از آن
پس فرستادگان برگزید |
|
بگفتا
به نزد برادر روید |
به
عساو گوئید از من سلام |
|
بگوئیدش احوال من را تمام |
که در
نزد لاوان بدم چند سال |
|
فراوان شده مرمرا گنج و مال |
چو از
اشتر و اسپ و گاو و حمار |
|
هم از
گوسفند و بزان بی شمار |
زن و
بچه و هم کنیز و غلام |
|
بداده
مرا حق ز هر چیز کام |
نمودم
من آگاهت از هر جهات |
|
که
یابم به نزدت مگر التفات |
رسولان برفتند و گشتند باز |
|
به
یعقوب گفتند کِی سرافراز |
به
عساو گفتیم احوال تو |
|
بیاید
وی اندر ستقبال تو |
غلام
است همراه او چارصد |
|
بزودی
به نزد تو او می رسد |
چو
بشنید یعقوب شد ترسناک |
|
نبادا
که باشد به قصد هلاک |
همه
اردویش را دو قسمت نمود |
|
ز
اموال و گله هر آن چش که بود |
فرستاد یک نیمه را پیشتر |
|
که
عساو در ره به بیند اگر |
رهایی
بیابد دگر نیم آن |
|
از آن
پس بگفت ای خدای جهان |
خدای
ابراهیم بابای من |
|
خداوند اسحاق آقای من |
خدایی
که گفتی بدین سان به من |
|
که
برگرد اکنون بسوی وطن |
که
خواهم نمودن به تو مرحمت |
|
نگهدار باشمت از هر جهت |
اگر
چه لایق نبودم یقین |
|
به
لطفی که کردی ب من پیش ازین |
گذشتم
زِیَردِن به یک چو بدست |
|
کنون
این دو اردو از آن من است |
تمنا
از این بیش خاصم کنی |
|
ز دست
برادر خلاصم کنی |
بترسم
که عساو راهم زند |
|
همه
مام و فرزند با هم زند |
مرا
گفته بودی از این پیشتر |
|
که
ذریه ات را کنم بیشتر |
زریگ
لب دریا و رود بار |
|
بدانسان که نایند اندر شمار |
همی
گفت یعقوب این گونه راز |
|
به
درگاه آن قادر کارساز |
به در
گاه حق لابه ها ساختی |
|
چه از
لابه کردن به پرداختی |
ازآن
پس بگیرد عزمش چنان |
|
فرستد
به عساو چند ارمغان |
که
شاید دلش را بدست آورد |
|
همه
کینه از دلش پست آورد |
جدا
کرد بزهای ماده دویست |
|
بز نر
بهمراهشان کرد بیست |
دو صد
میش با بیست قوچان نر |
|
سی
اشتر ابا بچه گان سر بسر |
چهل
گاو ماده و ده گاو نر |
|
ز
ماده خران بیست و ده کره خر |
بخود
کرد این جملگی را فدا |
|
فرستاد هر فرقه را جدا |
که
شاید به عساو آید پسند |
|
مگر
ناید از وی بجانش گزند |
بهر
فرقه بنهاد او فاصله |
|
سپردی
بهر یک شبان یک گله |
بگفتا
چو عساو آید زدور |
|
بتازید تا پیش او با سرور |
بگویید یعقوب این ارمغان |
|
برای
تو کرده است با ما روان |
فرستاده این هدیه ها چاکرت |
|
خودش
هم بیاید بزودی برت |
به
جمله شبانها سپرد این چنین |
|
به
عساو گویید جمله همین |
روان
کرد آن هدیها پیشتر |
|
که
شاید محبت شود بیشتر |
شبانگاه اردوی خود را براند |
|
در آن
شب خودش اندر آنجا بماند |
دو
زنهاش را با دو تا جاریه |
|
تفاق
پسرهایش آن یازده |
گذر
داد از نَهر یَبُوق زود |
|
به
همراه اموال شان هر چه بود |