|
|
آرزو ثنایی با نگاهي به زندگي مشاهير يهود، تصاويري از مقاومت، صبر و از خود گذشتگي و در عين حال سلوك خاضعانه با پرودگار جهان را مشاهده ميكنيم. يكي از اين نمونههاي بارز، دُن ايزاك ابربنل است. اين مرد بزرگ، شجرة نامة خود را كه به حضرت داود ميرسيد در دست داشت. نسلهاي گذشتة او نيز، همگي خدمتگزاران جامعهاي بودند كه در آن زندگي ميكردند. دن ايزاك، در ليسبون پرتغال حدود سال 1437 م. به دنيا آمد. خانوادة سياستمدار و ثروتمند او در عين حال بسيار مذهبي بودند و دن ايزاك همراه با تحصيل تورات و تلمود، به يادگيري زبانهاي مختلف، فيزيك، نجوم، منطق،رياضي و فلسفه يونان پرداخت. او داراي حافظهاي قوي بود و همين امتياز، موجب شد كه بسياري از كتابهاي خود را، هنگامي كه از خانة خود رانده شده بود، از حفظ بنويسد. تفاسير ابربنل بر تنخ (تورات و كتب ساير انبياء بني اسرائيل) از سادگي خاصي برخوردارند كه اين خصوصيت را از راو اعظم ليسبون، ربي «يوسف شاخن»، فرا گرفت. وسعت اطلاعات دن نيز مديون محيط آزاد خانة او بود، خانهاي كه مركز تجمع انديشمندان مسلمان و مسيحي اسپانيا بود. اولين اثر دن، در مورد اثر عناصر چهارگانه (آب، باد، خاك، آتش) با نام «صورت هَيِسودوُت- حالت عناصر اصلي» است كه جامعه روشنفكر ليسبون را با يك فكرِ جوان اما شكوفا آشنا كرد. پس از انتشار اولين كتاب، بلافاصله دومين اثر او «عَتِرِت زِقِنيم: تاج پيران» منتشر شد. در اين كتاب، ابربنل از درك خد.ا، معني نبوت، تحسين عرفان يهود كه آنها را حامل حقيقت مينامد و انتقاد از بعضي فيلسوفان متحجر كه در تاريكي بسر ميبرند سخن ميگويد. از ميان متفكران فقط هارامبام (موسي بن ميمون) را استثنا ميداند و هرگز نميتواند تأثير او را بر خود انكار كند. دن، نميخواست روش مفسران پيشين همچون، راشي، ابن عزرا، هارمبان، داويد كيمخي، و گرشونيد را تكرار كند،او عقيده داشت بايد به تورات با نور دروني نزديك شد و نه از بيرون بر آن. دُن برتمامي كتابهاي انبياء و نوشتههاي مقدس تفاسيري نوشت و سؤالاتي را كه احتمالا براي يك غير يهودي پيش ميآيد در اين تفاسير جواب داد. از ديگر كارهاي مهم او، بر هم زدن ترتيب سنتي كتابهاي مقدس بود كه با پژوهشهاي فراوان، آنها را بر اساس وقايع مرتب نمود. با دانش فراوانش در تاريخ و تجزيه و تحليل آن و همچنين آشنايي او با فلسفه و منطق، توانست ايرادات مسيحيان آن زمان را بر تورات جواب گويد. پدر دُن، دُن يهودا، و پدر بزرگش، دُن شموئل، مشاور پادشاهان بودند و اين مقام، با شايستگي دن ايزاك به او واگذار شد. بدين ترتيب، دُن ايزاك مشاور «آلفونسو» و به مرور، دوست صميمي او شد. آشنايي او با طبقه اشراف پرتغال موجب شد كه پس از مرگ آلفونسو، از نيات پليد شاه «خائو»، پسر 29 سالة آلفونسو، آگاه گردد. دن ايزاك از پرتغال كه شروع به آزار يهوديان نموده بود فرار كرد و به اسپانيا