قرار دادن جام یوسف در
کیسه ی بنیامین |
پس از
سفره یوسف بناظر بگفت |
|
هر
آنچت که گویم بباید شنفت |
ببر
تو جوالان این مردمان |
|
همه
را پر از غله ساز این زمان |
بقدری
که با خود توانند برد |
|
به
پنهانی آنگه به ناظر سپرد |
که
بگذار در عدل ها نقدشان |
|
نما
عدل کوچک برادر نشان |
همان
جام نقره که از آن من است |
|
که آن
جام اکنون بخان من است |
تو
درعدل کهتر برادر بنه |
|
دهم
نقد او را در آن جای ده |
بشد
زود ناظر بدانسان نمود |
|
چنانیکه یوسف به او گفته بود |
دگر
روز در اول آفتاب |
|
روان
کرد اخوان خود با شتاب |
چو
چندان نرفتند دور از برش |
|
چنین
گفت یوسف ابا ناظرش |
زدنبال اوشان برو با شتاب |
|
چو
دیدی به اوشان چنین کن خطاب |
چرا
جای نیکی بدی کرده اید |
|
چرا
جام آقای من برده اید |
که
والی از آن جام نوشد شراب |
|
از آن
فال ببیند شود کامیاب |
شما
را چرا نیست شرم وحیا |
|
نه
خوب است این کارها از شما |
ز
یوسف چو ناظر بدانسان شنید |
|
شتابید تا نزد اوشان رسید |