انجمن کلیمیان تهران
   

دیدار یعقوب با راحیل

   

 

شاعر :هادی نامدار
بهار 
1306

شدی اندر آن وقت گردی پدید

 

که راحیل با گله خود رسید

چو یعقوب او را بدیدش ز دور

 

که تابان بدی چهره اش همچو حور

رسانید یعقوب خود را بدوی

 

ببوسید راحیل را رو و موی

به راحیل گفت ار ندانی مرا

 

تو باید پسر عمه خوانی مرا

پس آنگه یعقوب از جای خواست

 

بزد دست و آن سنگ برداشت راست

سر چاه بگشود آن شیر مرد

 

گله های راحیل سیراب کرد

شتابید راحیل نزد پدر

 

ز احوال یعقوب دادش خبر

که او در سر چاه استاده بود

 

مرا دید و سنگ از سر چه ربود

به تعجیل سنگ آبها آب کرد

 

همه گله ام زود سیراب کرد

چو بشنید لاوان ب دل شاد شد

 

از آن مژده از غصه آزاد شد

زخانه به بیرون شتابید زود

 

که یعقوب هم بر در خانه بود

ببوسید او روی یعقوب را

 

مرا آن زاده خواهر خوب را

ببردش بخانه درون شادمان

 

برایش بگسترد دستار خوان

بپرسید احوال مام و پدر

 

بدو گفت یعقوب هر گون خبر

از آن بعد یعقوب آنجا بماند

 

رمه های دائیش را می چَراند

           



 

 

 

Back Up Next 

 

 

 

 

استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک مستقیم) بلامانع است.
.Using the materials of this site with mentioning the reference is free

این صفحه بطور هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق می‌کند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما اطلاع دهید