|
|
سيما مقتدر اشاره – در تلمود تنها يكبار آن هم در بخش «قيدوشيم-1-ب» به واژه «بغدات» به عنوان پايتخت عراق اشاره شده است. به غير از آن هميشه از «بابل» ياد شده است. يهوديت از سال 762 همزمان با تاسيس مجدد بغداد به عنوان پايتخت خليفه عباسي در اين شهر ديده شده است. بعدها يهوديت در بغداد گسترش زيادي پيدا كرد و حتي مكاني براي استقرار تبعيدشدگان به شمار ميرفت. يهوديان در زمان «گائونها» يكي از گروههاي مذهبي يهود در محدوده خاص خود به نام «اليهود» سكونت داشتند. اواخر قرن نهم تعداد زيادي از مشاهير يهود به بغداد مهاجرت نموده و در آنجا مشغول به تدريس شدند. حضور تعدادي از مشاهير يهود و شكوفايي آنها در قرن دهم باعث ايجاد احترام خاصي از طرف خليفه وقت شد. گفته ميشود در سال 1170 ميلادي حدود يكهزار خانواده يهودي در بغداد سكونت داشتهاند. اما از سال 1932 به دنبال مخالفتهاي گوناگون با حضور يهوديان و تعقيب آنها تعدادشان روز به روز كاهش يافته است. *** سرنوشت يهوديان بابل در قرن بيستم حكايت از تاريخ مختصري دارد كه طي آن فرهنگي با قدمت چندين هزارساله رو به زوال گذاشت. اين حركت ملي در پايان قرباني شدن يهوديان عراقي را به دنبال داشت، گرچه قربانيان آن، بيشتر خود را عرب مي دانستند تا يهودي. شايد مطالعه شرح حال زندگي يكي از يهوديان عراقي موضوع را ملموستر نمايد. خانواده «دانيل» اصالتاً اهل بصره، دومين شهر بزرگ بندري و شيعهنشين در جنوب عراق بودند و اكثراً در امور بازرگاني و خريد و فروش اشتغال داشتند. پدربزرگ خانواده «دانيل» در دوره عثمانيها (حدود سال 1918 ميلادي) در اين شهر دوره دبيرستان را به اتمام رساند و با شركت در يك دوره فني حرفهاي پس از چند سال مشغول به كار شد. او از بازرگانان هندي و چيني ادويه ميخريد و به كشورهاي بزرگ خرما ميفروخت. خرماهاي بصره كه هنوز هم از نخلستانهاي حاشيه اين شهر برداشت ميشود از جمله بهترين خرماهاي جهان محسوب ميشود. پدربزرگ عملاً با اين تجارت پس از مدتي وضعيت مالي خوبي پيدا كرد، ازدواج نمود و صاحب پنج فرزند شد. بدينترتيب آنها كمكم جذب جامعه اكثريت شدند. بچهها با هم سن و سالهاي شيعه خود بازي ميكردند. سرايدار منزل آنها اهل سنت بود. در مدرسه فرانسويها دانشآموزان بدون توجه به مذهب خود در كنار هم در كلاس مينشستند. پدربزرگ هم زياد مذهبي نبود، گاهي به مناسبت ايام خاص به كنيسا و يا به زيارت مرقد حضرت حزقيال نبي در نزديكي بابل ميرفت. پدربزرگ كمكم با پيشرفتهاي اقتصادي تصميم به ترك بصره و مهاجرت گرفت. او به همراه خانوادهاش در اواخر دهه سي ميلادي زادگاهش را به سوي بغداد ترك گفت. وي در بغداد به عنوان يك بازرگان يهودي نه تنها به نبض اقتصاد و سياست نزديكتر شده بود بلكه همزمان قدم به شهري كاملاً يهودي گذاشته بود. بغداد در سال 1920 بالغ بر 202000 سكنه داشته است كه از اين تعداد يكصدهزار تن اهل تشيع و تسنن بودند. گفته مي شود يهوديان در آن زمان با جمعيتي بالغ بر 80000 نفر به صورتي اكثريت بودند. بدين ترتيب امور بازرگاني نيز در دست آنها بود. در آن زمان نيمي از اعضاء اتاق بازرگاني بغداد، وزير دارايي و تعدادي از اعضاء هيئت دولت، يهودي بودند. در بغداد سي باب كنيسا و مراكز تعليم و تربيت يهوديان وجود داشت. در آن زمان منطقه يهودينشين «باتاوين» در بغداد بهشت برين در مشرق زمين محسوب ميشد. با اين اوصاف پدربزرگ نيز در اين شهر ماندگار شد. فرزندان او به مدارس يهودي ميرفتند و كماكان همزمان با دو فرهنگ مختلف آشنا ميشدند. در آن زمان مذهب نقشي در انتخاب دوستيها نداشت و دوستان با يكديگر صرفنظر از مذهب به سينما ميرفتند يا در بحثهاي سياسي شركت ميكردند. جوانان يهودي نيز در حركتهاي سياسي عليه حكومت وقت همگام با جامعه اكثريت شركت داشتند و در مواردي هم دستگير ميشدند. بدينترتيب مذهب نقشي در فعاليتهاي سياسي – اجتماعي بازي نميكرد. اما بعدها با شكلگيري حكومت نازي در آلمان جمع كثيري از يهوديان آلماني و اروپايي به فلسطين آن موقع مهاجرت كردند. اين مهاجرتها باعث ايجاد جدايي يهوديان عراقي از جامعه اكثريت شد. چرا كه بسياري از مسلمانان هموطنان يهودي خود را نماينده صهيونيستها در اورشليم ميدانستند. حمايت اجتماعات يهودي در شهرهاي كوچك نيز به اين تفرقهها دامن ميزد. قشر جوان يهودي خيلي زودتر از پدربزرگ متوجه تفرقه ايجاد شده ميان يهوديان و مسلمانان عراق شدند. اين تفرقه ادامه حيات اقتصادي يهوديان را نيز به خطر انداخته بود. اولين بازتاب اين تفرقه در بازار ملموس بود. زماني كه مسلمانان همسايگان يهودي خود را در بازار ميديدند، با آنها كلمهاي صحبت نميكردند. اين عكسالعملهاي منفي در ماه مه 1941 به اوج خود رسيد. طرفداران نازي طي يك عمليات شبانه به سرپرستي «رشيدعلي» حكومت مناطق تحت سلطه انگلستان را به دست گرفتند. از يكسو انگليسيها از شمال بغداد خارج ميشدند و از سوي ديگر ملت به خيابانها ريخته بودند. طي اين درگيريها و قتلعام بالغ بر 180 يهودي كشته شد. اما خانواده پدربزرگ با كمك آشپزشان به نام «علي» رهايي يافتند. علي، مسلمان هنديالاصل بود كه براي زيارت اماكن مقدسه و يادگيري زبان عربي به عراق آمده بود. زماني كه شورشيها به منزل پدربزرگ نزديك ميشدند «علي» با عربي دست و پا شكسته خود به آنها فهماند كه اينجا منزل مسلمان است. بدينترتيب مهاجرين مسلح از منزل دور شدند. با اين كه اين قتلعام براي جمع كثيري از يهوديان، آغاز يك پايان شمرده ميشد، با وجود اين تا سال 1948 ميلادي همزمان با تشكيل دولت اسرائيل مهاجرتهاي چشمگيري صورت نگرفت. اما وضعيت يهوديان مشخصاً تغيير يافت : آنها ديگر يهوديان عراقي شمرده نميشدند بلكه يهوديان ساكن عراق خوانده ميشدند. اما پدربزرگ كاملا با تغيير زندگي خود به صرف ديدگاه عوامالناس مخالف بود. از جهتي آرامش مجدداً برقرار شده بود، نيروي حفاظتي انگليس نيز حضور داشت و دوره حكومت نازيها نيز در اروپا خاتمه يافته بود. به نظر ميآمد كابوس وجود ناامني براي يهوديان به اتمام رسيده است. اما اين تصور در مدت كوتاهي از بين رفت. چراكه بغداد همزمان با اعلام استقلال دولت اسرائيل توسط داويد بنگورين ، تعدادي تانك در مرز تعيين شده از طرف سازمان ملل مستقر كرد و اعلام حق اقدام به جنگ نمود. بدينترتيب يهوديان در موطن خود دشمن شمرده ميشدند و تحت نظر حكومت قرار گرفتند. حكومت وقت با تجريبات گذشته خود از سال 1941 رفتارهاي خاصي با يهوديان پيش گرفت : تعدادي از اعضاء جامعه يهود بدون طي مراحل قانوني به زندان فرستاده شدند، كارمندان يهودي از كار اخراج شدند و هيچ يهودي مجاز به ترك كشور نبود. با يهودياني كه سعي داشتند به ايران فرار كنند نير به شدت برخورد مي شد. ميانجي گري «ساسون خدوري» رهبر مذهبي يهوديان و شوراي روحانيت نيز بيتاثير بود. پدربزرگ و بستگانش چون آشناهاي زيادي در دولت داشتند از هرآسيبي به دور بودند. در سال 1950 سير مهاجرتها به افزايش يافت. دولت عراق اين قانون را تصويب نمود كه يهوديان به شرط اعلام ترك تابعيت مجاز به