ابراهیم سعیدیان (آریا)
تهران 1387
آفرینش را چو او آغاز کرد
طیّ ِشش روز ، این جهان را ساز کرد
خِلقتش در روزِ اوّل، این چنین
کهکشانها، آسِمانها و زمین
غُرّشِ طوفان ، فرای سطحِ آب
این جهان، ظُلمانی و همچون حباب
امر فرمود او که نور آید پدید
شُد هُوِیدا نور و ظلمت، ناپدید
روز، روشن گشت؛ چون شب، تیره بود
هر سپیدی، بَر سیاهی چیره بود
روز دوّم، جمله دریا ها عِیان
گشت خشکی ها نمایان، ناگهان
حُکم و فرمان، آمد از یزدانِ پاک
تا بُرون آید گیاه،از زیرِخاک
پس زمین، مَملو زِ آن اشجار شد
هر درختی، خُرَّم وپُر بار شد
روزِ سوّم ، خلقتِ خورشید شد
شب شد و ماه آمد و مهشید شد
در چهارم روز، عشق آغاز شد
مُرغ، ظاهر گشت و در پرواز شد
رقصِ ماهیها به دریاها عِیان
شد زبان، قاصِر زِ توصیف و بیان
روزِ پنجم، خلقتِ دَد بود و دام
لطفِ یزدانی و مِهرِ آن هُمام
شد ششم روز و جهان، همچون بهشت
ایزِد دانا زِخاک، انسان سِرِشت
روحِ خود را بر تن و جانش دمید
آدمش نامید و او را برگُزید
دید آدم را که بی جفت است و یار
یکّه و تنها و سرگردان و زار
قادرِ مُطلق، فرو بُردش به خواب
ساخت یاری بهرِ او،چون ماهتاب
چون که آدم، جفت و یارِ خویش دید
درسِ عشق و عاشقی، از اوشنید
بی تاُمّل گفت زن را این چنین:
« ای عزیز و همدمم، ای نازنین!
من ،تورا حوّا بنامم، جانِ من
ای ندیم و مونس و جانان ِ من»
آفرینش چون همه، پایان گرفت
چرخِ گردون هم، سر و سامان گرفت
چون که هفتم روز ، خورشیدش دمید
روزِ یزدان گشت با صدها نوید
شنبه را روزی مقدّس نام داد
روزِ شُکر و مِهر و آسایش نهاد
مقاله های مرتبط:
کلیمیان و ادبیات ایران
معرفی ابراهیم سعیدیان (آریا)
|