دُریتا معلمی
کارشناس ارشد روانشناسی
پاییز 1401
ازدواج
یکی از مهمترین وقایع زندگی است و اکثریت قریب به اتفاق زنان و مردان، هنگامیکه
در آستانهی ورود به زندگی متاهلی قرار میگیرند، امید و آرزو، شادی و شعف و هیجان
و احساسات خوشایند بیبدیلی را تجربه میکنند. هیچ زن یا مردی نیست که پیش از
ازدواج تصمیم به جدایی و طلاق داشته باشد. هر دو با امید به ساختن یک زندگی شاد و
تجربه کردن حس خوشایند خوشبختی با یکدیگر پیوند زناشویی میبندند. بنابراین اگر بعد
از مدتی گرفتار مشکلات و مسایل عدیدهای شوند که نتوانند از پس آنها برآیند، دچار
سرخوردگی، خشم، غم، اضطراب، پشیمانی و... میشوند که به نوبه خود میتواند هم سلامت
جسم و هم سلامت روان زوجین و حتی فرزندان را تحتالشعاع قرار دهد. بالطبع در شرایطی
که استیصال یک یا هر دو طرف موجب شود که پای جدایی و طلاق به میان آید، زوجین فشار
و درد زیادی را متحمل خواهند شد (تحقیقات نشان داده که میزان استرس ناشی از مرگ
همسر با 100 واحد در جایگاه اول و میزان استرس ناشی از طلاق با 73 واحد در جایگاه
دوم قرار دارد). بنابراین میبینیم که واقعهی طلاق میتواند بسیار آسیبزا باشد.
ضمن اینکه در جوامع کوچک (مانند جامعهی ما) آسیب ناشی از جدایی دو نفر میتواند
دامنگیر عدهی زیادی از افراد که در جمع دوستان و آشنایان و... قرار میگیرند هم
بشود. همچنین در این جوامع کوچک به احتمال زیاد ازدواج مجدد بسیار سخت و دشوار
خواهد بود.
اما آیا هر ازدواجی ارزش حفظ کردن را دارد؟ مسلما خیر. گاهی اوقات ماندن در ازدواج
مانند دست و پا زدن در باتلاق است؛ یعنی آن ازدواج ویژگیهای لازم را مانند: صداقت،
اعتماد، صمیمیت، سازگاری، مسئولیتپذیری، گذشت، حفظ حرمت، توجه و محبت، رشد و
پویایی و... ندارد. از طرف دیگر از آنجا که جامعهی بزرگتر در حال گذار از سنت به
مدرنیته است، جوامع کوچکتر را نیز تحت تاثیر قرار میدهد؛ تفاوتهای فردی و
فردگرایی (نیاز به پرداختن به علایق و نظرات و استعدادهای شخصی)، تغییر خواستهها و
انتظارات از زندگی زناشویی، آگاهی نسبت به حق و حقوق انسانی و مدنی و پدید آمدن
شیوههای متفاوت زندگی، در کنار عدم داشتن مهارت-های مناسب برای رویارویی با مسایل
زندگی و ناکارآمدی الگوهای قدیمی، همگی موجب میشود که رسیدن به مرحله-ی جدایی و
طلاق (چه عاطفی و چه رسمی) بسیار بیشتر و بسیار سریعتر از قبل رخ دهد. در اینجا
لازم است متذکر شوم که نبود یا کمبود پدیدهی طلاق در یک زمان یا یک مکان و یا یک
جامعه، الزاما نشانهی خوب و مناسب بودن ازدواجها و زندگیهای زناشویی نیست. کما
اینکه آمارها نشان میدهد در برخی از مناطق غرب کشور در کنار پایینترین آمار
طلاق، بالاترین آمار خودسوزی زنان را داریم.
