انجمن کلیمیان تهران
   

از شانسي که در زندگيت يک بار

   

ناوا آقابالا
 نشریه متانا مرداد  
1388

يک خانم 45 ساله که يک حمله‌ی قلبي داشت و در بيمارستان بستري بود. در اتاق جراحي که کم مانده بود مرگ را تجربه کند خد.ا رو ديد و پرسيد: آيا وقت من تمام است؟ خدا گفت: نه شما 43 سال و 2 ماه و 8 روز ديگه عمر مي‌کنيد.
در وقت مرخصي خانم تصميم گرفت در بيمارستان بماند و عمل‌هاي زير را انجام دهد. کشيدن پوست صورت، تخليه چربيها(ليپو ساکشن)، جمع و جور کردن شکم و ... . همچنين به فکر رنگ کردن موهاش و سفيد کردن دندوناش بعد از بيمارستان بود. از اونجايي كه او زمان بيشتري براي زندگي داشت تصميم گرفت كه بتواند بيشترين استفاده را از اين موقعيت (زندگي) ببرد. بعد از آخرين عملش او از بيمارستان مرخص شد.
در وقت گذشتن از خيابان در راه منزل بوسيله‌ی يک آمبولانس کشته شد. وقتي با خد.ا روبرو شد از او پرسيد: من فکر کردم شما فرموديد من 43 سال ديگه فرصت دارم چرا شما مرا از زير آمبولانس بيرون نکشيديد؟ .
خدا جواب داد: من شمارو تشخيص ندادم!!!
نتيجه 1: اونقدر روي شانس هاي دوباره سرمايه گذاري نکن !
نتيجه 2: اونقدر خودتو عوض نکن که خد.ا هم نشناستت!!!
 



 

 

 

Back Up Next 

 

 

 

 

استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک مستقیم) بلامانع است.
.Using the materials of this site with mentioning the reference is free

این صفحه بطور هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق می‌کند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما اطلاع دهید