چرا باهوشترین شاگردان کلاس، ثروتمندترین نمیشوند؟
چرا بعضی از مردم از موهبت خوب زندگی کردن برخوردارند؟
چرا ما از بعضی افراد در همان نگاه اول خوشمان میآید و از بعضی دیگر خوشمان
نمیآید؟
چرا گفتن جملات محبتآمیز برای بعضی راحتتر از بقیه است؟
چرا بعضیها در تشخیص حالات چهرهای اطرافیان خود درست عمل میکنند؟
چرا بعضی فروشندهها در جلب نظر مشتری استادند ولی برخی قادر به این کار نیستند؟
چرا بعضی از زوجین پس از سالها، حالات روانی همسر خود را به خوبی نمیشناسند؟
چرا بعضی آدمها خیلی راحت بابت اشتباهشان عذرخواهی میکنند؟ *** بیش
از 100 سال، تصور بر این بود که ضریب هوشی (IQ) ، معیاری برای سنجش هوش فردی محسوب
میشود و نمایندهی میزان موفقیت افراد است. آزمون بهرهی هوشی، تنها شاخصی بود که
نشاندهندهی توانایی یادگیری شخص به حساب میآمد و هر کجا رفتار خردمندانهای از
کسی سر میزد به او (IQ) بالا یا برعکس؛ اگر رفتار نابخردانهای میدیدند (IQ)
پایین میگفتند. بسیاری از افراد، در آزمونهای ورودی دانشگاهها یا مؤسسات، از نظر
بهرهی هوشی نمرهی بالایی کسب میکردند، اما همین افراد در محیط کار و خانواده،
چندان موفق نبودند و برعکس، افرادی که هوش متوسطی داشتند، در محیط کار یا خانواده،
افرادی موفق و سازگار به شمار میرفتند.
در سالهای اخیر، محققان روانشناسی دریافتهاند که ضریب هوشی (IQ) نمیتواند به
خوبی از عهدهی توضیح سرنوشت متفاوت افرادی برآید که فرصتها، شرایط تحصیلی و
چشماندازهای مشابهی دارند. این محققان، وقتی 95 دانشجوی دانشگاه هاروارد را در
دههی 1940، یعنی دورانی که دانشجویان دانشگاههای شرق آمریکا را، افرادی با
هوشبهرهای متنوع تشکیل میدادند، تا سنین میانسالی مورد بررسی قرار دادند؛ چنین
دیدند که افرادی که بالاترین نمرههای تحصیلی را داشتند، از نظر میزان حقوق
دریافتی، رضایت از زندگی شخصی یا رضایت از روابط دوستانه، خانوادگی و عشقی نیز
وضعیت برتر نداشتند.
دانستن این که شخص فارغالتحصیل ممتازی است، تنها به این معنی است که او، در
جنبههایی که با نمره سنجیده میشود بسیار موفق بوده است و احتمالاً فردی با هوشبهر
(IQ) بالا است. اما دربارهی این که او به فراز و نشیبهای زندگی چه واکنشی نشان
میدهد، چیزی به ما نمیگوید و مشکل همین جاست.
هوش تحصیلی – به طور کلی هوشبهر – در مواقع بروز بحران و گرفتاریهای زندگی عملاً
هیچ نوع آمادگیای در افراد پدید نمیآورد. با وجود آن که هوشبهر بالا
تضمینکنندهی رفاه، شخصیت اجتماعی یا شادکامی در زندگی نیست؛ با این حال مدارس و
فرهنگ ما صرفاً بر تواناییهای تحصیلی تأکید میکنند.
نتیجهی این وضع، خیل عظیم فارغالتحصیلان دانشگاهی است که در سطوح بالای دانشگاهی
دارای مدرکاند ولی در پیش پاافتادهترین روابط عاطفی و اجتماعی خود به شدت دارای
مشکل هستند.
با ظهور عصر اطلاعات و ارتقای ارزش ارتباطات انسانی، نظریهی «هوش هیجانی» رشد
چشمگیری یافته و از مباحث پرطرفدار روانشناسی شده است.
اصطلاح هوش هیجانی (EQ) ، برای اولین بار در دههی 1990، توسط دو روانشناس به
نامهای «جان مایر» و «پیتر سالووی» مطرح شد. به نظر این دو روانشناس، هوش هیجانی
که به آن هوش عاطفی یا هوش احساسی نیز گفته میشود برای بیان کیفیت درک افراد،
همدردی با احساس دیگران و درک رابطهی هیجانات افراد با بهبود زندگی به کار میرود.
