لئا
دانیالی
عضو هیئت مدیره انجمن کلیمیان اصفهان
بهار 1402
محلهی جوبارهی اصفهان که تا همین اواخر کلیمینشین بود، بیاغراق از
کهنترین محلههای یهودیان دنیاست. یهودیان از دورهی ساسانی و قبلتر در
آن ساکن بودهاند و گسترهی سکونتشان به دو محلهی همسایهی گلبار (گلبهار)
و دردشت (بابالدشت) هم میرسیده. تاریخ کتیبهی نصب شده در کنیسای گلبار
به سال 5۵۲۸ عبری (حدود 250 سال پیش)[1] ثبت شده و میتوان آن را از
قدیمیترین کنیساهای ایران به شمار آورد که هنوز هم دایر است. دردشت دو
کنیسا داشته که همین اواخر آخرین کنیسا هم براخا شد[2]. جوباره گرانیگاه
حضور یهودیان بوده و حداقل ۱۳ کنیسا داشته که امروزه به زور هفت هشتتای آن
شب شبات یا صبح شباتها دایر باشد. قدمت بنای بسیاری از کنیساهای جوباره به
دورهی قاجار یا کمی پیش از آن میرسد اما گمان میرود محل احداث بنا بر
روی کنیسای کهنتری بودهباشد.
کلیمیان که در دورهی قاجار اقتصاد پررونقی نداشتهاند با خشت جان خود در
بنای هر کنیسا کوشیدهبودند و هر کنیسا معمولا عبادتگاه یک یا دو طایفهی
کلیمی بوده که کنیسا به نام بانی اصلی، ملای دایر کننده یا طایفهی سازنده
معروف میشده. مثلا کنیسای آقا حزقیا یا کنیسای موشه حیا یا ملا نیسان. نام
این کنیساها طی زمان هم تغییر میکرد، مثلا کنیسای موشه حیا به کنیسای
سعدیا هم معروف است چون اهالی اصلی و کلیددار آن خانواده سعدیا هستند؛ یا
کنیسای بِله (بزرگ) که به کنیسای میرآخور هم معروف شده چون کلیدداری و
حزانت[3] آن را آقا الیاس میراخور برعهده گرفته است. در دورهی پهلوی اول
با شروع مهاجرت کلیمیان از محله به خیابان، کنیسای «کِتِر داوید» هم احداث
شد اما حب خانوادگی و صمیمیت کنیساهای محله چنان قوی بود که این کنیساها
هیچگاه از رونق نیفتادند. پس از سال ۵۷ در اثر مهاجرت، تعداد کلیمیان
اصفهان رو به کاهش گذاشت و از طرف دیگر مداقه در هلاخا[4] بالا گرفت و با
کمتر شدن رفتوآمد به کنیساهای محله و استهلاک بنای برخی از کنیساها و
دلایل دیگر، برخی از کنیساها از رونق افتادند و شالم شدن عَسارا[5] تقریبا
در همهی کنیساهای محله به مشکلی عمومی تبدیل شد که ماجراهای خودش را داشت.
ساقی[6] اهل دردشت بود، قد بلند و کشیده، سری که کمی خلوت بود و چهرهای
آفتابسوخته با کت و شلوار اتو کشیده و کلاه شاپو از او کارمند بانک شاهی
ساخته بود که نام هر دختری را که میبرد دست رد به سینهاش نمیخورد. با
اینکه باقی جیدا[7] میگفتند دردشتی از کافر بدتر است، شعر معروف «زمانی خر
شدم رفتم به گلبار» را خوانده بود و از محلهی گلبار صاحب عیال شده بود.
تا وقتی آخرین کنیسای دردشت دایر بود به کنیسای دردشت میرفت اما از آنجا
که زنش هم گلباری بود بعد از اینکه بیکنیسا شده بود به کنیسای گلبار رفت؛
تا اینکه با پدر زنش به مشکلات عدیده خورد و دیگر پایش را در کنیسای گلبار
نگذاشت. چندباری به کنیسای خیابان رفت اما اینطور کنیسا رفتن به دلش
نمینشست و آداب و حال و هوای کنیساهای محله را بیشتر میپسندید. اولها به
کنیسای بِله میرفت اما اهالی این کنیسا از همه سحرخیزتر بودند و ساعت شروع
شحریت[8] شبات با ساعت بیداری ساقی جور در نمیآمد و بعد از چند بار که دیر
به شحریت رسید باز هم کنیسایش را عوض کرد. سالها گذشت، ساقی چندین کنیسا
عوض کرد تا آخر و عاقبت در کنیسای یعقوب مسجدی جاگیر شد و چنان با این
کنیسا و اهالیش اخت شد که کنیسا برایش مثل خانه و اهالیاش مثل خانواده
بودند.
