انجمن کلیمیان تهران
   

ديوار

   


نشریه پرواز-
اردیبهشت 138
8

 

صدا از توي دهنش بيرون ريخت و پخش شد توي اتاق، صداها رفتن توي زمين و ديوار و همون‌جا موندن. بعد از اون همه سال، هنوز اگه گوشِت رو به زمين يا ديوارِ اون‌جا بچسبوني، مي‌توني بشنويش. مي‌گن صدايي كه از ته‌ وجود آدم بيرون بياد اينجوري مي‌شه، من كه تا حالا فقط يك نفر رو ديدم كه بتونه... .
اون روزي كه دستت رو گرفته بودم و تو كوچه پس كوچه‌هاي خلوت و قديمي، كه بوي كاهگل رو مي‌ريختند تو دماغ آدم، راه مي‌رفتيم رو خوب يادم ‌ميآد. تا اون موقع، تنهايي زياد از اون كوچه‌ها رد شده بودم ولي اون روز انگار ديوارها به هم نزديك‌تر شده بودند كه ما هم به هم بيش‌تر نزديك بشيم. هنوز صداي خنده‌هات كه نرم مي‌خوردن به پوست صورتم با حالت صورتت كه من رو هي از دنيا پر و خالي مي‌كرد يادمه ... اولين باري كه ديدمت خوب تو ذهنم مونده، حواسم به قمري‌ای بود كه داشت قوقو مي‌كرد. تو اومدي و رد شدي و چهره‌ات با صداي قمري قاطي شد و ريخت تو مغزم و پخش‌شد تو ذهنم و تا حالا حتي يه لحظه‌ هم نشده كه عكست تو ذهنم تاب نخوره و باهاش صداي قمري تو مغزم نپیچه.
بعد از همون اولين‌بار كه ديدمت فهميدم كه قراره خيلي چيزا يه طور ديگه بشه. مثلاً هميشه تو خواب‌هام يه كسي كه حالا مي‌شناسمش هي سرك بکشه يا اين‌كه كوچه‌ها سعي كنن تنگ بشن يا من بايد از لبخند پر و خالي بشم يا اين‌كه هميشه صداي قوقوي يه قمري از جايي كه معلوم نيست کجاست شنيده بشه.
اولش همه بهم مي‌گفتن «پس كجاست؟»، «پس كو؟»، «به‌ماهم نشونش بده»، «بي‌خودي خودت رو معطل نكن، اين نشد، يكي ديگه» ... و بعدش كه نشونشون دادم يه سري بهم خنديدن، يه چندتايي هم گفتن خل شده يا داره مارو دست مي‌اندازه. ولي من هرروز اونو مي‌ديدم كه رد مي‌شد و لبخندش كه بي‌نظير‌ترين لبخند دنيا بود، پخش مي‌شد تو هوا و اطرافم رو مي‌گرفت و نگاهش من رو پر و خالي مي‌كرد.
يه روز كه احساس كردم نيستي، رفتم تو اتاق و يه‌جوري گريه كردم. انگار كه گريه‌هام قرار نبود تموم بشه. بعد كه به اوج ناراحتي رسيدم، اسمت ناخودآگاه با يه چيزي قاطي شد و از همه‌ وجودم گذشت و از توي دهنم بيرون ريخت و پخش شد تو اتاق.
چند وقتي كه از آخرین باري كه ديده بودمت مي‌گذشت، يه دفعه ديدم كه اومدي و كنارم نشستي. تا اومدم حرف بزنم صدا توي حنجره‌ام موند و ريخت پايين. بعدش تو با نگاهت خيلي حرفا رو ريختي تو چشام تا از اون‌جا سُر بخورن تو سرم. بعد هم دستم رو گرفتي و گفتي كه از اون كوچه‌هاي قديمي داره يه صدايي مياد، و منو بردي تا بوي كاهگل رو با نگاه و لبخندت، براي هميشه قاطي كني.
هر وقت كه سرت شلوغ مي‌شه و كمتر بهم سر مي‌زني و دلم برات تنگ مي‌شه، مي‌رم تو اتاق و گوشم رو مي‌چسبونم به ديوار. همون موقع هم بوي كاهگل تو مشامم مي‌پيچه و صداي قوقوي قمري از گوش‌هام مي‌زنه بيرون ...



 

 

 

Back Up Next 

 

 

 

 

استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک مستقیم) بلامانع است.
.Using the materials of this site with mentioning the reference is free

این صفحه بطور هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق می‌کند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما اطلاع دهید