انجمن کلیمیان تهران
   

پیدا شدن جام نقره یوسف درکیسه ی بنیامین

   

 

شاعر :هادی نامدار
بهار 
1306

پیدا شدن جام نقره یوسف درکیسه ی بنیامین

بگفت آنچه یوسف بدو گفته بود

 

بماندند یعقوبیان از ورود

بگفتند با ناظر اینسان جواب

 

چرا می کنی دزد ما را خطاب

غلامانت حاشا که دزدی کنیم

 

طلا یا که نقره بدزدی بریم

همان نقد ها کز جولان ما

 

شدی یافت در شهر کنعان ما

ز کنعان پس آورده بودیم ما

 

چنین کار کی می نمودیم ما

بنزد هر آن کس که یابی تو جام

 

بمیرد و ماها شویمت غلام

چنین گفت ناظر به اوشان جواب

 

که قانون والی بود با حساب

زنزد هر آن کس شود یافت جام

 

همان بود خواهد به والی غلام

برای غلامی بگیرد همان

 

که آزاد باشند آن دیگران

فرود آوریدند از روی مال

 

بتعجیل بکشود هر کس جوال

تجسس نمود اول از مهترین

 

درآخر شدی نوبت کهترین

برای تجسس چو بشتافتند

 

ز عدل بنیامین ورا یافتند

نمودند اخوان او جامه چاک

 

از آن کار بر سر نمودند خاک

نهادند پس بارها بر الاغ

 

سوی شهر رفتند جمله تفاق

یهودا و اخوانش آن دیگران

 

بگشتند در نزد یوسف روان

که یوسف هنوز اندر آنجا بدی

 

به اوشان چنین در تکلم شدی

بفرمود یوسف به اخوان خویش

 

چرا برگرفتید دزدی به پیش

مگر می ندانید چون من کسی

 

بخواهم زدن فال هر دم بسی

یهودا به یوسف چنین عرض کرد

 

که گشتیم نزدت کنون روی زرد

چگوئیم وچون خود شماریم پاک

 

ز خجلت بسر برفشانیم خاک

گناهان ما کرده ظاهر خدا

 

چگونه برآریم نزدت صدا

کنون آنگه شد نزد او یافت جام

 

بهمراه ماها شویمت غلام

چنین گفت یوسف که حاشا بمن

 

که سازم قبول از شما این سخن

کسی را که نزدش شده یافت جام

 

بود بسی به تنها مرا او غلام

دیگر ها همه سوی کنعان روید

 

روانه بنزد پدرتان شوید

از آن پس  یهودا برآورد جوش

 

بیوسف چنین گفت در زیر گوش

نگردد غضبناک آقای من

 

که اندک بگویم به گوشت سخن

منم چون غلام نگون گشته بخت

 

توئی همچون فرعون با تاج وتخت

تو پرسیدی آنگه ز ما چاکران

 

شما را پدر کیست اندر جهان

شما را برادر بود غیر از این

 

بتو عرض کردیم ماها چنین

پدر هست مارا یکی پیرمرد

 

که دیده به دنیا بسی گرم وسرد

یکی پور کهتر کنون نزد اوست

 

پدرمان به او مهربان است و دوست

که درابتدا دو برادر بدند

 

که هر دو ز یک باب و مادر بدند

بمرده برادر وهم مادرش

 

به تنها بماند است او دربرش

تو فرمودی آنگه بما این سخن

 

بیارید اورا به نزدیک من

چو بینم مراو را دراینجا بچشم

 

نماند مرا با شما قهر وخشم

بگفتیم پس ما غلامان ترا

 

نخواهد شد او از پدرمان جدا

که بسته است جان پدرمان به او

 

جدا گر نمائیم پورش از او

از او چون جدا گردد آن پور خورد

 

بخواهد پدر از جدائیش مرد

دوباره تو با ما بگفتی چنین

 

چو ناید بهمراه تان کهترین

نخواهید دیدن دگر روی من

 

شنیدیم ما چاکران آن سخن

چو رفتیم از اینجا بنزد پدر

 

بگفتیم احوال را سربسر

چو بشنید از ما پدر داستان

 

نگشتی به آن کار همداستان

پس آنگه چو شد غله ی ما تمام

 

پدرمان بما داد اینسان پیام

که برگشته در نزد والی روید

 

که آذوقه اندک دوباره خرید

بگفتیم آنگاه ما با پدر

 

نخواهیم رفتن ز کنعان بدر

مگر که فرستی بهمراه مان

 

بنیامین که گردیم آنگه روان

اگر او نباشد به همراه ما

 

بود بسته در خدمتش راه ما

غلامت که اوهست ما را پدر

 

بگفت از زنم مانده این یک پسر

دو فرزند زائیده بود مادرش

 

ز پیشم برون رفت برادرش

چو برگشتنش نزد من دیر شد

 

بگفتم به تحقیق نخجیر  شد

ندیدم از آن بعد او را دیگر

 

بمانده است از بهر من این پسر

اگر این را به بیرون برید از برم

 

رسد گر زیانی براین پسرم

مرا با چنین ریش و موی سفید

 

بخواهید غمگین بگورم کشید

رویم ارکنون ما بنزد پدر

 

نباشد بهمراه ما این پسر

چو جانش بود بسته بر جان این

 

گر او را نه بیند بمیرد یقین

غلامانت موی سفید پدر

 

کشیمی  بگور از غم این پسر

غلامت بتحقیق ضامن شدم

 

که تا این پسر را از او بستدم

بگفتم گر اورا نیارم به تو

 

همه عمر تقصیر کارم به تو

گر او را دراین ره زیانی رسد

 

شوم من مقصر به تو تا ابد

کنون از تو دارم تمنا چنان

 

بمانم غلامت بجای جوان

روانه شود با دگرها پسر

 

چرا که نه بیند گر او را پدر

برون گردد از کالبد جان او

 

چگونه به بینیم نقصان او

بلائی که بر جان او می رسد

 

چه سان می توان دید آن روز بد

                   



 

 

 

Back Up Next 

 

 

 

 

استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک مستقیم) بلامانع است.
.Using the materials of this site with mentioning the reference is free

این صفحه بطور هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق می‌کند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما اطلاع دهید