انجمن کلیمیان تهران
   

جی. دی. سالینجر

   

 

آتوسا آرمین
مترجم

تابستان 99


هولدن کافیلد[1] آن قدر مشهور است که نیازی به معرفی ندارد. نماد عصیان نسل جوان در نیمه دوم قرن بیستم. با آن که بیش از 70 سال از تولد این شخصیت داستانی می‌گذرد ولی جوانی‌اش رنگ نباخته و زبانش
بیان‌گر خشم و اضطراب نوجوانی است که خود را در جهانی از کلیشه‌های کهنه و از پیش تعریف شده‌ی بزرگسالان محصور می‌بیند. جسارت لحن به هولدن جان بخشیده و او را ملموس‌ترین و زنده‌ترین شخصیت‌های دنیای ادبیات مدرن ساخته است.
هولدن زاییده فکر جی دی سالینجر[2] است، نویسنده‌ای مردم گریز با تعداد انگشت شماری از آثار چاپ شده که توانست با ایجاد جریانی نوین در عرصه ادبیات لقب غول داستان‌پردازی آمریکای پس از جنگ دوم جهانی را از آن خود کند. رمان  ناتور دشت با بیش از 65 میلیون نسخه فروش جهانی این نویسنده را به قله شهرت رساند، شهرتی که اهمیتش برای وی به آسانی رنگ باخت و او را به عزلت‌گزینی کشاند. با این که رمان ناتور دشت را پر اهمیت‌ترین اثر سالینجر می‌دانند، تاثیر او بر سیر تکامل ادبیات نوین آمریکا پیش از انتشار آن و با چاپ سلسله داستان‌های کوتاه از او در مجله‌ی  نیویورکر[3] آغاز شده بود. این داستان‌ها بعدها در کتابی با عنوان  نه داستان منتشر شد. بسیاری از صاحبنظران این داستان‌ها را الهام‌بخش نویسندگان متاخری همچون فیلیپ راث و جان آپدایک در آغاز حرفه نویسندگی می‌دانند.
جروم دیوید سالینجر اول ژانویه 1919 در منهتن نیویورک به دنیا آمد. او فرزند دوم سل سالینجر لیتوانیایی تبار بود. پدر سل، حاخام اعظم جماعت آداث یشورون شهر  لوییزویل ایالت کنتاکی بود. با چنین پیشینه‌ی مذهبی خانوادگی ازدواج سل با ماری جیلیچ اسکاتلندی تبار غیریهودی، علیرغم تغییر دین رسمی او به یهودیت و انتخاب نام میریام، آن چنان برخلاف موازین عرفی محسوب می شد که موضوع از همگان پنهان نگه داشته شد و سالینجر به هنگام برمیصوای[4] خود به نسب غیر یهودی مادرش پی برد. دیگر فرزند خانواده سالینجر دختری بود به نام دوریس (2001-1912).
سال 1932 تجارت پنیر پدر دارای رونق شد و ثروت زیادی برای او به ارمغان آورد. خانواده سالینجر از غرب منهتن به منطقه اعیان نشین خیابان پارک نقل مکان کردند و مدرسه خصوصی مک برنی برای ادامه تحصیل پسر خانواده انتخاب شد. انطباق با محیط مدرسه جدید برای او کار آسانی نبود. اولین گام در انطباق، تغییر نام خانگی سانی با جری بود. گویی در صدد ساختن هویتی جدید برای خود باشد. او مشتاقانه در فعالیت‌های غیر درسی گوناگون شرکت می‌کرد. سرپرستی تیم شمشیر بازی، نوشتن مقاله برای روزنامه مدرسه و بازی در نمایش‌های گروه تاتر از این دست است. او استعداد و علاقه زیادی به بازیگری داشت ولی به سبب مخالفت پدرش این استعداد پیش از شکوفایی پژمرده شد. پس از آن والدین او را در دبیرستان نظامی ولی فورج ثبت نام کردند. اینجا نیز عضو ثابت و مشتاق هر گونه فعالیت غیر درسی بود. سردبیری بخش ادبی سالنامه دبیرستان، عضویت در کلوپ‌های زبان فرانسه، هوانوردی، و  افسران دون پایه[5]  از آن جمله است. اسناد دبیرستان نشان می‌دهد که عملکرد درسی سالینجر هیچ گاه فراتر از متوسط نبوده و از میانگین ضریب هوش 111 تا 115 برخوردار بوده، ضریب هوشی افراد متوسط.
