امید نجوان
بهار 1396
پرویز
(هارون) یشایایی و برخی همدورههای او را باید جزو نسلی «تکرار نشدنی» از تهیه
کنندههای سینما دانست؛ نسلی که به تماشاگران آموخت در وهلۀ نخست، سینما عاملی برای
سرگرمیست، و اگر کسی در کنار فیلم دیدن ، دنبال هدف ، پیام یا مفاهیم عمیقی
میگردد بهتر است در لایههای زیرین آثار دنبال آن بگردد؛ نه در ظاهرشان. یشایایی
در این دوران خلوت و کمکاری (و به تعبیر خودش «روزهای دور از سینما») همچنان
بیوقفه به مدیریت شرکت خود، «پخشیران»، ادامه میدهد و در کنار تولید مستندهایی
دربارۀ محیط زیست، یکی از دلمشغولیهایش نوشتن و انتشار یادداشتهایی با مضمونهای
اجتماعی و سیاسی است که آنها را گاهی برای چاپ به روزنامۀ «شرق» و گاهی به هفته
نامۀ «گرگدن» میسپارد. با این حال کمتر کسی اطلاع دارد که او زمانی سردبیر یک
روزنامه به نام «تموز» هم بوده است؛ روزنامهای که به گفتۀ یشایایی در فاصلهای
کوتاه پس از پیروزی انقلاب منتشر میشد و انتشار آن حدود دوازده سال ادامه داشت.
این روزنامه، ارگان انجمن روشنفکران یهودی بود ولی توزیع عمومی هم میشد. یشایایی
میگوید این یک نیاز کاملا طبیعیست که همه دلشان میخواهد دیده شوند: «این دیده
شدن، رابطۀ حسی خاصی میان افراد و مخاطبان ایجاد میکند. به همین دلیل من هم دوست
دارم از طریق انتشار نوشتههایم با مخاطبان در تماس باشم و آنها حرفهایم را
بخوانند . اصلا این راز جذابیت ارتباط با دیگریست که باعث میشود افراد مختلف پس
از دیدن واکنش مخاطبان خود سر شوق بیایند و برای انجام کار تازه و بعدی اقدام کنند.
شما اگر از کارگردانها یا تهیهکنندهها دلیل کارکردنشان را بپرسید این پاسخ،
تنها در یک عبارت خلاصه میشود: جذابیت همراهی با مخاطبان، درست مثل واکنش
خوانندهها به نوشتههای نویسندۀ مورد علاقهشان.» البته او هم این روزها مثل
بسیاری دیگر معتقد است تعداد مطالعهکنندهها نسبت به گذشته خیلی کم شده و طبعاً
واکنش خوانندهها به مطالب، کیفیت سابق را ندارد : «متاسفانه اغلب مردم فکر میکنند
شبکه اجتماعی و فضای مجازی میتواند جای کتاب ، مجله و روزنامه را پر کند، اما به
اطلاعاتی که در فضای مجازی منتشر میشود اصلاً نمیتوان اتکا کرد. اینها متأسفانه
به سرعت نور دست به دست میچرخد و کسی وقت و حالش را ندارد که دنبال حقیقت بگردد!»
یشایایی متولد شهریور 1314 در تهران، دانشآموختۀ فلسفه و جامعهشناسی در مقطع
لیسانس و فوقلیسانس جامعهشناسی است و میگوید : «معتقدم آدم باید به گونهای
زندگی کند که وجودش، هم توسط خودش حس شود و هم دیگران. یک جور تجربۀ زندگی
شرافتمندانه یا نوعی زندگی برآمده از تفکر و اعتقاد که در آن برای بهبود زندگی،
کوشش بیوقفهای وجود داشته باشد.»
