در آن
جا به سارا اجل در رسید |
|
بمرد
و شد از این جهان ناپدید |
چو
سارا از این دار فانی برفت |
|
بدی
سال وعمرش صدوبیست وهفت |
ابراهیم از بهر سارا گریست |
|
به
غربت مأوا بود معوی و زیست |
از آن
پس بنزد بزرگان شتافت |
|
پسرهای حِت اندر آنجا بیافت |
بگفتا
ب من قبر جایی دهید |
|
که
خواهم به پول از شما آن خرید |
به
عِفرون بگوئید از من سخن |
|
مغاره
مخفیلا فروشد به من |
بد
عفران هم آنجا میان سران |
|
نیامدش آن حرف بر دل گران |
خرید
آن زمین را ابراهیم از او |
|
بپرداخت پول و بشد ملک او |
زنش
را در آن جای مدفون نمود |
|
چو
مردن بود حق گریستن چه سود |
هر آن
کس که آید ب گیتی فراز |
|
به
برگشتنش باشد آخر نیاز |
بدنیا
نمانده است جاوید، کس |
|
مگر
ذات باری تعالی و بس |
ابراهیم بسپرد سارا به خاک |
|
از آن
پس به تن پیرهن کرد چاک |