|
|
سیامک مره صدق امروز میخواهم با خودم درددل کنم، زیرا که استاد را دیر شناختم و در همین مجال اندک نیز نتوانستم آن چنان که بایسته او بود حرمتش را پاس دارم. خواستم برای تسلی قلب اندوهگین خود مرثیهای بسرایم، که او را حاجت مرثیه و مدح نیست. این منم که در نبود او مستحق مرثیه و تسلیتم. دیدم که کلمات از بس مستعمل و تکراری شدهاند نه بیانکننده واقعی حالات من میتوانند باشند و نه مرهمی بر غم هجرت استاد، پس از خود پرسیدم که چرا این همه ماتمزدهام، مگر نه که استاد عمری با سرافرازی و بزرگمردی زیست و اکنون به زیارت حق رفته است. پاسخ دردناک بود. ما سوگوار مردی شدیم که هیچکدام قدرش را ندانستیم و از راستگوییهایش رنجیدیم. توان استدراک پاکی و نجابت او را نداشتیم. نه تنها قدرش را ندانستیم. که گاه او را آماج هجمههای ناجوانمردانهمان کردیم. او اما مردانه ایستاد و تا آخرین دم حیات به آن چه کَژ و ناحق میپنداشت تن در نداد. بیغرض نبود اما تنها غرضش پیشرفت و آسایش همه بود و ما ناراستان با تنها معیار سنجشمان (خود) بارها او را رنجاندیم. بارها خواستیم که خاطرات او را ثبت کنیم که تواضع استاد مجال نداد، شاید هم در دل میگفت «با تجربیات من در حیات چه کردید که با خاطراتم چه میخواهید بکنید». بنا بود که این شماره نشریه در طول حیات استاد با آرزوی طول عمر و سلامتی به استاد تقدیم شود و جشننامه او باشد اما استاد با لبخندی بر لب ما را تنها گذاشت و رفت.
|
|