صحبت کردن یعقوب با
پسرانش |
تمام
پسر های خود خواند زود |
|
دعا
کردشان هم وصیت نمود |
بگفت
از جهان رفت خواهم کنون |
|
به
قومم به پیوست خواهم کنون |
پس از
مرگ من را به کنعان برید |
|
از
اینجا به صحرای عفران برید |
بمغاره ی که خرید ابرهام |
|
که
دفنند اجدادم آنجا تمام |
براهیم و سارا در آنجا ستند |
|
هم
اسحق و ربقا در آنجا ستند |
لئا
را هم آنجا سپردم بخاک |
|
که
دفنند جمله در آن خاک پاک |
چو
مردم مرا غسل و کفنم کنید |
|
در
آنجا مرا برده دفنم کنید |