پس از آن، «دانیل گلمن» با انتشار دو کتاب در زمینهی هوش هیجانی، این اصطلاح را
رایج کرد. دانیل گلمن، هوش هیجانی را استعداد، مهارت و یا قابلیتی دانست که عمیقاً
تمامی تواناییهای فردی را تحتالشعاع قرار میدهد. به نظر گلمن، هوش هیجانی 5
مؤلفهی اساسی دارد : 1. شناخت هیجانات و احساسات خود : به این مؤلفه، خودآگاهی نیز گفته میشود. بدین معنی که در هر لحظه تشخیص دهید
که چه احساسی دارید و بتوانید آن را نامگذاری کنید. به عنوان مثال، اگر الان که در
حال خواندن این مطلب هستید به یاد مکالمهی دیروز خود با دوستتان افتادید، چه
احساسی به شما دست داد؟ غم، خشم یا شادی؟ 2. مدیریت هیجانات و احساسات خود : به این مؤلفه، خودگردانی گفته میشود. شناخت احساساتی چون غم، خشم، ترس،
ناامیدی و هزاران احساس دیگر به تنهایی کافی نیست، بلکه باید بتوانید آنها را
مدیریت کنید. مثلاً این که اگر عصبانی هستید، آیا میخواهید آن را ابراز کنید یا
نه؟ و اگر میخواهید ابراز کنید چگونه آن را بیان کنید؟ رانندهی خوب نه تنها جای
ترمز ماشین را میشناسد بلکه به هنگام لزوم، آن را در اختیار گرفته و بر آن مسلط
است. 3. برانگیختن و به هیجان درآوردن خود: اسم دیگر این مؤلفه، خودانگیزشی است. افرادی که (EQ) بالایی دارند، مولد،
اثربخش و خلاق هستند. آنها با اندیشیدن به عواقب احتمالی یک عمل، نسبت به انجام
دادن یا ندادن آن، خودجوش و خودانگیخته هستند. این افراد قدرت دارند که اهداف
متعالی خود را تجسم کرده، برنامه بریزند و برای رسیدن به آنها فعالیت کنند. پشتکار
و اراده، نشانهی برانگیخته شدن آنهاست. این کاری است که کمتر از هوش عقلانی (IQ)
برمیآید. 4. شناخت هیجانات و احساسات دیگران : افراد دیگرآگاه، فقط اسب خود را نمیرانند. آنها
تعاملات خوبی با اجتماع برقرار کرده و قادرند دنیا را از منظر دیگران نیز ببینند.
این افراد، درک و همدلی بالایی با دیگران دارند. همدلی، توانایی شناخت یا آگاهی
نسبت به حالات هیجانی، نیازها و علائق دیگران است. همدلی به معنای دیگر، وارد شدن
به حریم احساسی دیگران است. 5. مدیریت رابطه با دیگران : پس از شناخت احساسات دیگران، باید قادر باشید روابط خوبی با آنها تنظیم کنید یا
به عبارتی دست به دیگرمدیریتی بزنید. برقراری ارتباط مؤثر، گوش دادن عمیق، پرسیدن
سؤالات مهم، تشریک مساعی و مذاکره کردن، از اجزاء این مهارت محسوب میشود. افراد با
هوش عاطفی بالا، از هر کس انتظاری متناسب با خودش داشته و با توجه به احساسات غالب
او با وی رفتار میکنند.
شیوه گلمن که امروزه به طور وسیعی به رسمیت شناخته شده است، به این معنا نیست که
وقتی کسی دارای ضریب هوشی (IQ) بالایی باشد، لزوماً دارای هوش هیجانی بالایی نیز
هست. هوشمند بودن، یک امتیاز است اما تضمینی برای موفقیت در زندگی و روابط بین فردی
و اجتماعی نخواهد بود. اینجاست که هوش عاطفی بالا تبیین میکند: چرا افرادی با (IQ)
متوسط موفقتر از کسانی هستند که (IQ) بسیار بالاتری دارند.
«فکر» و «احساس»، عوامل دوگانه در تصمیمگیری هستند که در واقع، احساس نیروی محرک و
برانگیزانندهی فکر است. هر فکری را که میخواهیم به منصهی ظهور برسانیم، باید به
وسیلهی احساس یا هیجانی مانند عشق برانگیخته و فعال کنیم. شما به جای این که به
این نکته توجه داشته باشید و یا اصلاً در بارهی آن مطالعهای کرده باشید، تصور
میکنید هر چه ضریب هوشی خود یا فرزندانتان بیشتر باشد، احتمال موفقیتتان نیز
بیشتر است. شاید شما بدون آن که حتی نام هوش هیجانی را شنیده باشید، تمام تلاش خود
را میکنید که ثابت کنید خود و فرزندانتان از هوش بالایی برخوردارید و اگر مثلاً در
آزمونهایی که به منظور تعیین ضریب هوشی گرفته میشود موفق بیرون بیایید، مطمئن
میشوید که آیندهی موفقیتآمیزی در انتظارتان است!
در حالی که تحقیقات نشان میدهند که 20 درصد از موفقیتهای زندگی حرفهای، به
بهرهی هوشی (IQ) و 80 درصد به هوش هیجانی (EQ) بستگی داد. یعنی (IQ) در
خوشبینانهترین حالت خود فقط عامل 20 درصد از موفقیتهای زندگی است.