حال چطور متوجه شویم که ازدواجی در معرض فروپاشی قرار گرفته است؟
در کنار نبود ویژگیهای مطلوب همچون صداقت، صمیمیت، اعتماد،... که پیشتر هم ذکر شد،
اگر این ویژگی-های منفی وجود داشته باشد، آژیر خطر به صدا در آمده و پرچم هشدار
بالا خواهد رفت، ویژگیهایی همچون: خشونت فیزیکی یا روانی یا جنسی، رفتارهای
سلطهگرایانه، مشکلات مالی، فقدان ارتباط عاطفی و کلامی و جنسی، عدم سلامت روان،
پیمانشکنی و روابط فرا زناشویی. لازم به ذکر است هرقدر که ویژگیهای مطلوب کمتر و
ویژگیهای نامطلوب بیشتر باشد احتمال فروپاشی نیز بیشتر خواهد شد.
اما چرا اکثر افراد علیرغم دست و پا زدن در چنین شرایطی، کماکان به زندگی
متاهلیشان ادامه میدهند؟
از دلایل ماندن در ازدواجهای ناکارآمد میتوان به این موارد اشاره کرد: عدم
اطمینان از مسایل مالی بعد از ازدواج
عوامل فرهنگی و اجتماعی - اعتقادات مذهبی و ارزشی - ترس از بیکفایتی و تنهایی و
شرم از اعلام شکست زندگی زناشویی - تصور وجود عشق...
توجه به این نکته بسیار حائز اهمیت است که گاهی تنها یکی از زوجین به این نتیجه
میرسد که ماندن در ازدواج بیشتر از آنکه سودمند باشد آسیبرسان است، ولی دیگری
چنین تصوری ندارد، در این صورت مشکلات دو چندان میشود. در هر حال باید بپذیریم که
طلاق همیشه هم بد نیست و چه بسا که برای سلامت جسم و روان اعضای خانواده بهترین
گزینه باشد. اما در عینحال طلاق مانند عمل جراحی قلب باز است، سخت است و دردناک،
ولی آخرین و مناسبترین راه برای حفظ جان بیمار محسوب میشود، اما هیچ بیماری
نمی-تواند خودش آن عمل را انجام دهد...
هیچ
زن و مردی با امید و آرزوی جدایی ازدواج نمیکنند. همه، حتی آنهاییکه در طول
دورهی آشنایی و نامزدی نسبت به مسایل موجود در رابطه دچار شک و تردید میشوند، باز
هم با این امید پیمان زناشویی میبندند که در نهایت خوشبخت و سعادتمند شوند. اما
نمیتوان منکر شد که همهی ازدواجها به سرمنزل مقصود نمیرسد و در تمامی جوامع با
درصدهای متفاوت، ازدواجها به طلاق منجر میشود. آنچه که در این بین بسیار حائز
اهمیت است اینکه افراد در مورد طلاق هیچ آموزشی ندیدهاند. معمولا همه به زعم خود
میپندارند و یا واقعا تلاش میکنند که ازدواج را خوب به پیش ببرند اما در مورد
طلاق چیزی که به ذهن متبادر میشود تنها نزاع، دشمنی، درگیری، جنگیدن و غلبه کردن
است. در بسیاری از طلاقها، زوجین تمام تلاش خود را بهکار میبرند تا مانع رسیدن
دیگری به حق و حقوقش و به آرامش شوند، تا انتقام خود را بگیرند و یا به دیگران ثابت
کنند که خودشان کاملا مبرا و دیگری سراپا تقصیر و گناه است. غافل از اینکه پا
گذاشتن در چنین مسیر سنگلاخی نه تنها موجب آزار دیگری میشود بلکه خود فرد را هم از
رسیدن به آرامش و در پیش گرفتن مسیر جدید زندگی باز میدارد. همچنین اگر در این بین
فرزندانی هم وجود داشته باشند بهشدت زخمی شده و آسیب میبینند (بماند که در
جامعهی کوچک ما طلاقهای اینچنینی پیامدهای دیگری نیز دارد از جمله: سختتر شدن
ازدواج مجدد، بروز اختلاف و تنش با سایر افرادی که به نوعی وابسته به طرف مقابل
هستند، نقل محفل عام و خاص شدن، انزوا و دور افتادگی از سایر همکیشان).
