نشریه پرواز -
مهر 1391-
شماره31
مقدمه:
پيش از هرچيز، جا دارد اعلام كنم در شماره ي قبلي به دليل هم زماني با انعكاس لوگوي
پپسي روي كره ي ماه، كم خالي بندي نداشتيم. اين را براي خوانندگان عزيزي گفتم كه
منتظرند سازمان (البته پس از خواندن گزارش تور موفق ایتالیا در شماره ي 30 پرواز)،
تور آفريقاي جنوبي برگزار كند!
****
اما برسيم به اين شماره. خدا را شكر ظاهراً يك موجي در مراكز تحقيقاتي به راه
افتاده تا پژوهشگران و دانشمندان صرفاً وقتشان را روي پروژه هاي محض و انتزاعي تلف
نكنند و بررسي هاي كاربردي تر و مرتبط با نيازهاي روزمره ي زندگي نيز كليد بخورد و
به سرانجام برسد.
بالاخره انتظارها به پايان رسيد و به همت گروهي از دانشمندان مجاري و سوئدي، گره از
كار فروبسته ي يكي از ابهامات بزرگ بشري گشوده شد و ماجراي پوست راه راه گورخرها كه
قرن ها ذهن زيست شناسان را به خود مشغول كرده بود براي هميشه حل شد!
براساس بررسي ها، اين خطوط سياه و سفيد در واقع تلاشي است براي فرار از دست خرمگس
ها. اين دانشمندان فهميده اند خرمگس ها فقط وقتي نور به روشي واحد از يك پوست همگن
منعكس شود جذبش مي شوند، در حالي كه راه راه هاي گورخر نور را جوري قطبي مي كنند كه
موجب سردرگمي و بلاتكليفي اين حشرات مي شود.
به قول 20:30، صرفاً جهت اطلاع عرض مي شود كه اين كشف فارغ از رفع يكي از چالش هاي
لاينحل زندگي، مايه ي تأسف و سرافكندگي زيست شناساني است كه قرن ها روي اين مسأله
تحقيق مي كرده اند؛ آن وقت يک بار هم يکي از آن ها پا نشده برود صحراي آفريقا، يکي
دو ساعتي يک گورخر را زير نظر بگيرد و ببيند هيچ خرمگس خون خواري روي تن آن نمي
نشيند تا به مسأله مشكوك بشود1. واقعاً از تحقيقات پشت ميزي و زير باد كولر با
فنجان نسكافه روي ميز و اينترنت پرسرعت چه چيزي در مي آيد؟! خوشا محققان قديم كه از
دود چراغ خوردن و زير هُرم گرما عرق ريختن ابايي نداشتند.
****
1- جالبه بدونید هنگام ارائه ی این مطلب در جلسه، چالش فکری یکی از بچه هاي نشريه
هم رو شد: »راستی گورخرها سفیدند با راه راه های سیاه یا کلاً سیاه اند با راه راه
های سفید؟!!«
يعني اگر يك هزارم پولي كه بابت اين پژوهش هاي الكي در دنيا خرج مي شود را می دادند
به انجمن محترم كليميان و تازه آن ها هم فقط يك هزارم آن مبلغ را به سازمان
دانشجويان مرحمت مي كردند، يك پارك فناوري مي ساختيم تا بچه هاي نشريه بروند در آن
سوار تاب و سرسره هاي فناورانه شوند و حالش را ببرند!
آقايان (و البته شايد هم خانم ها) رفته اند تحقيق كرده اند و ثابت كرده اند كه وقتي
كسي دنبال چيزي مي گردد اگر نام آن شئ را زير لب تكرار كند سريع تر آن را پيدا
خواهد كرد. خٌب كه چي؟! يعني تحقيق از اين كشكي تر هم مي شود؟!
حالا فكر مي كنيد اين محققان علاف چطور به اين نتيجه رسيده اند؟ آن ها به افراد
شركت كننده در اين تست -كه معلوم است از محققان مربوطه هم بيكارتر بوده اند- 20
تصوير از اشياي مختلف نشان داده اند و از آن ها خواسته اند محل قرارگيري يكي از آن
ها را پيدا كنند.
