لیورا سعید
کارشناس ارشد روانشناسی
تابستان 1400
-
دوست 1: من دوستش دارم نمیتونم فراموشش کنم.
- دوست 2: باید بتونی کنارش بذاری، شما به درد همدیگه نمیخورید، میدونی اگه
خانوادهت متوجه بشن کلی برات بد میشه!
- پسر 8 ساله: مامان من از بابا متنفرم، امروزم مثل دفعههای قبل قولش یادش رفت.
- مادر: پسرم آدم که نباید در مورد پدرش اینطوری حرف بزنه، پدرت کار میکنه و خسته
میشه. باید درکش کنی.
- زن: تو اصلا منو نمیبینی، مدتهاست احساس
میکنم دیگه منو دوست نداری.
- شوهر: چرا این فکر رو میکنی؟ مگه نمیبینی من اینهمه برای تو و بچهها زحمت
میکشم؟
- دختر: من از این خواستگاره خوشم نمیاد؛ چطوری بگم، در این مدت آشنایی اصلا
نتونستم جذبش بشم.
- مادر: خوش اومدن مال بعد از ازدواجه، الان فقط ببین که اون سرش به تنش میارزه و
خانواده خوبی داره!
- شوهر: چرا توی همهی تفریحاتمون باید امیر و خانوادهش هم باشن؟ من از این آقا
خوشم نمیاد، یه بارم بدون اونا بریم.
- زن: چرا؟ چون از نظر مالی از ما بالاترن؟ ماشین خوب سوارن و خوب خرج میکنن؟
- پسر 14 ساله: پویا و سیاوش بچههای خوبی هستن، ازشون خوشم میاد، فردا هم قرار
داریم با هم بریم بازی.
- پدر: اونا کجا خوبن پسر جان؟! هر روز توی پارک علاف! یکی شونم سیگاریه، درس هم
نمیخونن.
***
از این مکالمات به جایی نمیرسید که هیچ، اصلا بین شما ارتباط برقرار نمیشود و
باعث میشود از هم دورتر شوید. چون در این نوع گفتگوها، راه باز نیست، درک و همدلی
وجود ندارد، فرصت نمیدهید طرف مقابل هیجانات خود را بروز دهد. بنابراین، یا برای
همیشه سکوت میکند و مسائل خود را جایی دیگر و یا با کسی دیگر بیان میکند یا از
این به بعد هیجان غالب بین شما خشم خواهد بود. برای همین است که بسیاری از همسران
در مورد همدیگر، یا والدین و نوجوانان در ارتباطاتشان میگویند ما با هم
نمیتوانیم صحبت کنیم، تا میخواهیم شروع به حرف زدن کنیم دعوایمان میشود. چرا؟
چون این نوع مکالمات در سطح هیجان آغاز میشوند اما در سطح فکر ادامه پیدا
میکنند. این اشخاص در یک پله قرار ندارند، با هم ارتباط ندارند؛ برای همین راه
گفتگوی سالم مسدود شده، ادامه مکالمه خراب میشود. وقتی دیالوگی بین دو نفر در سطح
هیجان شروع میشود فرد دوم بهتر است در همان سطح با او ادامه دهد علیرغم این که میل
دارد در سطح فکر ادامه بدهد؛ مثلا میخواهد به او توصیهای ارائه دهد، نصیحتی بکند
یا دستوری بدهد، اما بهتر است خودش را هم سطح مخاطبش نگه دارد و در آن سطح با او
ادامه دهد؛ به تدریج بعد از درک و همزبانی و همدلی، میبیند فردی که احساس درک شدگی
و دیده شدن پیدا کرده، حالا آغوش خود را برای شنیدن پیشنهادات یا انتقادات باز
میکند.
فکر میکنید افراد چرا وقتی در کنار دوستی هستند که روابط صمیمی با یکدیگر دارند یا
وقتی در اتاق درمان در کنار روانشناس هستند به راحتی خود را ابراز میکنند، گریه
میکنند، خشم خود را خالی میکنند و از غمها و دردهای خود به راحتی حرف میزنند؟
چون جای امنی قرار گرفتهاند که در آن جا و پیش آن شخص، قضاوت نمیشوند،
حرفشان بریده نمیشود، دردشان سرکوب نمیشود، از آنها با کلمهی «چرا» پرسش
نمیشود و اعتماد دارند که
حرفشان پیش دیگری بازگو نمیشود.