اهالی کنیسای یعقوب مسجدی عبارت بودند از آقا اَوراهام که خانهاش یک کوچه
از کنیسا دورتر بود. همیشه ثانیه شماری میکرد که شب شبات از راه برسد و
همراه پسرانش با گامهای تند و بلند راهی کنیسا شود و با صدای رسا و آهنگ
مخصوص به خودش قَبالَت[9] شبات را بخواند؛ آقا الیاهو و پسرانش که دیوار به
دیوار آقا اوراهام بودند؛ طایفهی خاکشور از جمله آقا موسی که در خانهاش
با در کنیسا در یک دالان قرار داشت و کافی بود آقا موسی فقط از در خانه با
آن طمانینه و بیخیالی همیشگی قدم در درگاه کنیسا بگذارد و هیچ عجلهای هم
به خرج ندهد. به غیر از اینها تک و توک خانوادههای دیگری هم تقریبا
بهطور ثابت به کنیسا میآمدند. در این بین، اگر زنها هم دستشان زودتر از
کار شبات خلاص میشد تا قبل از «لِخا دُودی» به کنیسا آمده بودند و مشغول
صحبت میشدند و دیگر جا برای نشستن پیدا نمیشد، بچهها مثل فرفرههای رنگی
دور میشکان میدویدند، هر از گاهی غریوی مانند «اَدونای هو ها
اِلُوهیم[10]» از یکی مردان بلند میشد که «جنا اینقد منگارید» یا «وچهها
را گوشدارید»[11].
اما
داستان زندگی ایسرائلها[12] سرنوشت دیگری برای کنیسا رقم زده بود، یکی از
پسران آقا اورهام و دوتا از پسران آقا الیاهو زن تهرانی گرفتند و ولایتشان
عوض شد. آقا اوراهام و آقا الیاهو هم پیر و بیمار شدند و جز روزهای کیپور و
موعدیم یارای کنیسا آمدن نداشتند. پسران آقا موسی هم در پی اختلاف در
شراکت مالی روی دیدن هم را نداشتند و هر یک کنیسایی دیگر را برای خود
برگزیده بودند، چند تن دیگر از طایفهی خاکشور هم سر تعیین ساعات شحریت و
عربیت و اینکه کِی شروع به خواندن تفیلا کنند یا این بار براخای «توخهحا»
یا «آز یاشیر[13]» را کی بخواند و ... دعوایشان شده بود و دیگر به کنیسا
نمیآمدند. با اینکه خود ساقی هم سالخورده شده بود همچنان کنیسا آمدن
برایش مهمترین بخش هفته بود. کل هفته را طی میکرد تا شب شبات شود و به
کنیسا بیاید. برای همین بود که حالا که از اعضای کنیسا فقط یک عسارا باقی
مانده بود، نقش مامور حافظ صلح را بازی میکرد. ساقی که اگر زمین به آسمان
میرسید قبالت شبات را نباید کسی جز خودش میخواند، حالا آن را پیشکش
جوانترها میکرد، اگر دونفر در کنیسا کمی پشت چشمشان برای هم نازک میشد
این ساقی بود که میانجی بود. ساقی گاهی هم نقش خروس سحری را بازی میکرد:
صبح شباتها تلفن به دست میشد و با هزار ناز و کلام شیرین ساعت شحریت را
به بعضی از هم کنیساییهایش یادآور میشد.