سال 1936 از دبیرستان نظام فارغ‌التحصیل شد و برای ادامه تحصیل در رشته آموزش استثنایی دانشگاه نیویورک ثبت نام کرد. دورانی کوتاه که در بهار سال بعد با ترک دانشگاه به پایان رسید. انصراف از تحصیل، بی‌برنامگی و سرگشتگی مرد جوان، پدرش را بر آن داشت که او را جهت یادگیری تجارت گوشت به اتریش و لهستان روانه کند. با این که این پیشنهاد را با رغبت بسیار قبول کرده بود ولی مشاهده زندگی مصیبت‌بار کارگران کشتارگاه و زجر حیوانات به حدی او را بیزار کرد که هر شغلی را به تجارت گوشت ارجح می‌دانست و می‌توان گیاهخواری مادام‌العمر وی را حاصل این دوره کوتاه ولی تاثیر‌گذار زندگی‌اش دانست. او اتریش را یک ماه پیش از اشغال توسط آلمان نازی در بهار    1938 ترک کرد.
در بازگشت به وطن در کالجی در ایالت پنسیلوانیا به ادامه تحصیل پرداخت ولی همچون قبل خوی بی‌قرارش او را به ترک کالج پس از ترم اول واداشت. سال بعد در کلاس‌های داستان نویسی ویت برنت، سردبیر پرسابقه مجله استوری[6]، که در دانشگاه کلمبیا تشکیل می‌شد شرکت کرد. محتوای درسی کلاس‌ها با مذاقش سازگار بود ولی در دو ترم اول هیچ استعداد متمایزی از خود نشان نداد. به گفته برنت در پایان ترم دوم گویی که تازه جان یافته باشد سه داستان نوشت، داستان‌هایی که به گفته برنت استادانه و نمایان‌گر استعداد سرشار او بود. او داستان رفقای جوان و داستان امپرسیونیستی وینجت را در بهار سال 1940 در مجله منتشر کرد. بدین ترتیب او در 21 سالگی پا به دنیای شهرتی گذاشت که بسیار در پی آن بود ولی خیلی زود از آن دلزده و گریزان شد.
در سال 1942 او با  اونا اونیل، دختر اوژن اونیل نمایشنامه‌نویس مشهور، آشنا شد. رابطه او با اونا فراز نشیب زیادی داشت. از دید او اونا فردی خودشیفته بود و به دوستش نوشت: «ادونای کوچولو نومیدانه به اونای کوچک عشق می ورزد.» چندی بعد رابطه آنان با آشنایی و ازدواج اونا با چارلی چاپلین به پایان رسید.
سال 1942 با حمله ژاپن به ایالات متحده و ورود آمریکا به جنگ دوم جهانی به عنوان نیروی داوطلب مامور به خدمت در گردان 12 پیاده نظام شد. او در نبرد نورماندی و آزادسازی فرانسه و چندین نبرد سرنوشت‌ساز دیگر اروپا در خط مقدم جنگید. حضورش در اروپا همزمان با حضور ارنست همینگوی نویسنده مشهور بود. از آنجا که وی در داستان‌پردازی تحت تاثیر عمیق همینگوی بود تلاش زیادی کرد که دیداری با او داشته باشد. همینگوی به عنوان خبرنگار جنگی در پاریس مستقر بود. او همینگوی را علیرغم شهرت جهانی‌اش