او جزو کسانیست که پس از کودتای 28 مرداد 1332 به زندان افتاد : «با زنده یاد بیژن
جزنی بیش از یک سال در زندان قصر بودیم و در سال 1333 که از زندان بیرون آمدیم
گفتیم باید کاری انجام بدهیم. یک روز که داشتیم خیابانگردی میکردیم وقتی از پشت
ویترین سینما «پارک» (بین لالهزار و ساختمان پلاسکو) به عکس یک فیلم هندی نگاه
میکردیم آقایی که بعداً فهمیدیم نام او حکیمیان است از سالن بیرون آمد و به ما
پیشنهاد داد که اگر کاری نداریم، پولی بگیریم و پوسترهای سینمایی را به دیوار
بچسبانیم. در واقع نصب پوستر فیلمهای هندی در خیابانها، شد اولین شغل رسمی من و
بیژن جزنی!» او میگوید آن وقتها شهرداری پنلهای مشخصی را برای چسباندن پوسترها و
اعلانهای تبلیغاتی در شهر نصب کرده بود که بعید است یکی از آنها هم باقی مانده
باشد: «پس از مدتی جزنی به حکیمیان گفت : «حاضرم خودم برایتان پوستر بکشم.» و او
هم استقبال کرد. فیلم هندی بعدی که باید پوسترهایش را به دیوار میچسباندیم واکسی
(راج کاپور) بود. بیژن برای این فیلم یک پوستر صد در هفتاد سانتیمتر طراحی کرد که
به دلیل نبود امکانات نمیشد آن را به صورت یک تکه چاپ کرد. به همین دلیل در دو تکه
چاپ شد.
این موفقیت به ظاهر کمرنگ، پایهای شد تا یشایایی و دوستش جزنی (که بعدها در عرصۀ
سیاست و فعالیتهای چریکی نامش در تاریخ ثبت شد) در خیابان شاهآباد آن زمان اتاقی
اجاره و در آن یک آژانس تبلیغاتی به نام «پرسپولیس» راهاندازی کنند : «در این
آژانس، بیشتر، تبلیغات تجاری انجام میشد. دو سه سال که گذشت و با فضای سینما
آشناتر شدیم کارمان را گسترش دادیم. بازاریابی و ارتباط با مشتریها با من بود و
کارهای داخل دفتر هم با جزنی.» یشایایی رمز موفقیت خود و همکارش را «به دست گرفتن
نبض تبلیغات تجاری برای پخش در سینما» میداند و میگوید این مقطع زمانی، مرحلۀ
مهمی برای ورود او و همکارش به حرفۀ سینما بوده است: «ما فعالیتمان را با سینما
متروپل شروع کردیم. خوشبختانه کار ما گرفت و پولدار شدیم. در این مرحله پیشنهاد
کردم روی اسلایدهایی که در سینماها نمایش میدادیم صدا بگذاریم. خودم هم روی یکی دو
تا از آنها حرف زدم که با استقبال روبهرو شد. البته آنوقتها برخلاف امروز،
صدایم خیلی خوب بود.»
این موفقیت اقتصادی به اضافۀ رونق چشمگیر سینما در اواخر دهۀ 1340 و اوایل دهۀ بعد
باعث شد مدیران آژانس «پرسپولیس» به ساخت فیلمهای تبلیغاتی روی بیاورند: «علی
حاتمی، عباس کیارستمی و فرشید مثقالی از جمله فیلمسازانی بودند که در این آژانس
فیلم تبلیغاتی ساختند. آنها به اعتبار دوستی با ما و جذابیتی که بیژن به عنوان یک
فعال انقلابی داشت در این دفتر کار میکردند. زندهیاد کیارستمی برای بخاری «ارج»
یک فیلم ساخت که شعر آن را احمد شاملو گفته بود و با این مطلع آغاز میشئد : «برف
نو، برف نو، سلام، سلام ... بنشین، خوش نشستهای بر بام.» زنده یاد حاتمی هم یک
فیلم برای تبلیغ صندوق پسانداز بانک ملی ساخت که در آن گفته میشد : «جیک جیک
مستونت بود، یاد زمستونت بود؟»
وقوع
انقلاب نقطۀ پایانی بر این فعالیت کوتاه ولی پربار بود : «در مقطع انقلاب تا مدتی
ارتباطم با سینما قطع شد . بیژن هم که سالها پیش از آن از دست رفته بود. باید کاری
میکردم؛ و شروع کردم به فعالیتهای انقلابی، دفترم را با تمام امکانات در اختیار
این فعالیت قرار دادم. اما هر کاری میکردم سینما دست از سرم برنمیداشت. تصمیم
گرفتم هر طور شده وارد کار سینما شوم، دلم نمیخواست امکاناتی که فراهم شده بود هدر
برود.» و این گونه بود که جایزه (علیرضا داودنژاد) کلید خورد. فیلمی که بنا به
دلایل مختلف (از جمله اکران نامناسب و حذف صحنههای بازیگر زن فیلم به دلیل نداشتن
حجاب) اکران چندان موفقی نداشت :«همین نکته باعث شد نسبت به تولید فیلم بعدی کمی
تردید داشته باشم، تا این که محمد مهدی دادگو با من تماس گرفت و گفت: «یک فیلمنامۀ
خوب پیدا کردهام. تو بیا و این را بساز.» و منظور او اجارهنشینها بود.
