انجمن کلیمیان تهران
   

شوشنا

   

"شوشنا" يك داستان قديمي است كه از منابع يهودي اقتباس شده است و حدود نيم قرن قبل به وسيله نويسنده اي به نام رضا اميني تنظيم گرديده و ما اين داستان را براي خوانندگان عزيز انتخاب كرده ايم و بدون هيچ دخل و تصرفي آن را به چاپ مي رسانيم.
در شهر بابل قديم مردي به نام "يوياقيم" بود كه زن بسيار پرهيزگار، و خداترس و زيبايي داشت.
نام اين زن "شوشنا" (سوسن)، دختر "چلسيا" بود. پدر و مادرش وي را مطابق شريعت موسي (ع) تعليم كرده، اصول عفاف و تقوي را به او آموخته بودند.
"يوياقيم" مردي توانگر و صاحب مكنت بود و از حيث بزرگواري و جوانمردي كسي در همه ي بابل به پاي او نمي رسيد. وي در مجاورت عمارت مسكوني خود باغ زيبايي داشت كه تفرج گاه يهوديان بود.
در آن سال، دو تن از مطهرین شهر به عنوان قاضی انتخاب شدند. منصب قضا در آن موقع از مناصب عالی به شمار می رفت و کسانی که برای چنین مقامی انتخاب می شدند، اعتبار و نفوذ کلام در میان مردم به دست می آورند و بر جان و مال مردم، اختیار داشتند. این دو قاضی جدید غالب ایام را در منزل "یویاقیم" به سر می بردند و در همان عمارت به دعاوی مردم رسیدگی می کردند و حکم لازم را صادر می نمودند.
هنگام ظهر که خانه خلوت می شد، سوسن به باغ شوهر خود می رفت و به گردش می پرداخت. آن دو قاضی هر روز او را می دیدند که در باغ به گردش مشغول است. زیبایی اندام سوسن، دیو نفس را در طبع دو قاضی به جنبش درآورد و هر روز که او را در باغ می دیدند آتش هوسشان تندتر می شد تا این که از راه صواب منحرف گشتند و خدا را فراموش کردند و به حل فصل دعوی مردم بی اعتنا شدند.
با این که هر دو از عشق سوسن زیبا در تب و تاب بودند، جرات نداشتند که حال دل را بر یکدیگر افشا کنند، زیرا شرم داشتند که پرده از نقس پرستی خویش بردارند. با این حال هر روز زمانی از اوقات خود را صرف می کردند تا به دیدن او نائل شوند. یک روز هر دو به ظاهر از یکدیگر جدا شدند که برای صرف طعام به منزل بروند ولی هر دو پس از اندکی بی آن که از نقشه یکدیگر مطلع شوند، به محل معین و مخصوصی بازگشتند. این تصادف پرده از روی حالت درونی ایشان برداشت و ناچار به یکدیگر اعتراف کردند که برای به دست آوردن سوسن در تکاپو هستند. پس با یکدیگر وعده کردند که در یک روز مناسب او را در خلوت به چنگ آورند و کام دل از او برگیرند.
یک روز سوسن بر حسب معمول با دو نفر از مستخدمه های خود وارد باغ شد. آن روز میل کرد که تن خود را در باغ بشوید و زحمت گرما را به این وسیله، تخفیف دهد. در باغ، کسی جز این دو قاصی که در گوشه ای پنهان شده بودند وجود نداشت. پس سوسن به خدمتکاران خود دستور داد که در باغ را ببندند و روغن و لوازم دیگر برای شستشوی او را بیاورند. آن ها نیز درهای باغ را بستند و برای آوردن وسائل شست و شو از در خصوصی باغ بی آن که قضات را مشاهده کنند خارج شدند.
هنگامی که خدمتکاران از در خصوصی خارج شدند، قضات از کمین گاه بیرون جستند و به طرف سوسن رفتند و به او گفتند که از عشق او در سوز و گدازند. او باید تسلیم آن ها شود و با آنها هم خواب گردد والا فردا شهادت خواهند دادکه وی درهای باغ را بسته و خدمتکاران خویش را از در خصوصی باغ خارج ساخته و با مرد جوانی به فساد مشغول شده است.