در واقع یک طلاق سالم مانند یک ازدواج سالم نیاز به آگاهی، تلاش و از خود گذشتگی
دارد. متاسفانه در مسیر طلاق مراسم و آداب سالمی به مانند سایر رخدادهای غمانگیز
زندگی نداریم. بهعنوان مثال زمانی که عزیزی را از دست میدهیم، دیگران با حضور خود
در مجالس متفاوت در غم ما شریک شده، همدردی کرده و تا مدتها در کنارمان هستند. اما
به هنگام طلاق تنهاییم. مهمتر از آن وقتی یکی از نزدیکان را از دست میدهیم، دیگر
بر روی ویژگیهای منفی و خاطرات دردناکی که با او داشتهایم تمرکز نمیکنیم و چه
بسا او را می-بخشیم، ولی در مورد طلاق قضیه دقیقا بالعکس است. در نتیجه نهتنها از
رنج و مشقت طلاق کاسته نمیشود بلکه ممکن است تا همیشه در باتلاق عواطف و مشکلات
دست و پا بزنیم.
به همهی اینها مسایل حقوقی و شرعی را هم اضافه کنید. اگرچه تقریبا در همهی جوامع
و ادیان طلاق مجاز شمرده میشود، ولی از آنجا که ازدواج و ماندن در آن یک ارزش
محسوب میگردد، بسیاری از قوانین مدنی و شرعی بهگونهای تنظیم شدهاست که طلاق و
جدایی هرچه سختتر شود. به این امید که زوجین پشیمان شده و به زندگی متاهلی خود
ادامه دهند!!! اگرچه که میتوان انتقادات جدی به این قوانین وارد نمود (که از
حوصلهی این مقاله خارج است) ولی باید پذیرفت که قوانین جاری فعلا همین هستند. پس
بهتر است پیش از هر تصمیم و اقدامی، با یک فرد خبره و آگاه به مسایل حقوقی و شرعی
مشورت کنید تا بدانید که چه مسیری در پیش رویتان است (به ویژه همکیشان گرامی).
اما آنچه که در مسیر طلاق از نقطهنظر روانشناختی و عاطفی مهم است:
هنگامیکه با واقعیت رابطهتان مواجه میشوید و میفهمید که شخصی که با او ازدواج
کردهاید همانی نیست که می-خواستید (سلطهگر است یا سلطهجو، بیعاطفه است یا
چسبنده، بی اعتنا است یا بدبین، خسیس است یا ولخرج ...)، اگر مسایل را حل نکنید
آنوقت ممکن است وانمود کنید که هیچ مشکلی وجود ندارد و یا وارد درگیری شوید.
ادامهی این روند در نهایت منجر به دوری کردن از یکدیگر، عدم ابراز علاقه، نبود
گفتگو و رابطهی جنسی، و بیاهمیتی و بیتفاوتی نسبت به یکدیگر میشود (مرحلهی
طلاق عاطفی).
و در ادامهی این روند بهخصوص اگر مایل به طلاق قانونی نیز باشید مرحلهی سوگواری
نیز در انتظارتان است. این مرحله مشابه همان مراحلی است که پس از آگاهی از مرگ یکی
از عزیزانتان تجربه میکنید، شامل مرحلهی شوکه شدن و انکار واقعیت، خشم و عصبانیت،
تلاش بیهوده برای تغییر واقعیت، اندوه و در نهایت پذیرش واقعه. قابل ذکر است که
زمان گذر از این مراحل از فردی به فردی دیگر متفاوت است، ولی اگر اجازه ندهید که
هرکدام از این مراحل روند طبیعی خود را طی کند، ممکن است تا سالها در یک مرحله
باقی مانده و دست و پا بزنید، بدون آنکه هیچ سودی عایدتان شود. بهعنوان مثال حتما
با افراد مطلقهای از این دست برخورد داشتهاید که سالها بعد از جدایی هنوز با
عصبانیت در مورد همسر سابقشان صحبت میکنند و یا از اندوه آن دوران بیرون نیامده و
دچار افسردگی شدهاند.