رفت. هر چند كه اسپانيا با پرتغال هم مرز بود و دُن ميتوانست از سرزمينش خبر داشته باشد ولي به سبب حضور جاسوسان شاه خائو، دن در اسپانيا نيز مخفيانه با عوض كردن محل زندگي خود، سر ميكرد اما چه چيز موجب شد كه شاه فردنياند و ملكه ايزابل، حاكمان مقتدر اسپانيا دن ايزاك را به دربار فرا خوانند؟... زمزمة اشرافزادگان پرتغال كه به اسپانيا فرار كرده بودند... يا «اوراهام سينيور» (كه بعدها مسيحي شد) و جمع كنندة ماليات دربار بود و يا...؟ به هر حال سرنوشت، دوباره دُن ايزاك را از دنياي مذهب و تفاسير ديني، به دربار و طبقة اشرافزادگان كشاند. البته، اين بار با شكوه و جلال بيشتر، زيرا اسپانيا بزرگترين دربار آن روز بود. اما دُن با يك خزانة خالي (به علت جنگهاي فراوان با پرتغال، مورها و همچنين جنگهاي داخلي و ايالتي) روبرو شد. دُن، مرد عمل بود و به سرعت اوضاع اقتصادي را سر و سامان بخشيد. در اين ميان «توماس دتوركمادا»، روحاني شيطان صفت، كم كم با نفوذ مخفيانة خود اوضاع را آشفته كرد. مسيحيان را بر عليه يهوديان شوراند و پاپ را واداشت كه به فرديناند لقب (فرديناند كاتوليك) دهد. يهوديان باور نميكردند كه روابط دوستانة آنها با مردم به زودي به زنده زنده سوختن در ميدانهاي شهر، تبعيد و سرگرداني تبديل خواهد شد. با صادر شدن دستورات ضد يهودي، ابربنل به دربار رفت. به شاه گفت كه تمامي ثروتش و همچنين ثروت تمامي يهوديان را در قبال زندگي و آزادي مذهب در اسپانيا به شاه تقديم خواهد كرد. شاه مردد بود و به محض آمادگي براي قبول پيشنهاد دُن، ناگهان توركمادا با صليبي نزد آنها ظاهر شد و فرياد زد يهوداي اسحريوطي، حواري خود عيسي، «عيسي را به سي پارة نقره، فروخت. پادشاه با نقره و طلا همين كار را خواهد كرد. من استعفا ميدهم و گناهي متوجه من نيست اما پادشاه بايد به خد.ا جواب پس بدهد». و صليب را به صورت ايزابل و فرديناند پرتاب كرد و رفت. توركمادا پيروز شد و در 31 مارس 1492 حكمي صادر شد كه در عرض 4 ماه يهوديان، بدون هيچ مال، نقره و جواهر بايد اسپانيا را ترك كنند. كنيساها، مدارس، آموزشگاههاي مذهبي، يادگارهاي خانوادگي همه بايد ترك ميشدند. دن ايزاك با كلام آرام بخش خود، يهوديان را به ياد اجدادشان آورد و آنها را به مقاومت و زندگي آينده تشويق نمود و نوعي سيستم برادري ايجاد كرد كه ثروتمند به فقير كمك كند و او را بيش از پيش در پناه بگيرد. با ابربنل، بزرگان يهود همچون: ايزاك ابوهب، بزرگترين دانشمند اسپانيا و رئيس يشيواي گواداخارا- يعقوب حبيب، از سالاما نك، نويسنده تفسير «عِين يعقوو»- ايزاك آراما، نويسندة عَقِدَت ايصحاق- و اوراهام زاكوتو، رياضيدان بزرگ و نويسندة سِفِر يوحَسين كه نظرات او موجب كمك بسياري به كريستف كلمب شد، به تبعيد رفتند. فرديناند، پنهاني از ابرنبل خواست كه در اسپانيا بماند و مسيحي شود ولي ابرنبل به همراه يكي از پسرانش يهودا كه جراح مخصوص دربار بود (با وجود اين كه درباريان پسر يهودا را دزديدند تا از خدمات ابرنبل و يهودا بهرهمند باشند) به ناپل- خليجي در ايتاليا- فرار كرد. روز اخراج يهوديان، در دوم اگوست 1492 برابر با نهم ماه عبري آو (روزة بزرگ يهوديان براي خرابي خانة خد.