انجمن کلیمیان تهران
   

رفتن برادران یوسف با بنیامین به مصر

   

 

شاعر :هادی نامدار
بهار 
1306

رفتن برادران یوسف با بنیامین به مصر

بکنعان چو قحطی شدی سخت تر

 

چنین گفت یعقوب با نه پسر

شما را بباید که برداشت گام

 

که گردیده آذوقه ی ما تمام

دوباره سوی مصر باید روید

 

که آذوقه اندک دوباره خرید

یهودا ب یعقوب برگفت باز

 

بما گفته آن والی سر فراز

چو کهتر نباشد بهمراه تان

 

بود بسته در نزد من راه تان

اگر بن یمین را دهی تا بریم

 

رویم از برای تو غله خریم

اگر او نیاید نخواهیم رفت

 

زما والی مصر شاهد گرفت

که گر آن برادر که شد ذکر او

 

نه بینم به همراهشان روبرو

یقین روی من را نخواهید دید

 

نه از من توانید گندم خرید

یهودا چو گفت آنچنان با پدر

 

چنین گفت یعقوب با نه پسر

بگفت از چه کردید این بدتری

 

چرا نام او بردید از کهتری

بگفتند از ما نمود او سوال

 

که زنده است باب شما تا بحال

بغیر از شما او چه دارد پسر

 

چو پرسید گفتیم ما سربسر

کجا می نمودیم ما این حساب

 

که خواهد نمودن بما این عتاب

یهودا پدر را بگفتا دو بار

 

که تو بن یمین را به من می سپار

که با او بزودی روانه شویم

 

نگیرد بهانه چو همره شویم

کند رحم والی بر احوال ما

 

که تا زنده مانند اطفال ما

بیاریم آذوقه زودی برت

 

تو بسپار او را به این چاکرت

نیارم ورا گر بنزد تو باز

 

مقصر شوم من به عمر دراز

بنه دست اورا تو در دست من

 

طلب کن به برگشتن او را ز من

چو تاخیر ناکرده بودیم ما

 

کنون غله آورده بودیم ما

سرائیل آنگه بگفتا چنین

 

بگیرید از میوه ی این زمین

از اینجا به والی برید ارمغان

 

کتیرا و بلسان عسل همچنان

چه فندق و پسته و بادام نیز

 

گذارید در ظرف های تمیز

همان نقد برگشته ی آن سفر

 

جز آن نقد گیرید نقد دگر

گراید ونکه چاره نباشد جز این

 

بگیرید همراه تان بن یمین

چو در نزد آن مرد والی روید

 

همه پیشکشها حضورش نهید

بدلش اندر آرد خدای جهان

 

که والی شود با شما مهربان

فرستد بهمراه تان زان زمین

 

دیگر آن برادر و هم بن یمین

من ارزانکه باید شوم بی ولد

 

مطیعم به امر خدای احد

گرفتند یعقوبیان ارمغان

 

و نقد مضاعف بهمراهشان

برفتند در مصر با بن یمین

 

رسیدند در نزد یوسف چنین

چو در خدمتش جمله با هم شدند

 

بسوی زمین نزد او خم شدند

چو یوسف نظر کرد بر بن یمین

 

بفرمود با ناظرش این چنین

که این مردمان را به ایوان درآر

 

بکن ذبح از گوسفندان چهار

طعامی نما طبخ در ظرف پاک

 

که با من بخواهند خوردن خوراک

پس آنگاه ناظر بدانسان نمود

 

چنانیکه آقاش فرموده بود

چو بردی سوی خانه آن مردمان

 

نمودند اوشان بدل این گمان

که از بهر نقدی که برگشته بود

 

بخواهند ما را مقصر نمود

به دهلیز ایوان یوسف بدند

 

به ناظر چنین در تکلم شدند

که ما فی الحقیقت در اول سفر

 

تفاق خود آورده بودیم زر

که گندم خریدیم زرها تمام

 

برفتیم در شهر خود شادکام

گشودیم آن غله ها را چو سر

 

برآمد ز هر عدل یک کیسه زر

بدی نقدهامان به وزن تمام

 

به والی زما بازگو این پیام

ندانم که بنهاد آن نقد ما

 

به وزن تمام اندر آن عدل ها

مر آن نقد ها را پس آورده ایم

 

دگر نقد هم با خود آورده ایم

چو بشنید ناظر بگفت آن زمان

 

که ترسان نباشید ای صادقان

عطا کرده گنجی خدا بر شما

 

رسید است نقد شماها بما

به ایوان یوسف درآوردشان

 

بیاورد شمعون هم اندر زمان

بیاورد آب آنگهی با سبو

 

نمودند پاهای خود شست و شو

حماران شان را علوفه بداد

 

در ایوان نشستند آنگاه شاد

                   



 

 

 

Back Up Next 

 

 

 

 

استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک مستقیم) بلامانع است.
.Using the materials of this site with mentioning the reference is free

این صفحه بطور هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق می‌کند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما اطلاع دهید