"سوسن" آهی کشید و از این که در تنگنا گیر کرده است بر خود لرزید ولی با صدای محکم جواب داد: که من گرفتاری را در دست شما ترجیح می دهم بر این که تسلیم توقعات پست شما شوم و در مقابل خداوند متعال که در همه جا و در همه احوال ناظر است به چنین عمل زشت و شنیعی تن در دهم. پس "سوسن" فریادی کشید و خدمتکاران را به کمک طلبید در این موقعت دو نفر قاضی نیز فریاد بر آوردند و یکی از آنها دوید و در باغ را باز کرد. خدمتکاران چون صدای بانوی خود را شنیدند به عجله از در خصوصی باغ، وارد شدند تا ببینند چه حادثه ای روی داده است. وقتی که قضات شروع به صحبت کردند و سوسن را متهم به زنا با جوانی نمودند، خدمتکاران در حیرت و تعجب فروماندند زیرا تا آن موقع جز تقوی و پاکدامنی و خدا ترسی از بانوی خود چیزی ندیده و نشنیده بودند.
روز بعد هنگامی که مردم در منزل "یویاقیم" شوهر سوسن، گرد آمده بودند دو نفر قاضی به قصد رسوا ساختن و قتل آن زن وارد مجلس شدند و گفتند سوسن دختر "چلسیا" و همسر "یویاقیم" باید احضار گردد تا جواب عمل زشت و شنیع خود را بدهد. پس به دنبال او فرستادند و او را به اتفاق پدر و مادر و فرزندان و خویش خود در آن مجلس حاضر شد ولی چون زیبایی و جمال بی مانند داشت و می دانست چشمان ناپاک او را احاطه خواهند کرد، روی و اندام خود را در عبائی فرو پیچید. قضات که می خواستند از مشاهده جمال سوسن متمتع شوند، امر کردند که عبا را از سر بردارد و صورت زیبا و اندام رعنای خود را آشکار سازد. خویشان سوسن از این تعدی به گریه در آمدند و باز به یاد آن آیه از توراه افتادند که می گوید: "خرابی بابل از فساد اخلاق قضات آن بود!".
آن گاه دو قاضی در میان جنعیت برخاستند و دست بر سر نهادند و با کمال بی شرمی شروع به اتهام کردند. سوسن در این حال گریه می کرد و خود را تسلیم اراده خداوند نمود و اعتماد و توکلش بر او بود.
دو قاضی دیو سیرت، شهادت خود را چنین دادند: وقتی که در باغ قدم می زدیم سوسن با دو خدمتکار وارد باغ شد و دستور داد که در های باغ را ببندند و خدمتکاران خود را پس از آن، از در خصوصی باغ بیرون فرستاد.
در این موقع جوانی که در گوشه ای از باغ پنهان شده بود پیش آمد و سوسن با آن جوان به مغازله و معاشقه پرداخت و از او،کام دل بر گرفت.
ما که در گوشه ای ایستاده و ناظر این کار زشت بودیم به طرف آنها شتافتیم. چون جوان ما را دید، پا به فرار گذاشت و چون قوی بود ما نتوانستیم از عهده ی او بر آئیم. پس او در باغ را باز کرد و به خارج رفت ولی این زن را گرفتیم و هر چه از او خواستیم که نام جوان را بگوید، اطاعت نکرد.
این بود داستان فحشای این زن و ما به صدق این واقعه گواهی می دهیم!.
حضار آن چه را که شنیدند باور کردند زیرا شرح واقعه از زبان شیوخ و قضات جامعه بیان شده بود. پس سوسن را محکوم به مرگ کردند. سوسن با صدای بلند گریه کرد و گفت:
