نشریه پرواز -
مهر 1391-
شماره31
وارد دفتر کارم می شوم، طبق روال هر روز پشت میز کارم می نشینم. نگاهی به وسایل روی
میز می اندازم؛ همه چیز سر جای خودش قرار دارد، بدون هیچ تغییری نسبت به دیروز.
اما یک تغییر کوچک لازم است، تقویم روی میز هنوز دیروز را نشان می دهد. باید آن را
ورق بزنم، کاری که هر صبح آن را تکرار می کنم.
اما این بار به فکر فرو می روم. به راستی که تقویم های رومیزی اشیاء جالبی هستند.
در طول سال برگ برگ آن ها پیش چشمان ما ورق می خورد؛ بی آن که توجهی به آن ها شود و
تنها زمانی که برای نوشتن، نیازی به کاغذ پیدا می کنیم برگی از روزهای گذشته را جدا
می کنیم، برگ هایی که گویا در موعد خودشان کاربردی نداشته اند.
اما هر بار که برگی از تقویم کم می شود و صَرف یک شماره تلفن یا آدرس می شود، پشت
تقویم خالی و خالی تر می شود، درست مثل کسی که گذشته و تجربیاتش را از دست داده
باشد.
در انبارهای همه ی ما جعبه هایی پر از سررسیدهای قدیمی و تاریخ گذشته وجود دارد که
روی جلد آن ها نوشته شده 1378، 1379،... که در کنار سررسیدهای 1389، 1390 و ...خاک
می خورند و بس. آن ها را در گوشه ای انباشته می کنیم تا شاید روزی به کاری آیند.
اما حقیقت این است که اکثر آن ها پس از چند سال راهی زباله دان می شوند، بی آن که
حتی گشوده شوند. و البته بعضی از آنها نیز سرنوشت بسیار بهتری دارند، مثل آن هایی
که خاطرات را در دلشان نگه می دارند و برای همیشه بر روی میز باقی می مانند.
زندگي ما آدم ها نیز بی شباهت با این سررسیدها نیست. آن هم برگ پایانی دارد و بعد
از آن تقویم عمر انسان برای همیشه بسته می شود.
اما برخلاف سررسید، زندگی انسان علاوه بر طول، عرض نيز دارد.
اغلب ما تنها به طول آن می انديشيم، اما آنچه که بيشتر اهميت دارد عرض يا چگونگی آن
است.
این چگونگی است که برای همیشه در ذهن ها و قلب ها باقی می ماند و یا راهی زباله دان
می شود.
اكثر
ما تنها زمانی که آدم ها از بینمان می روند به یاد سررسید عمر آن ها می افتیم که در
آن چه نوشته شده، چند برگش در موعد خودش استفاده شده، چند برگش برای یادداشتی کوچک
جدا شده و چند برگش در انبار خاک می خورد.
بعد از رفتن آدمها سررسیدهای سنگیشان روی خاک های سرد می نشیند و کوچه های خاکی از
میان آن ها عبور می کند. عابران کوچه های خاکی مواظبند پا روی سررسیدها نگذارند،
اما چه اهمیتی دارد؟ سررسید تاریخ گذشته صَرف هر چیزی شود فرقی ندارد، مهم نیست روی
آن چه بنویسند، حتی مهم نیست کسی با پای گلی روی آن قدم بگذارد.
آنچه اهمیت دارد این است که در آن زمانی که باید، چیزی بر روی آن نوشته شده باشد،
چیزی که گرد و غبار زمان هم نتواند آن را کمرنگ کند.
چه بسیار روزهایی که از پی هم می آیند و می روند و بسیاری از ما بی آنکه نشانه ای
از تغییر را در وجودمان حس کنیم، برگ های تقویم عمرمان را به دست باد زمان می
سپاریم. درست مثل همان سررسیدهای تاریخ گذشته و دست نخورده.
بدون برنامه ریزی مشخص و توجه به زمان حال، در گذشته هایمان زندگی می کنیم. امید
داریم که روزی قبل از آنکه آخرین برگ عمرمان ورق بخورد حال درونی خویش را دگرگون
کنیم و از این روزمرگی نجات پیدا کنیم، پیش از آنکه خیلی دیر شود.
اما دریغ که این امید با هیچ کوششی همراه نیست و تنها انتظار می کشیم تا تقویم قبلی
به آخر برسد، آن را در انبار بگذاریم و وقتی از کنار مغازه ای رد می شویم که روی
شیشه اش نوشته: »تقویم جدید رسید«، با اشتیاق آن را بخریم و بر روی میز بگذاریم.
به راستی آيا ضمانتی برای طلوع خورشيد فردا وجود دارد!؟
امروز را از دست ندهيم...
|