اما همهی این تمهیدات چندان بر دوام نماند. دیر زمانی نبود که یعقوب به
گروه تلمود تورای کنیسای خیابان پیوسته بود و از شاگردان ثابت گمارا[14]
شده بود. آتش دیانت چنان در وجودش شعله دوانیده بود که جز خاکستری از او
برجای نبود و به سبب دو حکم هلاخا که بر یهودی مومن واجب است در روز شبات
به نزدیکترین کنیسای محل سکونتش برود و دیگر آنکه به جز استفاده از وسایل
نقلیه احتراقی، استفاده از دوچرخه هم که غیر احتراقی است در روز شبات
آسور[15] است، آمدن به کنیسای محله را ترک کرد. هر یک از اهالی کنیسای
یعقوب مسجدی تصمیم و منش جدید یعقوب را به نحوی تفسیر میکردند، برخی هم
مانده بودند بر سر دوراهی که چه باید کرد. چند شبات بود که در پی یافتن نفر
دهم، هر یک از اعضای کنیسا آوارهی کوچه و خیابان شده بودند و درِ خانهی
اندک بنعبریهای محله را کوفته بودند و دست آخر تفیلا را یاحیدی[16]
خوانده بودند، در این بین هم ملتفت شده بودند مشکل عسارا فقط مختص خودشان
نیست و اعضای دیگر کنیساها هم در کوچههای محله بهسان شائول در پی داوود
به کمین عسارا نشستهاند.
ساقی دیگر طاقتش طاق شده بود و دلش سوخته بود، روز یکشبات عزم جزم کرد و
خدمت حاخام یقوتیئِل بزرگ، سرور و سالار حخامیم[17] محله که چند سالی بیش
نبود کنیسای موشه گلی را در حوزهی فرمانرواییاش در آورده بود رسید و مشکل
را با او درمیان گذاشت. به پیشنهاد حاخام ساقی میتوانست به یکی از
تلامید[18] حاخام مبلغ ناچیزی برای حضورش در کنیسا در شب شبات و مبلغ ناچیز
دیگری در صبح شبات بپردازد و چون بیع در شبات آسور است این مبلغ باید در
روز دیگری از هفته و با عنوان هدیه به تلمید حاخام پرداخت شود، و اگر یک
تلمید[19] تورا خوان بخواهد، باز باید کمی به مبلغ بیافزاید. اینگونه به
آسانی مشکل عسارا حل میشد. ساقی که با شنیدن این راه حل دود از سرش بلند
شده بود پیشنهاد را با اعضای هم کنیساییاش در میان گذاشت و البته دود که
نه فقط از سر بلند شده بود، بلکه فضای کنیسا را فرا گرفته بود و با قاطعیت
آرا این پیشنهاد رد شد.
شباتهای بعدی برخی اعضای کنیسا ناز فک و فامیل را کشیده بودند و پسر عمو
یا خالهای با خود همراه کرده بودند که تخم و بادمجان شباتیِ کنیسای
خورشیدی کار را خراب کرد. کنیسای خورشیدی هم که با مشکل عسارا مواجه شده
بود ترفند بهتری به کار بسته بود و از آن جملهی معروف که «ایچ چی مث جن اش
ات هاایل نبوئه»[20] استفاده کرده بود. زن اوری ملکا که بسیار میصواکار بود
کمر همت بسته و بیشتر از دو عسارا را در کنیسای خورشیدی هر شبات گرد هم
میآورد و اهالی کنیساهای دیگر را انگشت به دهان واگذاشته بود. اما وقتی
عسارا شالم شد دیگر اوری از این پذیرایی مستدام خسته شده بود و کار پذیرایی
کم کم رو به افول رفت. در همین حیص و بیص بود که تشت از بام افتاد که دانیل
خان که از اعضای قدیمی و با اسم و رسم کنیسای موشه گلی بود گفته دیگر پایش
را به کنیسا نخواهد گذاشت. دانیل خان که قصهگوی شیرین زبانی بود و مدتها
پاراشای[21] هفته را با آب و تاب داراش[22] میکرد، مدتی بود به لطف حضور
تلمود تورا از این سمت خلع شده بود و حسرت بر دلش مانده بود، اما ماجرا به
همینجا ختم نمیشد. دانیل خان که قصد تکیه زدن بر مسند پدربزرگی و تربیت
نوه را داشته، صبح شبات به نوهی شش سالهاش فرمان آوردن یک لیوان آب خنک
گوارا را میدهد و چون آب به دست دانیل خان میرسد تا گلویی تر کند، یکی از
تلمید حاخامهای دو آتشه به حکم آنکه خوردن و آشامیدن در کنیسا ممنوع است
مثل قرقی لیوان را میرباید. البته که کار به همینجا ختم نمیشود و با چک
و لقت آبکشیدهای ادامه مییابد. حاصل اینکه کنیسای موشه گلی هم که به
سبب استقبال تلمید حخامیم هیچ وقت مشکل عسارا نداشت حالا کم کم طعم آن را
میچشید. بازار بر سر جلب اعضای متواری کنیسای موشه گلی و متقاضیان
صبحانهی شباتی کنیسای خورشیدی گرم بود. در این بین کنیسای یعقوب مسجدی هم
بی نصیب نماند و دانیل خان را بر صدر نشاند و میشکان و پاراشای هفته را به
او سپردند. حضور دانیلخان و قصههایش کم و بیش اعضای سرگردان دیگر کنیساها
را گاهی به خود جلب میکرد.