اجارهنشینها در زمان خودش به قدری پر خرج بوده که کمتر تهیهکنندهای جرأت میکرد
به ساخت آن اقدام کند. خانههایی که در فیلم دیده میشود دکور نبود و ما برای کمک
به تولید، آن دو خانه را خریده بودیم. در واقع با صاحبخانه عهد کرده بودیم که اگر
توانستیم خانه را مثل روز اولش به او برگردانیم پول ما را برگرداند. او هم به عهد
خود وفا کرد و پس از تکمیل تعمیرات، آن خانهها را از ما پس گرفت. اما راستش اگر آن
دو خانه را نفروخته بودم حالا وضعم خیلی بهتر بود! تا این کار را کردم، قیمت خانه
ناگهان در آن منطقه چند برابر شد و اگر صاحبخانه با برگرداندن پول ما موافقت نکرده
بود الان صاحب ثروت کلانی بودم!» اجارهنشینها زمانی ساخته شد که جمعیت ایران
تقریبا چهل میلیون نفر بود و یشایایی میگوید اصلا فروش این فیلم (آن هم با بلیط
هشت تومانی) شرکت پخشیران را از ورشکستگی دور کرد : «این فیلم در هر جای دنیا که
نشان داده شد، چه از سوی ایرانیها و چه تماشاگران غیرایرانی مورد استقبال قرار
گرفت. به طور حتم اجازهنشینها از محبوبترین فیلمهای پس از انقلاب است.»
از دیگر تولیدات شاخص پخشیران میتوان به فیلم خاطرهانگیز ناخدا خورشید اشاره کرد
که تولید آن تقریباً همزمان با اجارهنشینها انجام شد: «قرارداد ساخت ناخدا
خورشید را ابتدا ناصر تقوایی با اکبر خامین، از دوستان خوب و قدیمی من بسته بود اما
به دلایلی نتوانستند با هم کنار بیایند و فیلمبرداری متوقف شده بود. تعریف از خود
نباشد اما فقط من میتوانستم با ناصر کار کنم. هیچکس دیگر نمیتوانست رگ خواب او
را پیدا کند! از قبل از انقلاب او را میشناختم و با خصوصیاتش آشنا بودم. به اصطلاح
قلقش دستم بود. وقتی فیلمنامه را خواندم بیدرنگ گفتم فیلم را میسازم و راهی جنوب
شدیم تا تولید را شروع کنیم.» بخشهایی از ناخدا خورشید در بندر گنگ و بخشهای
دیگری از آن در بندر لنگه فیلمبرداری شد. امکانات در این شهرها کم بود و آن طور که
یشایایی میگوید گروه تدارک و تولید برای پذیرایی و تغذیۀ دستاندرکاران این فیلم
بسیار در مضیقه بودهاند: «ناصر مثل همین حالا کاریزمایی داشت که باعث میشد همه به
حرفش گوش کنند و سختیها را نادیده بگیرند . اعضای گروه در یک مسافرخانۀ قدیمی و
درب و داغان زندگی میکردند و همۀ آنهای برای ساخت این فیلم از جان مایه گذاشتند.
خدا رحمتش کند مهرداد فخیمی را زحمتهایی که او برای این فیلم کشید قابل توصیف
نیست. شاید این نکته را به حساب تعلق خاطر بنده به این فیلم بگذارید اما به نظرم
ناخدا خورشید بهترین فیلم سینمای پس از انقلاب است. وقتی این فیلمها را با سینمای
آپارتمانی سالهای اخیر و حتی فیلمهای درخشان، اصغر فرهادی که عمدتاً در
لوکیشنهای محدود میگذرد مقایسه کنید این نکته را بهتر درمییابید . در سینمای
ایران کمتر فیلمی شبیه ناخدا خورشید ساخته شده . حتی بسیاری از فیلمهایی هم که در
سالهای اخیر به پروژههای فاخر معروف شدند چنین فضا و چنین حال و هوایی ندارند.»