بسیار خودمانی و فروتن یافت و همینگوی بعدها به استعداد اعجاب‌آور او اذعان کرد[7]. مکاتبات این دو نویسنده صاحب سبک ادامه یافت و سالینجر در نامه‌ای به همینگوی می‌نویسد که دیدار با او تنها خاطره شیرین بجا مانده از دوران جنگ است. پس از پایان جنگ سالینجر به عنوان افسر ضداطلاعات در اروپا بکار گمارده شد. وظیفه او شناسایی جنایتکاران جنگ بود و تسلط وی به زبان‌های فرانسه و آلمانی در بازجویی از زندانیان جنگی در انجام این وظیفه بسیار موثر بود. تاثیر مخربی که شرکت در این نبردهای خونین بر روان او بجا گذاشت تا آخر عمر به جا ماند و پس از تسلیم آلمان او چندین هفته در بیمارستان روانی تحت مراقبت بود. بعدها او به دخترش گفت«هر چقدر هم که عمر کنم بوی گوشت سوخته آدم‌ها از بینی‌ام بیرون نمی‌رود.»
پس از جنگ
محل خدمت سالینجر به عنوان افسر ضد اطلاعات در پروژه پاکسازی آلمان از نازی‌ها شهر وایزنبرگ آلمان بود. در طول اقامت چند ماهه‌اش در آلمان با دکتری فرانسوی به نام سیلویا ولتر ازدواج کرد و او را با خود به آمریکا برد ولی این ازدواج بیش از 8 ماه دوام نداشت و وقتی سالینجر فهمید همسرش در طول جنگ برای نازی‌ها خبرچینی
می‌کرده از وی جدا شد. بیزاری او از سیلویا به اندازه‌ای بود که او را سالیوا[8] می‌نامید در سال 1955 و سن 36 سالگی با کلر داگلاس 22 ساله ازدواج کرد. کلر دانشجوی دانشگاه رادکلیف و فرزند رابرت لنگتون داگلاس منتقد مشهور هنری بود. کلر 4 ماه مانده به فارغ التحصیلی از مدرسه هنر به خواست او تحصیل را رها کرد تا زندگی مشترک با محبوبش را در انزوایی خود خواسته آغاز کند. فرزندان آنها مارگارت 1955 و ماتیو 1960 بدنیا آمدند. مارگارت در کتاب خاطرات خود (نگهبان رویاها[9]) می‌نویسد: «پدر و مادرم هرگز نباید ازدواج می‌کردند و من را به وجود می‌آوردند. او جای دیگر این خاطرات از زبان مادرش بازگو می‌کند که چگونه احساس می‌کرده به پایان خط رسیده و در سال 1957 تصمیم داشته پس از کشتن مارگرت 2 ساله خودکشی کند. آنها در سال 1967 از هم جدا شدند. زندگی عاطفی سالینجر نیز همچون دیگر جوانب زندگی‌اش متزلزل و هرهری بود. پس از کلر چندین زن در زندگی او حضور داشتند که هیچ کدام از روابط دوام نداشت تا اینکه در میانسالی با پرستاری جوان ازدواج کرد که تا هنگام مرگ در سال 2010 در کنار او ماند.
خلق و خوی بی قرار سالینجر در انتخاب مذهب هم نمایان است. در جوانی مذهب بودایی ذن را برگزید و تا جایی به آن پایبند بود که به دیدار پیشوای اعظم آن رفت. بعد از آن به هندوییسم و آموزه های راما کریشنا گروید. بعد به یوگا متمایل شد و پس از آن علمگرا و طرفدار همیوپاتی شد. تلون ذهنی و مذهبی او زن‌های زندگی‌اش را سرخورده و عصبی می کرد و سلامت خانواده را به خطر می انداخت. مثلا در بازه‌ای از زمان بچه‌ها را پیش پزشک نمی‌برد چون علم پزشکی با عقاید مذهبی آن زمانش مغایرت داشت.
 