ساقی که وقتی عسارا شالم میشد گل از گلش میشکفت کلون در را از پشت
میانداخت تا مبادا کسی از کنیسا خارج شود و عیشش منقص شود. با این حال
هنوز هم هر شب یا صبح شبات به آسانی عسارا شالم نمیشد و بار آخر که تفیلا
را در کنیسا یاحیدی خواندند هنگامه طلوع زمستان بود که شبات حنوکا و روز
روش حودش[23] هم حریف سرما و بعد مسافت و نم باران نشد. باز هم این فقط
مشکل کنیسای یعقوب مسجدی نبود و چه بسا بیشتر از نیمی از کنیساهای محله
تفیلا را یاحیدی می خواندند. این شد که کنیسای یعقوب مسجدی با کنیسای ملا
نیسان قرار گذاشتند هر هفته در میان به نوبت در یک کنیسا عسارا را شالم
کنند، اما باز هم این آغاز محلوقتها[24] تازهای شد. از جمله وقتی یک شبات
در کنیسای یعقوب مسجدی عسارا شالم میشد هفته بعدی اعضا به قول خود وفا
نمیکردند و در کنیسای ملا نیسان عسارا شالم نمیشد. زمان گذشت و کار خود
را کرد و یکی از ستونهای باربر سقف کنیسای یعقوب مسجدی بر اثر گزند باد و
باران و موریانه آسیب دید و به قول عبید زاکانی باقی تیرها هم سر به سجود
آوردند. ادارهی میراث در تصویب بودجه تعلل کرد و گفت ما بودجه برای مرمت
مساجد خود نداریم چه برسد به کنیساهای شما؛ و این آخر عمری ساقی باز
بیکنیسا شده بود، انگار بیخانه، بیخانواده یا بیوطن شده باشد. n
[1] رقم تاریخ خوانده شده از لوح اصلی برابر 4528 عبری معادل 1250 سال پیش
اعلام شده که به نظر نمیرسد صحیح باشد و رقم 5528 به صحت نزدیکتر است، از
آنجا که این بنا چنین قدمتی ندارد، به نظر میرسد که کتیبهی مذکور متعلق
به کنیسهای باستانی در همین محل بوده باشد و پس از احداث کنیسهی جدید در
همان محل، کتیبه در آن نصب شده باشد. (سردبیر)
[2] تخریب یا متروک شد
[3] پیشنمازی (برگرفته از کلمه حزان به معنای پیشنماز)
[4] شرعیات
[5] عسارا: حد نصاب ده نفر مرد مکلف جهت نماز جماعت. شالم شدن: تکمیل این
حد نصاب
[6] - مخفف و مصطلح اسحاق
[7] یهودیان
[8] نماز صبح
[9] مقدمات نماز شب شنبه
[10] خداوند، خالق است.
[11] «زنها اینقدر حرف نزنید»، یا « بچهها را نگهدارید».
[12] بنیاسرائیل (کلیمیان)
[13] بخشهای خاص تورات، اولی حاوی نفرینها و دومی حاوی سرود شادمانی
[14] تلمود
[15] حرام
[16] فرادا
[17] جمع حاخام
[18] طلاب
[19] طلبه
[20] - هیچ چیز مثل زن «اِشِت حَئیل» (شجاع و قدرتمند) نمیشود.
[21] بخشی از تورات
[22] وعظ دینی
[23] اول ماه عبری
[24] دعواها
|