یشایایی که به عنوان تنها تهیهکنندۀ یهودی سینمای ایران شناخته میشود فیلمهای
سرب (مسعود کیمیایی) و شکارچی شنبه (پرویز شیخ طادی) را جزو معدود واکنشهای سینمای
ایران در ارتباط با قوم یهود میداند و میگوید : «سرب منهای بخشهایی که از نظر من
کمی اغراقآمیز بود، اثر قابل قبولی است. اما شکارچی شنبه تقریباً هیچ ارتباطی با
یهودیت ندارد. متأسفانه این فیلم نشان میداد که سازندهاش مسأله صهیونیستها و
تجاوز و وحشیگری آنها را خوب نمیشناسد. اغلب روحانیون یهودی اصلاً به اسرائیل
نیامدهاند و قساوتی که در دیر یاسین انجام شده بود بسیار شدیدتر از چیزی بود که در
این فیلم نشان داده شد.» یشایایی معتقد است روند مهاجرت یهودیان به اسراییل با روی
کار آمدن دولت دکتر مصدق متوقف شد و علت این مهاجرت هم پیشتر دورنمایی بوده که از
سرزمین موعود ارائه شده، نه درکهای سیاسی و حتی مذهبی : «صهیونیستها هرگز در
ایران مسلح نشدند و این جزو مغایرتهای سرب با واقعیتهای تاریخیست. در حال حاضر
به سیاق مورد علاقه همۀ کشورها میل اشاره به فاکتورهای مذهبی وجود دارد. رژیم
صهیونیستی هم طبعاً سعی میکند خود را مذهبی نشان بدهد اما آن موقع اصلاً این طور
نبود. گروههای تروریستی اسرائیلی مثل هاگانا و اشترن کاملاً لائیک بودند. سرب فارغ
از این حواشی موضوع تازهای را مطرح میکرد. موضوعی مثل فعالیت صهیونیستها و کوچ
یهودیان به سرزمین موعود که در نوع خود جالب توجه بود.» او در پاسخ به این پرسش که
چرا خود او واکنشی سینمایی در این زمینه نشان نداده میگوید: «شاید اگر من در این
باره فیلم میساختم چندان پذیرفتنی از کار در نمیآمد. دیدگاه من نسبت به موضوع
صهیونیسم کاملاً سیاسیست. مخصوصاً در اواخر قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم که
ایدئولوژی در اروپا یک اصل به شمار میآمد. هر ایدئولوژی بستر خاصی برای کار خود
پیدا میکند. بستر کار صهیونیستها هم دیانت یهود بود.»
در نگاه نخست کمی عجیب به نظر میرسد اما یشایایی مدیریت یک بیمارستان را هم در
کارنامۀ فعالیت خود دارد. مدیریت بیمارستانی به نام «دکتر سپیر» که در محلۀ قدیمی و
سنتی عودلاجان قرار دارد و به گفتۀ او ابتدا فقط مخصوص کلیمیها بود، است: «پس از
انقلاب بخش عمدهای از مدیران جامعۀ یهودی از کشور رفتند و فقط تعداد کمی باقی
ماندند. من هم جزو دستۀ دوم بودم که همراه دیگران «جامعۀ روشنفکران یهودی» را تشکیل
دادیم. این تشکل، در ادامه، متولی تمام نهادهای یهودی شد. از بیمارستان گرفته تا
انجمن کلیمیان، مدیریت کنیسهها و .... سایر موارد.» یشایایی البته از سه سال پیش
به این سو دیگر مدیریت این بیمارستان را به عهده ندارد و فقط گاهی به آن جا سر
میزند: «بیمارستان دکتر سپیر در آغاز یک واحد کوچک بود که تقریباً 75 سال پیش توسط
پزشکان یهودی ساخته شده بود. البته آن وقتها گاهی هم بیماران مسلمان به آن مراجعه
میکردند. اما به مرور و همزمان با گسترش بیمارستان این اتفاق کم و بیش برعکس شد.
الان دیگر یهودیهای خیلی زیادی در آن منطقه زندگی نمیکنند و اغلبشان به بخشهایی
از منطقۀ یوسفآباد و خیابان فلسطین شمالی کوچ کردهاند.»