ما از همين جا اعلام مي كنيم كه دوستان ما در پرواز دارند يك آلارمي اختراع مي كنند
كه بگذارند روي جوراب يا عينك يا چيزهاي گم شده كه مثلاً وقتي شما جورابتان را گم
كرديد عين گوشي موبايل با آن تماس بگيريد و از صداي زنگش بفهميد كه پشت تلويزيون
افتاده يا توي يخچال است! شما اصلاً ايده را ببين، حال كن! بله، ما خودمان در همين
پرواز اين همه ذهن خلاق داريم كه مدام بعد از هر جلسه ی نشریه هم بهشان شام مي دهيم
تا همين جا در نشريه بمانند و مبادا فرار مغزها (!) نكنند، آن وقت در آمريكا و
اروپا چه تحقيقات آبكي انجام مي شود. حيف كه امكانات نداريم...
****
در اين
گير و دار تحقيقات داغ زيرساختي و ميداني، بعضي موضوعات هم انصافاً مظلوم واقع مي
شوند. يعني با وجود اينكه خيلي مهم هستند، اما به اندازه ي كافي به آن ها توجه نمي
شود. مثلاً شما همين بيني و آنچه در آن است را در نظر بگير. اين چيزي است كه بسياري
از انسان ها شبانه روز با آن درگيرند. ما خودمان چند روز پيش در مترو يك آقايي را
ديديم كه نزديك به يك ساعت با بيني اش و محتويات آن درگير بود و با تكنيك هاي مختلف
و خاصي قصد خلاص شدن از دست آن چيزهاي مزاحم را داشت، اما نشد كه نشد. ولي شما
درباره ي موضوع به اين مهمي چقدر اطلاعات داريد يا درباره ي آن چقدر در پرواز
خوانده ايد؟! تقريباً هيچ. يا مثلاً خميازه كشيدن كه بعضي وقت ها دهان آدم به مرز
جِرخوردگي مي رسد ولي چيز زيادي از آن نمي دانيم.
خوشبختانه اخيراً اطلاعات دانشمندان درباره ي خميازه كمي بيشتر شده است و فهميده
اند كه افراد اغلب در پاسخ به خميازه ي كساني خميازه مي كشند كه آن ها را دوست
دارند و به آن ها اهميت مي دهند. مدل هاي آماري جديد نشان داده اين نوع خميازه هاي
به اصطلاح مسري در مقايسه با خميازه هايي كه در پاسخ به خميازه ي اقوام، دوستان،
آشنايان و سرانجام غريبه ها كشيده مي شود طولاني تر است. طبق اين يافته ها خميازه
كشيدن نوعي همدلي با مردمي است كه احساسي را تجربه مي كنند. حال اين احساس مي تواند
استرس، تشويش و خستگي باشد و يا بي حوصلگي!
اين تحقيقات خيلي خوب است، يعني اگر ما پس فردا شما را ديديم و خميازه كشيديم شما
فكر نكن بي احترامي كرده ايم، نه خير؛ داريم با شما همدلي مي كنيم، داريم صميميت
مان را نشان مي دهيم. حال اگر كسي پرواز را نخوانده باشد و اين اطلاعات را نداشته
باشد كه اين موضوع را متوجه نمي شود. مي شود؟!
****
در پایان اميدواريم اگر فرصتي دست داد و توفيقي بود محققان بروند در مورد سوالات
زير كه مدت هاست ذهن خوانندگان نشريه را درگير نموده و بارها از ما درخواست جواب
كرده اند، تحقيق كنند و يك بار براي هميشه به آن ها پاسخ بدهند:
مُسكن چگونه مي فهمد كجاي بدنمان درد مي كند تا آن را تسكين بدهد؟
پشه ها روزها كجا مي روند؟
(البته گلاب به رويتان!) چرا انگشت توي دماغ كردن منظره ي شنيع و دلخراشي محسوب مي
شود؟(رويمان به ديوار!) چرا انسان هرچقدر مخاط و ترشحات بيني اش را قرص و قائم رو
به بالا مي كشد باز هم چشمانش سبز نمي شود؟!
|