از نظر فیزیولوژی مغز، قسمت کوچکی از مغز به نام آمیگدال[1] یا بادامه با ادراک و
ابراز هیجانات انسان ارتباط دارد. آمیگدال که در سیستم لیمبیک[2] مغز ما قرار
گرفته، نقش مهمی در به یاد آوردن خاطراتی که بار هیجانی برای ما دارند داشته،
پاسخهای هیجانی ما را کنترل میکند. وقتی آمیگدال فعال میگردد، مسیرهای عصبی
منتهی به قشر پیش پیشانی[3] مغز که مسئول فکر کردن، منطق و استدلال کردن است مختل
میگردد؛ به همین علت وقتی مشغول بحث با فردی هستید که قسمت هیجانی مغزش فعال شده
از بحث با شما کناره میگیرد. چرا؟ چون در آن زمان بخش آمیگدال مغزش فعال شده، قشر
جلوی پیشانی او غیرفعال است و دلش میخواهد شما هم به آن شیوه با او همراهی کنید،
بنابراین قادر به بحث کردن به طور سالم با شما نیست. پس یا از گفتگو کنار میکشد یا
دعوایتان میشود.
از طرفی، نیمکره راست مغز مسئول مدیریت احساسات است به این معنی که احساسات هر فرد
از سوی نیمکره راست درک و ابراز میشود. بنابراین اگر فرد مقابل بخواهد با نیمکره
چپ خود با این شخص گفتگو و بحث کند قادر به برقراری ارتباط خوب و رضایتبخش با او
نخواهد بود.
دوست 1: من دوستش دارم نمیتونم فراموشش کنم.
دوست 2: میدونم دوستش داری خب خیلی وقته که این احساس در تو شکل گرفته و کنار
گذاشتن و فراموش کردنش به راحتی نیست.
در این مثال صحیح، فعلا تنها چیزی که دیده میشود همدلی فرد دوم با دوست خود است؛
یعنی همراهی او با دوستش در سطح هیجان بدون دستکاری احساس وی، قضاوت کردنش یا ارائه
نظر و انتقادی به او. وقتی نفر اول درد و رنج ناشی از یک حس را بیرون بریزد و به
اصطلاح از نظر هیجانی تخلیه بشود آمادگی فکر کردن به طور منطقی یا شنیدن دیدگاهها
و توصیههای دوست خود را پیدا میکند.
دوست 1: تو میگی چکار کنم؟ گیر کردم؛ از طرفی دلم میخواد باهاش ادامه بدم از طرفی
فایدهای در ارتباط با مرد گرفتاری که سرش همیشه شلوغه و بهانههای زیادی برای
نبودن با من داره نمیبینم.
دوست 2: آره عشق یک طرفه رنج زیادی داره، خیلی سخته آدم کسی رو بخواد که اون به
همون اندازه نخواد، البته این از ضعف تو هم هست. باید روی ضعف خودت کار کنی و ببینی
برای تو سود ادامهی این رابطه بیشتره یا زیانش؟
این نوع ارتباطات را افرادی بلدند که از هوش هیجانی خوبی برخوردارند. مهم نیست
ارتباط بین همسران باشد یا بین دو همکار، بین کارفرما و کارمند باشد یا خواهر و
برادر. مهم این جنس ارتباط است که در همه جا کاربرد دارد و کیفیت رابطه را ارتقا
داده، به دوستی، همکاری و صمیمیت بیشتری منجر میگردد.
پسر 14 ساله: پویا و سیاوش بچههای خوبی هستن، ازشون خوشم میاد، فردا هم قرار داریم
با هم بریم بازی.
پدر با لحن شوخی: میبینم که هر وقت با اونا میری بیرون بهت خوش میگذره و خوشحالی.
مگه چکار
میکنید؟ منم یه بار با خودتون ببرید.
پسر با اشتیاق: پویا یه بازی جدید بلده که برای من و سیاوش هم نصب کرده و بهمون یاد
داده سه تایی بازی میکنیم.
پدر: چه خوب!
پسر: سیاوش هم فوتبالش خوبه.
پدر: آفرین به سیاوش. اونام مثل تو درس خون هستن؟
پسر: پویا حفظیات و ادبیاتش خوبه اما توی ریاضی ضعیفه، سیاوش برعکس ریاضیش خوبه.
پدر: خب پس یه تیم سه نفره هستید که هر کدوم نقاط قوت و ضعفی دارید.
وقتی ارتباط به خوبی و به شکل درست شکل بگیرد احساس امنیت و اعتماد بین افراد به
وجود میآید. در
سایهی امنیت و اعتماد است که آنها میتوانند حرفهای مگویشان را با یکدیگر عنوان
کنند و ترس از تنبیه، طرد یا قضاوت شدن نداشته باشند. پس از شکلگیری ارتباط صحیح و
احساس امنیت و اطمینان بین شما و مخاطبتان، آموزش، تذکر، عیبیابی و اصلاح خطا
میتواند قابل اجرا باشد. n
[1] - Amigdala
[2] - Limbic system
[3] - Prefrontal cortex
|