انجمن کلیمیان تهران
   

يعقوب اسحاق كندي

   

 

مرداد 84
 

داستاني از بزرگان يهود

 

يعقوب اسحاق كندي يهودي بود، و از فيلسوفان و حكيمان روزگار خود بود و نزد مأمون خليفه عباسي عزت و احترامي داشت. روزي به پيشگاه مأمون آمد و در آن مجلس بالاتر از يكي از بزرگان مسلمان نشست. آن بزرگ گفت: «تو يهودي هستي چرا بالاتر از بزرگان اسلام مي‏نشيني؟» يعقوب جواب داد: «براي آن كه آن چه تو مي‏داني من نيز مي‏دانم ولي آن چه من مي‏دانم تو نمي‏داني!» آن شخص او را به دانشمندي در علوم نجوم مي‏شناخت ولي از ديگر علوم وي خبري نداشت، گفت: «بر تكه كاغذي چيزي مي‏نويسم، و اگر تو توانستي بگويي كه من در آن چه نوشته‏ ام اين حق را بر تو مسلم مي‏دانم كه در بالادست بنشيني». پس دوات و قلم خواست و بر تكه كاغذي چيزي نوشت و در زير تشك خليفه قرار داد و گفت: شروع كن!

يعقوب اسحاق شروع به انجام محاسبات نجومي كرد و سپس گفت: «يا اميرالمؤمنين بر آن كاغذ چيزي نوشته شده كه در ابتدا از گياهان بوده، ولي بعد به حيواني تبديل شده». مأمون تكه كاغذ را از زير تشك بيرون آورد و خواند نوشته شده بود «عصاي موسي». مأمون بسيار تعجب كرد و همگي حيرت‏زده شدند و آن شخص هم از يعقوب اسحاق عذرخواهي كرد. خبر اين واقعه در بغداد و ساير شهرها از جمله در عراق و خراسان هم منتشر شد.

يكي از فقيهان بلخ كه بسيار متعصب بود، اين خبر را شنيد و بسيار متأثر شد. كاردي را در ميان كتاب نجومي پنهان كرد تا به بغداد برود و در مجلس درس يعقوب اسحاق حاضر شود و در فرصت مناسب او را به قتل برساند. با اين انديشه پس از طي طريق هنگامي كه به بغداد رسيد كتاب را در آستين لباسش پنهان كرد و به سمت خانه يعقوب اسحاق روانه شد هنگامي كه آن جا رسيد خانه يعقوب اسحاق بسيار شلوغ بود و بسياري از علما و مشاهير بغداد به خانه او آمده بودند، فقيه وارد شد و به حلقه ياران يعقوب اسحاق پيوست و به يعقوب اسحاق گفت: مي‏خواهم در محضر حضرتعالي علم نجوم بياموزم. يعقوب گفت: تو از جانب شرق به قصد جان من آمده‏اي نه براي خواندن علم نجوم ولي از اين كار پشيمان مي‏شوي و نجوم مي‏خواني و در اين علم به كمال خواهي رسيد و در امت محمّد (ص) يكي از منجمان بزرگ خواهي شد. همه بزرگان از اين صحبت تعجب كردند و آن فقيه اقرار كرد، كارد را از ميان كتاب بيرون آورد و شكست و انداخت و تعظيم كرد و 15 سال در محضر يعقوب اسحاق نجوم خواند و در نجوم به آن درجه رسيد كه يعقوب اسحاق گفته بود.

 

با نگاهي به باب سوم از چهار مقاله نظامي عروضي – حكايت اول



 

 

 

Back Up Next 

 

 

 

 

استفاده از مطالب اين سايت تنها با ذكر منبع (بصورت لینک مستقیم) بلامانع است.
.Using the materials of this site with mentioning the reference is free

این صفحه بطور هوشمند خود را با نمایشگرهای موبایل و تبلت نیز منطبق می‌کند
لطفا در صورت اشکال، به مسئولین فنی ما اطلاع دهید