،
خیلی خوشحال می شوم. این که تمام طول مسیر را به بهترین نحو
می گذرانند، حس خوبی است. من دو پسر دارم. رایان و رابین. اولی این ترم مهندسی
معماری می گیرد و دومی سال سوم مهندسی کامپیوتر است. خانواده خوب و آرام و همراهی
دارم. پسرها کارم را دوست دارند. البته برای آنها از بچگی صداپیشگی می کردم. هر
عروسک پشمالویی که داشتند با صدای من بوده و هر کدام صدای خاص خودشان را دارند. پشت
عروسک ها پنهان می شدم و با صدای عروسک ها با آنها حرف می زدم و پند و اندرز می
دادم. آنها با این صداها بزرگ شدند و مادری که کمتر جدی و بیشتر شوخ بود . بیشتر
دوستشان بودم تا مادرشان. به همین دلیل، راحت ارتباط برقرار کردم و بچه هایم
کارهایم را دوست دارند.
|