انجمن کلیمیان تهران
   

بردن یعقوب به کنعان

   

 

شاعر :هادی نامدار
بهار 
1306

بردن یعقوب به کنعان

پس آنگاه یوسف برآراست کار

 

که گردد به کنعان زمین رهسپار

بر آورد از مصر نعش پدر

 

برفتند همراه او سربسر

ابا او برفتند آنگه براه

 

همه نامداران دربار شاه

برفتند با او بزرگان مصر

 

همه فیلسوفان و شیخان مصر

شدندی روان جمله یعقوبیان

 

بغیر از مواشی و اطفال شان

امیران فرعون با نوکران

 

همه با درشکه شدندی روان

زسلطان و سرهنگ و سرتیپ ومیر

 

برفتند جمعیتی بس کثیر

براه اندرون نوحه ساز آمدند

 

در آن سرزمین چونکه وارد شدند

نمودند نوحه گری هفت روز

 

ببودند با ماتم و آه و سوز

چو دیدند آنگاه کنعانیان

 

چنان ماتم سخت از مصریان

بگفتند این ماتم سخت چیست

 

چنین ناله و نوحه از بهر کیست

نمودند آنجای را بعد از آن

 

ملقب به ماتم گه مصریان

مغاره مخفیلا که بد ملک شان

 

پدر را نمودند دفن اندران

پس از دفن یعقوب گشتند باز

 

چه اخوان ابا یوسف سرفراز

سوی مصر آنگه روانه شدند

 

با آن کسانی که همره بدند

بیوسف بدادند اخوان پیام

 

که هستیم ماها ترا چون غلام

پدرمان وصیت نموده چنین

 

به بخشی تو تقصیر این چاکرین

چو بشنید یوسف از اوشان سخن

 

بگفتا مترسید اخوان من

مرا از شماها بدل کینه نیست

 

بگفت اینو درنزدشان بس گریست

از آن پس بگفتا منم یارتان

 

کمک بود خواهم بهر کارتان

بدارم شما را بسی محترم

 

از این پس شما را همی پرورم

خدا نیستم بنده ی او منم

 

به اطفال تان مهربانی کنم

بدانسان تسلی به اخوانش داد

 

که اخوان شدندی از او جمله شاد

پس آنگه برفتند در جای خود

 

برفتند هر یک به ماوای خود

                   



 

 

 

Back Up Next 

 

 

 

 

استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک مستقیم) بلامانع است.
.Using the materials of this site with mentioning the reference is free

این صفحه بطور هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق می‌کند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما اطلاع دهید