دیوار (محمدعلی طالبی) واپسین تولید پخشیران است؛ فیلمی که یشایایی میگوید پس از
ساخت آن، دیگر فضا را چندان مساعد نیافته و همین، عامل کنارهگیری او از سینما بوده
است. «واقعیت این است که من دیگر پیر شدهام و این در حالی است که همزمان با
افزایش مشکلات کار در سینما آستانۀ تحمل بنده هم بسیار پایین آمده . اخیراً روی
پروژهای کار میکردم که کارگردانش کار را ناتمام رها کرد و رفت. اصلاً معلوم نشد
کجاست! چه باید کرد؟ چه میتوان گفت؟» این تهیهکنندۀ قدیمی معتقد است ظاهراً در
سینما رابطۀ احساسی میان آدمها به کمترین میزان خود رسیده و همین نکته، عامل همۀ
نابسامانیهاست «در گذشته، افراد
دستکم همدیگر را قبول داشتند، اما الان نمیدانم چرا هیچکس دیگری را قبول ندارد!
در حال حاضر وقتی قرار فیلمبرداری میگذاری هیچکس نمیآید . مثل این که حتما باید
برخورد قهرآمیز داشته باشی تا افراد بیایند سر کار و این خیلی عجیب است. به طور کلی
نظام ارزشی خیلی تغییر کرده. البته در چنین شرایطی هنوز هم بعضیها میتوانند
فعالیت کنند اما یکی از دلایلی که باعث شد تا از کار تولید فیلم کنارهگیری کنم
همین بود، گویی قواعد بازی عوض شده و هیچکس هم نمیداند چرا!»
این نکته، جدا از اشاره به تغییر در فضای سینما پذیرش فصلی تازه در حوزۀ تولید فیلم
هم هست. دوران تازهای که توصیف آن به روایت یک کهنهکار سینما غمانگیز اما به هر
حال خواندنی است: «زمانی که دیوار را میساختیم اول باید چکمان را به بنیاد فارابی
میدادیم تا وسایل فیلمبرداری و نگاتیو را در اختیارمان بگذارند. حالا دیگر مثل
آنوقتها به دوربین سینمایی و نگاتیو نیازی نیست، با یک دوربین کوچک هم فیلم ساخته
میشود و همین باعث شده بخش عمدهای از ابزارهایی که در گذشته برای تولید فیلم
ضروری بود، امروز غیرحضوری و حتی اضافه به نظر برسد.» البته یشایایی معتقد است در
سینمای جهان هم چنین مشکلی وجود دارد : «اغلب فیلمهایی که در سالهای اخیر به دست
ما رسیده پر است از جلوههای ویژه، شعبدهبازی و فناوریهایی که ربطی به واقعیت
زندگی ندارد. به ندرت فیلمی دربارۀ واقعیت زندگی ساخته شده یا میشود.» احتمالاً به
همین دلیل پلاتوی شرکت پخشیران خلوتترین روزهای خود را پشت سر میگذارد. پلاتویی
که روزگاری دکور فیلمهای متعددی را در دل خود جا داد بود و به عنوان نمونه،
صحنههای مربوط به دکل معروف برج مینو (ابراهیم حاتمی کیا) نیز در آن فیلمبرداری
شده است: « در این روزگار هر چیزی را که بخواهند در کامپیوتر و با کمک نرمافزارهای
کامپیوتری میسازند.» با این حال او کمیت تولیدات سالانه را یک امتیاز برای
ارزشگذاری و ارزشیابی فیلمها میداند و معتقد است اصلا از دل کمیت» است که
«کیفیت» بیرون میآید: «اگر این میزان کمیت وجود نداشته باشد کیفیت هم به دست
نمیآید. وقتی تقریباً 150 فیلم در سال ساخته میشود راحتتر میتوان فیلمهای خوب
و شاخص را شناسایی کرد تا زمانی که مثلاً هشتاد فیلم تولید میشد؛ این طوری کار
سادهتر شده است.»
پرویز یشایایی این روزها امکانات دفتر خود را به ساخت فیلم مستند اختصاص داده که
بخش عمدۀ آنها را فرزندش کیارش ساخته و سرمایهگذاری روی آنها حاصل نوعی رضایت
شخصی است: من و کیارش در زمینۀ سینما فعالیت میکنیم و باید کارهایی انجام دهیم تا
پخشیران زنده بماند.» یکی از این تولیدات که قرار است برای نمایش به گروه هنر و
تجربه ارائه شود مستندیست با نام طولانی «تهران؛ شهری سرفراز بر طبیعتی به یغما
رفته» که یشایایی میگوید دربارۀ تهران دودزده و آکنده از شلوغی ساخته شده: «شهر
سرفرازی که بر طبیعتی به یغما رفته ایستاده است!»
