انجمن کلیمیان تهران
   

يك دوست تازه

   


نشریه پرواز-
اردیبهشت 138
8

 

دوستنشسته بودم لبه‌ي جدول نا اميد و خسته و گل‌هايي كه فروخته نشده بود، كم مونده بود گريه‌ام بگيره كه ناگاه دستي روي شانه‌ام زد و گفت غمت نباشه؛ علي هم همه‌ي گل هايش را نفروخته، اما من 10 تا فال فروختم. گفتم: آخه حالا چه كار كنم؟ گفت: پاشو بريم خيالي نيست، حالا من شدم و علي و رضا. رفتيم تا رسيديم زير پل، رضا گفت: امشب مهمان ويژه شدي‌ها، گفتم: چي؟ علي توضيح داد: امشب تولد مهدي است ما هم براش تولد گرفتيم تازه يه كيك 300 توماني هم واسش گرفتيم. ناخودآگاه زدم زير گريه و گفتم من كادو نخريدم، همه زدند زير خنده و گفتند بي‌خيال بابا. رضا گفت همين گل‌ها رو بهش بده، من برايش جوراب گرفتم، علي هم گفت من هم براش قاب چوبي ساختم تا عكس مادرش رو توش بذاره. خيلي خوشحال شدم تا اين كه مهدي رسيد و رضا روي سطل پلاستيكي شكسته برايش ضرب گرفت و شروع به خوندن تولد مبارك كرد. همه با هم دست زديم، ذوق زده شده بود و گفت تا حالا كسي واسم تولد نگرفته بود، علي به من گفت، واي شمع نداريم كه، من هم گفتم طوري نيست كبريت بذار، علي خنديد و گفت دمت گرم. همه كادو‌هاشون و دادن و نوبت من رسيد، بعد رفتم جلو و به مهدي گفتم من اميرم؛ ببخشيد من فقط همين دسته گل ها را دارم، تولدت مبارك. خنديد و گفت: دمت گرم رفيق، صفات رو عشق، خودت گلي. بعد با هم آن كيك كوچك رو 4 قسمت كرديم و امیر گفت: امشب شب قشنگيه. بعد مهدي گفت مخصوصاً واسه من، حالا من يك دوست تازه دارم كه هديه‌اي از خداست.



 

 

 

Back Up Next 

 

 

 

 

استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک مستقیم) بلامانع است.
.Using the materials of this site with mentioning the reference is free

این صفحه بطور هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق می‌کند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما اطلاع دهید