خروج از كشور هستند. بدينترتيب آنها قبل از خروج از كشور كليه اموال خود را به ارزانترين نرخ ممكن فروختند و بودجه دولت عراق با رهايي از دشمنان صهيونيست پر شد. گفته ميشود بيش از 130000 يهودي عراقي به اسرائيل مهاجرت كردند. پس از آن تنها 6500 يهودي در عراق به جاي ماندند كه كسي به آنها كار نداشت. اين بازماندگان بيشتر احساس مي كردند عرب هستند اما جامعه اكثريت تفكر آنها را قبول نداشت. اين برداشت كاملا براي پدربزرگ ملموس بود. اكثر مشتريان و همكاران وي كرد بودند و نه عراقي. پدربزرگ كم كم متوجه شده بود كه مسلمانان به طور محسوسي از او خريد نميكنند و فرزندان او نيز در مدرسه تنها هستند. اما اوايل دهه پنجاه ميلادي به دنبال اعلام صلح و آرامش وضعيت زندگي اجتماعي كمي مساعد شد. براي پدربزرگ و خانوادهاش وضعيت تازهاي شكل گرفت. زيرا بچهها دوران دبيرستان را به اتمام رسانده بودند. آنها به همراه مادر براي ادامه تحصيل به لندن رفتند. فرزندان مونث مجاز به ادامه تحصيل بودند. تنها پدر آنها را موظف به ادامه تحصيل در علوم طبيعي نموده بود. آنها در لندن به عضويت سازمان دانشجويان عراقي درآمدند. در اين سازمان دانشجويان عراقي چه مسلمان و چه غيرمسلمان در كنار هم جشن ميگرفتند و يا در مورد آينده موطن خود صحبت ميكردند. بدينترتيب اجتماعات دانشجويان يهودي و مسلمان مجددا شكل گرفت. تمامي آنها خواست مشترك و يكساني براي عراق داشتند. با اعلام تغيير حكومت در سال 1959 ميلادي به نظر مي آمد زمان برآورده شدن روياها فرا رسيده است. بدينترتيب فرزندان پدربزرگ كه ديگر هر يك تحصيلات خود را به پايان رسانده بودند براي تدريس در دانشگاه به موطن خود مراجعت كردند. اما آنها به علت مذهب در آرزوي خود ناكام ماندند. اين امر باعث شد آنها عراق را براي هميشه ترك كنند. اما پدربزرگ بعنوان يك عرب هنوز تمايلي به ترك موطن نداشت. تنها به دليل بيماري ريوي، زمستانها به سوئيس ميرفت. در دهه شصت ميلادي بازهم از تعداد يهوديان عراق كاسته شد. جنگ شش روزه سال 1967 مجددا باعث ايجاد مخالفت با 3300 يهودي باقيمانده در عراق شد. يهوديان مجددا بدون طي مراحل قانوني به زندان فرستاده ميشدند و بسياري از آزاديها از آنها سلب شد. علاوه بر آن اموال آنها و حق امتياز تفلن نيز از آنها گرفته شد. سال 71-1970 بالغ بر 1300 يهودي از طريق كوهستانهاي كردستان از بغداد گريختند. در فوريه 1971 پدربزرگ فوت نمود. پس از او مادربزرگ به همراه برادرش از طريق كردستان و مرزهاي ايران موطن خود را ترك كردند. آنها هر چه توانستند با خود بردند. اما قادر به فروش منزل و شركت پدربزرگ نشدند. مادربزرگ بالاخره از طريق تهران، پاريس و لندن به نيويورك رفت و كماكان در آنجا سكونت دارد. امروزه يهوديان عراقي رانده شده بالغ بر 300000 نفر تخمين زده ميشود. از اين تعداد حدود 270000 در اسرائيل، 20000 در ايالات متحده و بقيه در اروپا به ويژه انگلستان سكونت دارند. آخرين رهبر مذهبي عراق به نام «ساسون نحوري» نيز در سال 1971 فوت نمود. گفته ميشود در حال حاضر تنها چهل يهودي در عراق سكونت دارند. آخرين جشن عروسي و جشن برميصوا در سال 80 ميلادي برگزار شده است. تنها كنيساي باقيمانده در عراق نيز به علت اين كه تعداد آقايان براي اجراي مراسم مذهبي به حد نصاب نميرسد سالهاست كه بسته مانده است. اينگونه است كه جامعه يهودي عراق با قدمتي 2500 ساله خبر از انحلال ميدهد. تنها اثر جاودانه تلمود بابلي است كه به جاي مانده و خواهد ماند. |
|