نشریه پرواز شماره 51 آبان 1397
سمیرا شادپور
-مااامااان؟
-بلهههه؟
-من حوصلهام سر رفته!!
-خب برو با مداد رنگیات نقاشی بکش.
-دیگه نمیدونم چی بکشم خسته شدم از نقاشی
-خب برو کارتون ببین.
-نَعع!!
-بزار ظرفا رو بشورم بیام پیشت ببینم چی کار کنیم.
-باشه پس تو فعلا ظرف بشور!!
خب مامانم که داره ظرف میشوره فعلا ازش خبری نیست...!!!بزار ببینم اینجا چیا
هست؟؟؟
ماتیک... ریمل... خطچشم
ای بابا چرا کفش پاشنه بلنداش انقدر بزرگن!!!!!
آهااان این روسریه خوبه رنگ گلاش با کیفم سته!!
ااا رااااستی لاک نزددددم
-مااماان خوشگل شدم؟!
-ای بابا باز رفتی سراغ لوازم آرایش و کفشای من؟؟حتما همه ماتیکامم خراب کردی؟؟
نخیرررررم.... ماماااااان خیلی مونده تا بتونم کفش پاشنه بلند بپوشم؟؟
-آره خیلی مونده.
-خب من کفش پاشنه بلند دوست دارم، روسریم همین طور؛ ببین روسریات چه رنگی رنگین
تازه با مانتوهاتم ست میکنیشون...
اصن یکی از آرزوهامه که بزرگ بشم، خانم بشم، کفش پاشنه بلند بپوشم... چهقدر بچه
بموووونم؟!!!!
-نترس بزرگم میشی میفهمی قدر بچگیتو ندونستی!!
خب من الآن بزرگ شدم حتی به قول قدیمیا خانمی شدم واسه خودم!!
انقدر که کلی کفش پاشنه بلند و مانتوهای رنگی رنگی توی کمدم دارم و مامانم میگه
انقدر شال داری میتونی شال فروشی باز کنی!!
ولی خب خانم بودن به این چیزاست واقعا؟؟
به کفشاییِ که دل تو دلم نیست بعد مهمونی برم توی ماشین از پاهام درشون بیارم؟؟
به مانتو روسریاییِ که به زور باید بپوشمشون و حواسم باشه رنگشون تو چشم نباشن که
خواستم برم انقلاب برای ژوژمانم ماژیک بخرم یه موقع کسی نگاه بد بهم نکنه؟
یا به اینه که دوباره اون جوری نباشه که مثل اون روز که داشتم می رفتم کلاس کنکور
گشت ارشاد بگیرتم منم کلی التماس کنم تو رو خدا بزارید برم من کنکوریم کلاسم دیر
میشه و در آخر هم کل خیابون مطهری رو از دستشون فرار کنم؟!!!
کاش میتونستم هنوز مثل بچگیام فکر کنم، مثل خیلیا توی جامعه امروزمون که خانم بودن
رو فقط توی این چیزا میدونن...!!
من یه دخترم...
دختری که به آرزوی بچگیش رسیده!!
هم از نظر فیزیکی و جسمی
هم باطنی...!
چی شد که بابام دیگه مثل وقتایی که بچه بودمو لوازم آرایشهای مامانمو خراب میکردم
نگاهم نمیکنه؟
چی شد که دیگه به نترسی بچگیام نیستم که جلو مامانم وایسم و التماس کنم که بزاره
برم بقالی سر کوچه بستنی بخرم؟
چی شد که نگاههای روی من سنگین و سنگینتر شد؟
چی شد که ترسم برای تنهایی جایی رفتن زیاد و زیادتر شد؟
از من نخواین تو آرزوهای بچگیم بمونم..
نخواین محدود بشم..
نخواین منزوی بشم..
نخواین کوته فکر بشم..
بزارید آزاد باشم..
امنیت داشته باشم..
قوی باشم..
قضاوت نشم..
از نگاه بد آدما نترسم..
نذارید دخترا ترسو بشن!
بهشون جنگیدن رو یاد بدید؛
جنگیدن برای خواستههاشون، برای احساساتشون، زندگیشون...
بهشون محدود شدن در قالب گذشت کردن رو یاد ندید!!
بذارید با خیال راحت بجنگن!
بذارید ما هم خودمونو نشون بدیم
بذارید عمل کنیم، حرررف بزنیم
اصن دختر بودن همینه!!!
ما بهتر از شما بلدیم عمل کردن رو
از نیستی هستی ساختن رو
جنگیدن رو
دختر بودن رو
زن بودن رو
مادر بودن رو
خانم بودن رو..!
|