 
ناتور دشت   The Catcher in the Rye
این کتاب نخستین بار توسط احمد کریمی به فارسی ترجمه شد و او کلمه ناتور را با الهام گرفتن از بوستان سعدی در ترجمه عنوان بکار برد که این نام در ترجمه‌های دیگران نیز حفظ شد. به معنی حافظ دشت، دشتبان.
این کتاب در سال 1951 منتشر شد و نخستین جمله آن پژواکی از سبک مارک تواین است: «اگر واقعا دوست دارید بدونید، این که کی و کجا بدنیا اومدم و بچگی مزخرفم را چطور گذروندم و شغل پدر و مادرم قبل از تولد من چی بوده و از این قبیل خزعبلات دیوید کاپرفیلدی، باید بگم که حال چنین حرف‌هایی رو ندارم.» راوی این جملات هولدن کافیلد است. نوجوانی عصیانگر که روی تخت یک مرکز روان درمانی دراز کشیده و ماجراهای زندگی
نکبتی‌اش را تعریف می‌کند. روایت تلخ زندگی هولدن که به تازگی از دبیرستان اخراج شده با لحنی طنزآمیز بازگو
می‌شود. تکیه کلام راوی کلمات لعنتی، قلابی، و مضحک است. او خود را مثل کسی توصیف می‌کند که پیرامونش پر از بچه‌های کوچکی است که گوسفندوار به سوی پرتگاه می دوند و تنها آدم بالغ آن دور و بر خود اوست که باید از آنها محافظت کند. درست مانند یک نگهبان. تنها کاری که دوست دارد انجام دهد نگهبانی است در جایگاه یک ناتور دشت.
این کتاب در هفته اول چاپ در صدر پرفروش‌ترین‌ها قرار گرفت و چنان اقبالی در میان جوانان یافت که به شوخی می‌گفتند که خواندن آن واجب‌تر از گرفتن گواهینامه رانندگی است. از جذابیت این رمان پس از گذشت 70 سال کم نشده است. با آن که بعضی از مشغولیات ذهنی قهرمان داستان در جهان امروز کمی از مد افتاده به نظر می‌آید ولی همچنان تیراژ دویست و پنجاه هزار نسخه در سال را حفظ کرده است. این کتاب در مدت کوتاهی پس از نخستین انتشار در فهرست کتب دانشگاهی ادبیات انگلیسی جای گرفت. چنان که گفته شد این کتاب شهرت زیادی برای نویسنده‌اش به ارمغان آورد، شهرتی که پیش از آن سودای دستیابی آن را در ذهن می‌پرورد خیلی زود در نظرش مسخره و لعنتی آمد. پس به آرزویی که پیشتر از زبان هولدن بازگو کرده بود جامه عمل پوشاند: «یک گوشه دنیا یک زمین بخرد و در آن زندگی کند و مجبور نباشد با دیگران حرف های احمقانه بزند». این گوشه دور افتاده دنیا مزرعه‌ای نود هکتاری درکورنیش نیوهمپشایر بود که در 1953 به آن نقل مکان کرد. خیلی کم از مزرعه خارج می‌شد و حتی هنگامی که به رستوران می رفت برای پرهیز از مواجه با مردم غذایش را در آشپزخانه می‌خورد. ابتدای سکونت در کورنیش با انجمن‌های دانش‌آموزان محلی در ارتباط بود ولی وقتی دید که گفتگوهایش در روزنامه‌های محلی منعکس می‌شود با آنها قطع رابطه کرد. بر علیه هر فرد یا رسانه‌ای که جمله یا نوشته‌ای از او را  منتشر می‌کرد اقامه دعوای حقوقی می‌کرد. می‌گفت که فقط برای دل خود می‌نویسد و در 40 سال پایانی عمر هیچ اثری منتشر نکرد. گفته می‌شود که 10 رمان کامل چاپ نشده از او باقی مانده است. سالینجر در سال 2010 در سن 91 سالگی درگذشت.