ای قادر لایزال! تو واقف بر همه اسرار هستی و بر همه چیز پیش از آن که اتفاق بیفتد خبیر و بصیری. تو میدانی که این دو نفر شهادت دروغ دادند و مرا به ناپاکی و خیانت متهم نمودند من باید بمیرم و حال آن که روحم از این اعمال شنیعی که این دیوسیرتان به من نسبت دادند، اطلاعی ندارد.
خداوند متعال راز و نیاز سوسن را شنید و روح مقدسی را در قالب مرد جوانی به نام دانیال بر انگیخت و بر زمین فرستاد تا اجرای عدالت کند. دانیال فریاد برآورد که: "ای مردم! من از خویشان این زن نیستم و هیچ گونه قرابتی با این زن ندارم ... ولی شما... .
پس مردم متوجه دانیال شدند و او را احاطه کردند و پرسیدند، مقصودت از آن چه گفتی چیست؟
دانیال گفت: آیا شما فرزندان اسرائیل تا این درجه جاهل و نادان هستید که این دختر را بدون محاکمه و بدون کشف حقیقت محکوم و به مرگ می سازید؟ اورا به محل سابق خود بازگردانید زیرا هر شهادتی که درباره او دادند سرا پاکذب و دروغ بود.
آن گاه مردم او را به محلی که در آن شهادت دروغ به عمل آمده بود هدایت کردند. دانیال در آن جا گفت دو شاهد را از یکدیگر مجزا کنید تا من تحقیقات جداگانه ای از ایشان کنم.
پس یکی از آنها را به حضور خود طلبید و به او چنین گفت: تو تمام ایام عمر را در لهو و لعب و فسق و فجور به سر آورده ای! اکنون هر چه فسق و فحشا در ایام گذشته مرتکب شده ای از پرده بیرون خواهد افتاد، زیرا به راستی سوگند، که تو امروز شهادت دروغ داده ای و بی گناهی را محکوم ساخته ای و گناه کار واقعی را آزاد نموده ای و حال آن که خداوند امر فرموده که بی گناه و پاکدامن از هر تعرضی مصون هستند! حال اگر تو این زن را دیده ای که با مرد جوانی در حال فسق و فحشا بوده است، بگو فحشای آنها زیر کدام درخت صورت گرفت؟
قاضی جواب داد: زیر درخت مصطکی!
دانیال گفت: باز دروغ گفتی و دروغ به قیمت جانت تمام شد. زیرا همین الان فرشته ای دستور یافت که تو را به سبب دروغت دو نیم کند.
پس او را مرخص کرد و قاضی دیگر را به حضور طلبید و به او چنین گفت:
زیبایی و جمال، تو را فریب داد و شهوت ذهن و قلبت را تباه و کدر ساخت و تو با دختران چنان رفتار کردی که آنها از ترس جان و آبرو با تو هم خواب شوند. اما دختر یهودا تسلیم طبع پلید تو نخواهد شد. حالا بگو: زیر کدام درخت بود که این زن را با فاسق خود دیدی؟
قاضی جواب داد: درخت سندیان!
دانیال گفت: تو هم دروغ گفتی و سر خود را بر باد دادی زیرا فرشته ی خدا، شمشیر بران در دست، در انتظار دو نیمه ساختن تو ایستاده است.
پس از این محاکمه معلوم شد که آن دو قاضی شهادت دروغ داده اند و مقصودشان از اختراع این دروغ ارضا نفس پلید بوده است. بی درنگ آن دو قاضی را به قتل رسانیدند.
سوسن با پدر و مادر و شوهر و خویشاوندان خود غرق در شادی شدند و شکر خدای را به جای آوردند.
از آن تاریخ دانیال شهرت و محبوبیت بی مانندی در میان مردم یافت... .
 


 



 

 

 

Back Up Next 

 

 

 

 

استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک مستقیم) بلامانع است.
.Using the materials of this site with mentioning the reference is free

این صفحه بطور هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق می‌کند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما اطلاع دهید