در روابط بینفردی، مهمترین جایی که قوت یا ضعف هوش عاطفی (EQ) خود را نشان
میدهد، در ازدواج و روابط بین زوجین است؛ زیرا ازدواج و زندگی زناشویی یک بافت
سرشار از عاطفه است. محققان دریافتهاند که مؤلفههای هوش هیجانی میتواند در رضایت
زناشویی مؤثر باشد؛ چرا که روابط صمیمانهی زوجین، نیاز به مهارتهای ارتباطی دارد.
افرادی که از هوش هیجانی بالایی برخوردارند میدانند که خود یا همسرشان در یک
لحظهی خاص در چه نوع حالت هیجانی به سر میبرند. بنابراین قادرند به دقت عواطف
گوناگون و متفاوتی چون خشم، ترس، غم و عشق را از هم تشخیص دهند.
از سال 1995 تاکنون، تحقیقات زیادی در زمینهی ادراک عاطفی و روابط زناشویی صورت
گرفته است. پژوهشها نشان داده: همسرانی که دارای هوش هیجانی بالا هستند، از رضایت
زناشویی بیشتری برخوردارند و میزان رضایت زناشویی در همسرانی که دارای هوش هیجانی
یکسانی هستند بالاتر از همسرانی است که هوش هیجانی غیریکسانی دارند. آنان همچنین
دریافتهاند، زوجهای شاد در مقایسه با زوجهایی که رابطهی زناشویی و عاطفی خوبی
با هم ندارند، احساس همدلی بیشتری نسبت به هم نشان میدهند و نسبت به احساسات
یکدیگر حساسیت بیشتری به خرج میدهند.
مطالعات دیگر نشان داده، زنان بهتر از مردان در ابراز دقیق عواطف و تشخیص آنها عمل
میکنند. توانایی ابراز دقیق عواطف در زنان، به خاطر توانایی بالای آنان در استفاده
از رفتارهای غیرکلامی در جریان ارسال پیامهای عاطفی است. در هر حال، برخورداری از
تواناییهایی چون شکیبایی، مدارا کردن و بردباری در هنگام عصبانیت، احتیاج به
مهارتهای هیجانی پیشرفته و سطح بالایی مثل همدلی، کنترل خود و درک عمیق نیازها و
احساسات دیگران دارد.
در واقع، موضوعات خاصی چون ارتباط جنسی، نحوهی تربیت فرزندان یا میزان بدهیها و
پساندازها، موضوعاتی نیستند که یک زندگی زناشویی را پا بر جا نگه دارند یا متلاشی
کنند؛ بلکه شیوهی بحث دربارهی این موضوعات حساس است که در سرنوشت ازدواج حائز
اهمیت است.
در نهایت، آن چه اساس و سنگ بنای موفقیت انسانهاست، افزون بر دارا بودن هوشبهر
مناسب، آموزش و به کارگیری مهارتهای ابراز و کنترل هیجانات و توانایی همدلی با
احساسات دیگران یا به طور خلاصه، هوش هیجانی بالاست. این یادگیری از تولد آغاز شده
و آن چه کودکان در سالهای اول زندگی میآموزند، پایهی شکلگیری هوش هیجانی
آنهاست. محیط خانواده، اولین محل برای آموزش مهارتهای هیجانی است. این آموزش با
گفتار و رفتار مستقیم والدین با کودکان و همچنین با الگوبرداری فرزندان، از
مهارتهای هیجانی پدر و مادر صورت میگیرد. برای این آموزش، والدین ، خود باید از
هوش هیجانی لازم برخوردار باشند. خبر خوب این که، برعکس ضریب هوشی که از طریق وراثت
به انسان منتقل میشود و فقط تا 15 سالگی قابل پرورش است، هوش هیجانی اکتسابی است و
میزان پرورش آن با افزایش سن بالاتر رفته و تا آخر عمر قابل پرورش است.
با توجه به شرایط کنونی جامعه، در مورد مشکلات و نابسامانیهای موجود در
خانوادهها، بین همسران، والدین و فرزندان و .... میتوان یکی از مهمترین علتها
را در مهارتهای ارتباطی ضعیف به ویژه، هوش عاطفی پایین جستجو کرد. اولین پایهی
هوش هیجانی (همانطور که در شیوه گلمن خواندید) خودآگاهی است. مردم، آن قدر که در
رفتار دیگران مطالعه میکنند، در رفتار خود دقت نمیکنند. در تمام محافل اجتماعی،
دینی، تفریحی و ... بیشترین توجه افراد به دیگران، نوع روابط و کیفیت زندگیشان است
و این تمام اوقات فراغت و غیرفراغت آنان را پر کرده است. با این وصف، دیگر جایی
برای خودشناسی و توجه به کیفیت روابط خود با خود و با دیگران میماند؟!
استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک
مستقیم) بلامانع است. .Using the materials of this site with
mentioning the reference is free
این صفحه بطور
هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق میکند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما
اطلاع دهید