 

سالینجر در حال حمله به عکاسی که بدون اجازه از او عکس می‌گیرد
 
آثار و فیلم های اقتباسی
دیگر رمان مشهور سالینجر فرانی و زویی[10] است که با همین نام با ترجمه میلاد زکریا به فارسی منتشر شده است. برخی منتقدان ادبی آمریکا این اثر را حتی فراتر از ناتور دشت می‌دانند. زویی برادر بزرگ‌تر و فرانی خواهر کوچکتر دو عضو خانواده گلس[11] هستند که در بسیاری از داستان‌های سالینجر حضور دارند. این خانواده پرجمعیت، تحصیلکرده و هوشمند با شخصیت‌پردازی موشکافانه نویسنده آنچنان به شما معرفی می‌شوند که گویی آنها را از نزدیک می‌شناسید. کتاب نه داستان[12] که پیشتر به آن اشاره شد با عنوان یکی از داستان‌های کتاب، دلتنگی‌های نقاش خیابان چهل و هشتم[13] و با ترجمه احمد گلشیری به فارسی منتشر شده است. دیگر داستان این کتاب یک روز خوش برای موز ماهی[14] است. داستانی که قهرمانش برادر سومی خانواده گلس است.
تیرهای سقف را بالا بگذارید، نجاران و سیمور : پیشگفتار[15] داستان روز عروسی سیمور گلس است که از زبان برادر دیگر خانواده روایت می‌شود. این کتاب را امید نیک فرجام به فارسی برگردانده است. نکته قابل توجه در شخصیت پردازی خانواده گلس هوش سرشار آنهاست که در گفتگوها و تعاملات اجتماعی آنان مشاهده می‌شود. این خانواده زاده فکر نویسنده‌ای هستند که در مدارک تحصیلی‌اش ضریب هوش متوسط 111 برای او ثبت شده است. در اینجا یکی دیگر از جنبه‌های نبوغ سالینجر نمایان می‌شود که به راحتی ذهن خود را به روی افکاری غیر مورد علاقه اش مسدود می‌کرده است.
او در سال 1948 امتیاز ساخت فیلم از داستان عمو ویگلی در کانکتیکات [16]را به یک تهیه کننده مستقل فیلم فروخت و امیدوار بود که اثری درخشان از آن به وجود بیاید. فیلم ساخته شده با بازی سوزان هیوارد و با نام قلب دیوانه من[17] در 1949 اکران شد و آن قدر از داستان اصلی فاصله داشت که سالینجر با سرخوردگی تا پایان عمر اجازه تهیه فیلم از داستان‌هایش را نداد.
سال 1384 کارگردان ایرانی داریوش مهرجویی با اقتباس از داستان فرانی و زویی فیلم پری را ساخت. این فیلم در جشنواره‌های اروپایی شرکت کرد ولی چون ایران عضو پیمان حقوق ناشرین[18] نیست وکلای سالینجر نتوانستد اقامه دعوای حقوقی کنند ولی موفق شدند از اکران آن در مرکز فرهنگی لینکلن جلوگیری کنند. مهرجویی از لغو نمایش فیلم اعلام تعجب کرد و گفت که داستان فیلم ارتباط بسیار سستی با فرانی و زویی دارد و منظور او از اکران فیلم در امریکا با اهدافی غیر تجاری و تنها به منظور تبادل فرهنگی بوده است. n
 
 
 
 
 
منابع
1.       Salinger: A Biography ISBN 978-0816065947
2.       Salinger,The Classic Critical & Personal Portrait ISBN0—06185-250
3.       New York Times \2010\01\29 - \1998\11\21    
 



[1]  Holden Caufield
[2]  J.D.Salinger
[3]   The New Yorker  : هفته نامه آمریکایی که از سال 1925 سابقه انتشار دارد.  این هفته‌نامه با محتوای نقد ادبی و هنری ، روزنانه نگاری، شعر، طنز و کاریکاتور مخاطبین فراوانی در سطح جهان دارد. توجه خاص ان به داستان های کوتاه و مدرن این مجله را مرجعی مهم در معرفی نویسندگان نوپا و خوش آتیه ساخته است.
 
[4]  برمیصوا: (مراسم) سن تکلیف شرعی پسران در سیزده سالگی
[5]   Non commissioned Officers  : در سلسله مراتب نظامی به افسرانی اطلاق می‌شود که بدون تحصیل در دانشکده افسری، از درجه داری به درجه افسری ارتقا یافته‌اند.
 
[6]   story : مجله پرآوازه ادبی که با وجود حجم کم اعتبار و طرفداران بسیاری داشت. این مجله با انتشار نخستین آثار نویسندگان تازه کار سهم شایانی در معرفی آنها به جامعه ادبی و شهرت یافتن آنها ایفا می‌کرد.
 
[7]  «خدای من او استعدادی شیطانی دارد.»  John Skow ,”Sony an introduction 1961”
 
[8]  Saliva  : آب دهان، بزاق
[9] Dreams Catcher . مارگارت عنوان کتاب را از عنوان کتاب مشهور پدرش Catcher in Rye وام گرفته است.
 
[10]  Franny & Zooey
[11] Glass Family
[12] Nine Stories
[13] De Daumier-Smiths blue Period
[14] A perfect Day for Bananafish
[15] Raise High The Roof Beam,Carpenters & Seymour: An Introduction
 
[16] Uncle Wiggly In Connecticut
[17] My Foolish Heart
[18] copy right



 

 

 

Back Up Next 

 

 

 

 

استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک مستقیم) بلامانع است.
.Using the materials of this site with mentioning the reference is free

این صفحه بطور هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق می‌کند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما اطلاع دهید