و اما اگر به سلامت از این مراحل عبور کنید آنوقت به مرحلهی بازسازی میرسید که
طی آن میتوانید با یک چشم-انداز دیگر به زندگی بدون همسرتان بپردازید.
برای گذار سالم از مراحل متفاوت طلاق لازم است که تحت تاثیر احساساتی مانند خشم
تصمیمگیری نکرده بلکه عاقلانه و سنجیده عمل کنید. مرتب در پی این نباشید که
همسرتان را مقصر بدانید، سهم خود را هم بپذیرید. از دید همسرتان به موضوع نگاه
کنید، او هم دارد عذاب میکشد. به-دنبال مذاکرهی برد- برد باشید و از سر انتقام و
لجبازی برخورد نکنید. و از همه مهمتر اگر فرزند یا فرزندانی دارید، هرگز، هرگز و
هرگز پای آنها را وارد این ماجرا نکرده و آنها را به وجهالمصالحه و یا وسیلهای
برای انتقام و تنبیه همسرتان تبدیل نکنید.
در عوض متعهد شوید به اینکه نیازهای مالی و عاطفی فرزندان را برآورده کرده و همیشه
آنها را در صدر اولویت-هایتان قرار دهید. مانع رابطهی فرزندانتان با والد دیگرش
نشده و حتی حامی این رابطه باشید و تمام تلاشتان را بهکار ببرید تا همگی بدون خون
و خونریزی!!! از این مرحله عبور کنید.
در این مسیر، شاید بهتر باشد که از یک مشاور طلاق کمک بگیرید. چرا که در چنین
مواردی دانش و تجربهی یک فرد بیطرف می تواند کمک کند تا مسیر سنگلاخی هموارتر شده
و در نتیجه از آسیب وارده به اعضای خانوادهی درگیر طلاق کاسته شود.
یک مشاور بهجای آنکه از منافع یک طرف در برابر طرف دیگر دفاع کند (روشی که معمولا
نزدیکان و دوستان و ریش-سفیدان بهکار میگیرند)، بر یافتن راهحلهایی تمرکز
میکند که نیازهای همهی اعضای خانواده را در بر گیرد. همچنین مشاور به هر دو طرف
مهارتهایی را میآموزد که بتوانند مشاجرات آینده را حل و فصل نمایند. و البته از
آنجا که بالاترین اولویت، فرزندان خانواده هستند، مشاور شیوههای برخورد مناسب با
فرزندان را نیز به والدین آموزش میدهد.
در کنار تمام این مزایا در نظر داشته باشید که مشاوره از نقطه نظر زمان، پول و
آشفتگیهای عاطفی هزینهی کمتری میطلبد.
بنابراین اگر ازدواجتان به گرداب طلاق منتهی شد، بهجای آنکه گناه و تقصیر را به
گردن یکدیگر، دیگران، ماهواره، مسئولین و یا... بیندازید، بهتر است با قضیه عاقلانه
و منطقی برخورد کرده و حتما با یک مشاور در ارتباط باشید.
طلاق به خودیخود سخت و تلخ است. مراقب باشید که با رفتارهای نسنجیده و غیرمنطقی
آن را تبدیل به یک جسد متعفن نکنید چرا که در نهایت خودتان باید حامل آن باشید.
منابع:
1. سلامت روانی طلاق، لوئیس گلد، مجید رئیس دانا، انتشارات رشد
2. بمانم یا بروم، لی رافل، بهزاد رفعتی، انتشارات توانا
|