انجمن کلیمیان تهران
   

جستجوی لاوان برای بت هایش

   

 

شاعر :هادی نامدار
بهار 
1306

چو رفتند یعقوبیان زان دیار

 

سوم روز لاوان بدانست کار

که یعقوب بند وی از خود گسیخت

 

ابا گله و خاندانش گریخت

به همراه برداشت مردان کار

 

شدندی تعاقب کنان ره سپار

چو لاوان ب یعقوب نزدیک شد

 

ششم روز  چون شام تاریک شد

شبانگه بجائی فرود آمدند

 

بخوردند چیزی و راحت شدند

چو لاوان بخوابید در نیم شب

 

بدید او بخواب اینکه فرمود رب

به یعقوب اگر تو نمائی بدی

 

یقین دان که دشمن به جان خودی

نگوئی به او جز بخوبی سخن

 

نگویی بدو هیچ تندی مکن

و گرنه ب سختی بیازارمت

 

ز روی زمین زود بردارمت

چو بیدار شد روز دیگر پگاه

 

رسید او ب یعقوب در بین راه

بگفتش چرا آخر اینسان شدی

 

ز حارون چرا تو گریزان شدی؟

چرا دختران مرا چون اسیر

 

ببردی ابا بچه های صغیر

نماندی ببوسم یکی روی شان

 

ببردی چو دزدان و چون رهزنان

نماندی که من خود ابا ساز و کوس

 

روان سازمت همره چارعروس

بدادم ترا دخترانم بمزد

 

گریزاندی از من چرا همچو دزد

نمی گفت اگر دوش با من خدا

 

که یعقوب را احترامش نما

بچندین عقوبت می آزردمت

 

بخواری زره باز می بردمت

بدین کار دانا ندانم ترا

 

بهر جای نافهم خوانم ترا

چو بودی تو مشتاق مام و پدر

 

ببردی همه مال خود سر بسر

مگر کم ز من منفعت دیده ای

 

بتان مرا از چه دزدیده ای؟

بدو گفت یعقوب دزدم مخوان

 

مرا کرده ای بیست سال امتحان

گمانم چنین بٌد که من زین دیار

 

بخواهم بکوچم اگر آشکار

بگیری ز من دخترانت بزور

 

فرستی مرا دست خالی و عور

ز اموال تو آنچه نزد من است

 

معین کن آنچه بتو روشن است

به نزد هر آن کس که یابی بُتان

 

نماند همان زنده اندر جهان

ز کس هیچ یعقوب نشنیده بود

 

که راحیل بُتها بدزدیده بود

به لاوان بگفتا تفحص نما

 

اگر یافتی زود بنما به ما

بگردید لاوان همه چادران

 

که شاید بیابد ز بٌتها نشان

چو در نزد راحیل رفتی پدر

 

بتان کرد زیر و نشست او زبر

به تفتیشِ آن خیمه لاوان شتافت

 

ز بتهای خود او نشانی نیافت

به او گفت یعقوب از روی خشم

 

بدیدی همه خیمه ها را به چشم

به تفتیش از اینگونه بشتافتی

 

نمای آنچه از مال خود یافتی

به اخوان ِ خود هم به مردان من

 

نشان ده به این مردان تن بتن

که تا جمله اینها شهادت دهند

 

بهر جای از ما حکایت کنند

در این بیست سالی که با تو بدم

 

که بر گله های تو چوپان شدم

بز و میشهایت همه زین نشان

 

نکردند ضایع یکی حمل شان

نخوردم من از قوچهایت یکی

 

دریده نیاوردمت اندکی

بدادمت تاوان چه دزدیده شد

 

به روز و شبان هر چه دریده شد

نه در روز از گرمی آفتاب

 

نه در شب ز سردی مرا بود خواب

دو هفت سال از بهر دو دخترت

 

به خدمت کمر بستم اندر برت

چو شش سال کردم شبانی دیگر

 

بد از گله ها اجرتم سر بسر

چو گفتی که ابلق از آن تو باد

 

شدی اندر آن سال ابلق زیاد

به سالی که مزدم منقط بدی

 

در آن سال جمله منقط شدی

از آنها بدی اجرت من همه

 

که تغییر دادی تو ده مرتبه

خدای براهیم و اسحاق اگر

 

نمی کرد بر من ب شفقت نظر

نمی گفت در خواب او با تو دوش

 

به یعقوب خوش گوی و بر بد مکوش

چنین که به تعقیب من تاختی

 

مرا لخت و عریان همی ساختی

چو لاوان ز یعقوب آنسان شنید

 

بجز آشتی هیچ چاره ندید

زجا جست و در نزد یعقوب شد

 

ابا وی سخن گفتنش، خوب شد

نشستند و خوردند آنگه نهار

 

گرفت آن زمان دختران در کنار

ببوسید روی و دعا کردشان

 

به یعقوب گفتا که ای مهربان

سپردم ترا دختران عزیز

 

کنم شرط با تو کنون من دو چیز

یکی اینکه هرگز نیازارشان

 

به جان و به دل دوست میدارشان

دوم آنکه دیگر نگیری تو زن

 

به عمرت به غیر از همین چار تن

به بستند پیمان در آنجا بهم

 

که با هم نباشند از آن پس دژم

یکی توده کردند از ریگ و خاک

 

که باشد شهادت در آن جای پاک

کز آن توده بر هم به بد نگذرند

 

بخوش وقتی از یکدیگر بگذرند

نهادند هر یک بر آن توده نام

 

به ترکی زبان و عبری کلام

که یعقوب گَل عِد خواندی ورا

 

بخواندیش لاوان یغر شاهَدوتا

چو عهد سلامت ز هم یافتند

 

ز یکدیگران روی بر تافتند

روان گشت لاوان سوی خان خویش

 

از آن جای برگشت دل گشته ریش

پس آنگه چنان کرد یعقوب رای

 

که با اردوی خود بجنبند زجای

بسوی وطن چونکه شد ره سپار

 

فرشته بدیدی بره بی شمار

بگفتا که این لشکران خداست

 

بدین جای مَحَینیم خوانم رواست

                 



 

 

 

Back Up Next 

 

 

 

 

استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک مستقیم) بلامانع است.
.Using the materials of this site with mentioning the reference is free

این صفحه بطور هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق می‌کند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما اطلاع دهید