ا)، مصادف شد. به قولي سيصد هزار و به قولي ديگر هشتصد هزار يهودي از اسپانيا اخراج شدند اما ابرنبل مينويسد كه فقط ده هزار يهودي از سفر سخت، كشتار پنهاني اسپانيائيها، بيماري، فقر و نااميدي نجات يافتند، ابرنبل، در ناپل نيز يشيواها و مدارس بزرگ تاسيس كرد و به خاطر حضور او، هزاران نفر به ناپل آمدند و زندگي يهودي را تحت حاكميت فرديناند ايتاليايي و پس از او آلفونسو دوم (ايتاليايي) شروع كردند. اين حاكمان بسيار درستكار و عادل بودند ولي بار ديگر، ناپل مورد حملة فرانسويان (شارل هشتم) واقع شد و ابرنبل به همراه پادشاه آلفونسو ايتاليايي به سيسيل و پس از مرگ شاه به كورفو و آخر به ونيز رفت. حاصل اين سالها سه كتاب در مورد ماشيح (ناجي موعود در ديدگاه يهود) به نامهاي «مَعيان يِشووعا»، «يِشوعَت مِشيخو»، «مَشِمعَ يِشوعا»، است كه نور اميدي بر دل تبعيديان نا اميد تاباند. دن در «ونيز» نيز آموزشگاههاي مذهبي تاسيس كرد و آنجا را نيز محلي براي آموزش تورات نمود. در ونيز نيز به دربار دعوت شد و موجب گشت كه با مذاكراتي كه با پرتغال انجام داد جنگي سر نگيرد. اما اسپانيا و سپس شاه «ماكزيميليان» از آلمان به ونيز حمله كردند. اما اين بار ابربنل زنده نبود تا احكام سخت بر عليه يهوديان را شاهد باشد. مردي كه در زندگي آرامش نداشت، در مرگ نيز محلي براي آرامش نافت. گورستان يهوديان در «ونيز» و «پاوا» زير پاي سربازان زير و رو شد. تمامي آثار گورها محو شد و محل مرگ ابرنبل در 1508 يا 1509 ميلادي گمنام ماند تا در سال 1904 يهوديان پادوا ايتاليا، در مركز گورستان شهر، سنگي براي يادبود اين مرد بزرگ بنا نمودند. يادش گرامي باد. نمونهاي از تفاسير او در زير آمده است: * پاراشاي صو: چرا هدية آردي در درگاه خد.اوند مانند قرباني گناه بسيار مقدس است؟ زيرا هدية مرد فقير است (كه استطاعت تقديم گاو يا گوسفند ندارد) و در نظر خد.اوند بسيار قيمت و ارزش دارد. اما قرباني گناه نيز بسيار مقدس است زيرا براي توبه تقديم شده است. چنان كه گفته شده است: «توبه كاران مقامي بسيار بالا دارند و درستكاران كامل هم در حد توبه كاران قرار نميگيرند. * با وجود احترام بسيار براي هارامبام، همانند او معتقد به يك جنبش نجات در زمان ماشيح نيستم بلكه اعتقاد دارم ماشيح يك فرد است كه بر عليه ظلم قيام ميكند. * اعتراف ميكنم كه نبايد دوران جوانيم را با مطالعة ادبيات يونان باستان ميگذراندم. تورات كلام ا.لهي است و منبع همة علوم. تمامي شك و شبهات با آموزش و انجام كلام خد.اوند كه علم مطلق است برطرف ميشود. |
|