تولید بعدی پخشیران نیز مستند دیگری از کیارش یشایایی است که آن هم عنوانی نسبتاً
طولانی دارد : هزار کیلومتر؛ از آشوراده تا آستارا. یشایایی میگوید بخش نخست فیلم
که از شبه جزیرۀ آشوراده آغاز میشود در بارۀ الهامالسادات اصغری (قهرمان شنا در
دریای خزر و صاحب رکوردی جهانی در این زمینه) است و بخش دوم آن که تا آستارا ادامه
مییابد در بارۀ دانیال توحیدیست، قهرمان رشتۀ قایقرانی که بیش از هزار کیلومتر را
تا آستارا پارو زده است: «با این حال حرف اصلی فیلم دربارۀ جلوگیری از آلودگی
دریاست. همانطور که میدانید بخش عمدهای از پهنا و عمق دریای خزر طرف ماست .
متأسفانه از سوی کشور ما دو نوع آلودگی به دریا ریخته
میشود که یک نوع آن طبیعیست و طبعاً به راحتی جذب طبیعت میشود. اما نوع دیگر
(ضایعات نفتی پالایشگاهها که متأسفانه در قسمت عمیق دریا ذخیره میشود)
آلودگیهایی را رقم میزند که در وهلۀ نخست ، موجودات دریایی (شامل فوکها،
ماهیهای خاویار و سایر جانداران دریا) را تهدید میکند؛ و در نهایت به نابودی خزر
منجر خواهد شد.»
به نظر میرسد آن چه درخشانترین تولیدات پخشیران (و در رأس آنها فیلمهای
خاطرهانگیزی نظیر ناخدا خورشید، اجارهنشینها، هامون و کیمیا) را در فهرست
بهترینهای سه دهۀ اخیر پر رنگ میسازد، تعصب و حساسیت یشایایی در جایگاه
تهیهکنندهای است که رمز سرمایهگذاری موفق بر تولید چنین آثاری را این گونه توضیح
میدهد: «سرمایهگذاری هر پروژهای را به راحتی قبول نمیکردم. وقتی میپذیرفتم
فیلمی را تولید کنم هر آن چه را مورد نیاز بود در اختیار گروه سازندهاش قرار
میدادم. یک سرمایهگذار صرف نبودم که مثل این روزها فقط پول را بدهم و بروم. در
کار خودم نظر و عقیده داشتم. به همین دلیل در تولید تمام فیلمهایم حضور پر رنگ
داشته و با آنها زندگی کردهام . در یک کلام، این فیلمها امضای من هستند؛ بخشی از
زندگیام.»
همچنین بخوانید:
پرویز خان از نگاهی دیگر
برخی نوشته های پرویز یشایایی
گیلعاد:
گیلیارد
يهوديان ايران امروز
دوازدهمين سالگرد تاسيس كتابخانه انجمن كليميان
هيئت مديره جديد انجمن كليميان تهران آغاز به كار كرد
پادیاوند
هيولاي فاشيزم
ملاقات با حاج حسين خميني
كارنامه هئيت مديره انجمن كليميان در دوره جاري
تجليل از دكتر جهانبخش قهرماني جانباز يهودي
شرحي بر كتاب فرزندان استر از تاليف تا ترجمه
داستان آقا عزیز اله تویسرکانی
كنفرانس انگيزه ها و موانع گفت و گوي اديان در سنت
هاي ديني ما
كميسيون حقوق بشر اسلامي و اقليت هاي ديني
نامه انجمن كليميان تهران به قوه قضاييه
مصائب مسيح از نگاهي ديگر
ديوار به دور خود يا ديگران؟
رفيق عشق چه غم دارد از فراز و نشيب
معرفی کتاب «محله کلیمیان تهران»
کلیمیها و روزهای انقلاب
حضور و ارتباط كليميان ايران با يهوديان جهان
صهيونيسم در تئوري و عمل
تفسيرهاي سنتي و جديد از مذهب
|