برگردان: مرجان یشایایی
روزنامهنگار
تابستان 1396
مقدمه:
یاکوف رابکین، استاد تاریخ در دانشگاه مونترآل. وی در اواخر سال 94 به کشورمان سفر
کرده بود و مشاهدات خود از جامعه یهودیان ایرانی را در قالب گزارشگونهای با ذکر
جزئیات منتشر کرد. یکی از کتابهای او که به زبان فارسی ترجمه شده، «یک قرن مبارزه
یهود علیه صهیونیسم» برگردان عبدالرسول دیانی انتشارات امیرکبیر است
بازدید از جامعه یهودیان ایرانی یکی از اهداف سفر من به ایران بود. از
کنجکاوی و علائق دانشگاهی که بگذریم، دغدغههای من به عنوان یهودی مومن
برای انجام مراسم مذهبی در روز شنبه و تهیه غذای کاشر (ذبح شرعی یهودیان)
باعث شد در پی تماس با همکیشان ایرانی خود باشم. به علاوه، دعوت شده بودم
تا درباره نوع عملکرد قوانین مذهبی یهود (هلاخا) در ارتباط با اسلام و
مسلمانان سخنرانی کنم.
در مقایسه با بسیاری از جوامع یهودی در سایر نقاط جهان مانند آنچه بعد از
مهاجرت از روسیه به مونترآل دیدم یا در بالتیمور یا پاریس، به نظر میآید
یهودیان ایرانی در امنیت به سر میبرند. یهودیان ایرانی بیشتر در خانههای
نه بسیار لوکس و نه فقیرانه زندگی میکنند که البته این باعث نمیشود
میهماننوازی را از شما دریغ کنند.
آشنایی من با جامعه یهودیان ایرانی از دعای شب شنبه آغاز شد. عصر جمعه برای
رسیدن به یکی از کنیسههای بزرگ تهران، قدمزنان خیابان فلسطین را طی
میکردم. در همان نزدیکی ساختمان
کنیسهی بزرگی است که مدرسه یهودی و رستورانی کاشر را هم در خود جا داده.
درها کاملا باز و میدیدم که نمازگزاران برای انجام مراسم شب شنبه آماده
میشوند. یکی از دوستان ایرانی، من را از راه خیابان به کنیسهی کوچکتری
هدایت کرد که کف آن سراسر پوشیده از قالی بود. این سنت عمومی را من تقریبا
در اغلب کنیسههای ایران دیدم. کفشهایمان را درآوردیم، روی صندلی نشستیم و
دعا شروع شد.
در چندین کنیسهای که طی اقامتم در ایران پا گذاشتم، برای دعای شنبه یا
نمازهای روزهای دیگر، دعاها هرگز با عجله خوانده نمیشد. نشان دادن طومار
تورات[1] که در کشورهای دیگر سرسری انجام میشود، در ایران مناسکی بسیار
جدی است. طومار تورات آنقدر آهسته گردانده میشود که هر کس بتواند آیهای
را که خوانده میشده پیدا کند.
تلفظ دعاها بیشتر به سفارادی[2] نزدیک بود، اما بعضی زیر و بمها مرا به
یاد مراسم یهودیان یمنی میانداخت. وقتی برای قرائت بخشی از متون مراسم
دعوت میشدم، که این تقریبا در همه کنیسههایی که بازدید کردم، اتفاق
افتاد، معلوم شد سبک قرائت من که از روسیه و مونترآل فرا گرفته بودم، برای
یهودیان ایرانی کاملا مانوس است.
روز بعد به کنیسهی دیگری رفتم، دنجتر و راحتتر از کنیسهی قبلی. مانند
اغلب کنیسههای غیر اشکنازی[3] مراسم دعا توسط افراد داوطلب و بدون گرفتن
دستمزد انجام میشد. زنان بدون وجود تیغه یا دیوارهای در صندلیهای پشتی
نشسته بودند. فقط در همان کنیسهی بزرگ قسمت زنانه و مردانه با تیغهای به
ارتفاع کمتر از یک متر از هم جدا میشدند. زنان در همه دعاهای سهگانه
روزانه و نه فقط در مراسم روز شنبه شرکت میکردند، اغلب آنها با نماز همراه
میشدند و به نظر میرسید با مناسک این امر آشنا هستند.
دوستی که ذکرش را آوردم مرا برای خوردن غذا و آشنا شدن با خانوادهاش به
خانه برد. برخلاف دوستم و خواهرش که انگلیسی را روان صحبت میکردند، پدر و
مادر تنها با زبان فارسی آشنا بودند و بین ما فقط چند کلمهای برگرفته از
تورات ردوبدل شد. جو داخل ایران برای انجام مراسم مذهبی سایر اقلیتها
مساعد است. کودکان یهودی که در مدارس عمومی درس میخوانند از دروس اسلامی
معاف هستند. به جای آن، باید در کلاسهای مربوط به فرهنگ یهود که توسط
روحانیون یهودی اداره میشود، حاضر شوند و نمرات آنها در این درس به مدرسه
خودشان فرستاده میشود. به این ترتیب، یک کودک یهودی ایرانی در طول تحصیل
خود از آموزشهای سنتی یهودی هم برخوردار میشود. در شیراز وقتی داشتم
مراسم دعا در کنیسه را هدایت میکردم، پسربچهای هفت ساله جلویم را گرفت و
یادآوری کرد که پیش از آن باید دستم را بشویم.
در تهران، چند رستوران کاشر، مدارس یهودی، کلاس درس معارف یهودی برای
بزرگسالان و البته چندین کنیسه وجود دارد.
مردم همیشه نسبت به من آماده کمک و گشاده دستی بودند. یک بار بعد از پایان
نماز صبح در یکی از کنیسههای اصفهان، به دنبال تاکسی میگشتم که یکی از
نمازگزاران مرا سوار بر موتورسیکلتش به هتل برد. یا روزی دیگر که از یکی از
افراد کنیسه سراغ رستوران کاشر را گرفتم، به اصرار دعوت کرد در خانه میهمان
او باشم.
در اصفهان اغلب میشنوید که شهر به دست یهودیانی بنا شده که بعد از خرابی
معبد اول[4] از اسرائیل آن زمان به منطقه اصفهان فعلی کوچ کردهاند. زمانی
به اصفهان دارالیهود میگفتند. در جوباره، محله قدیمی یهودیان اصفهان، به
دنبال کنیسه بودم که سردری با ستاره داوود نظرم را جلب کرد. داخل شدم، دو
زن سالمند داخل کنیسه بودند. سعی کردم به آنها توضیح دهم که یهودی هستم،
اما معلوم بود باور نکردهاند. به زبان عبری صحبت کردم، اما باز هم
فایدهای نداشت. تا عاقبت با خواندن آیهای از تورات (تورا صیوا لانو موشه)
با شادمانی به من پاسخ دادند و بالاخره ارتباط برقرار شد. این اولین آیه
تورات است که به طور سنتی به کودکان یهودی آموخته میشود: «موشه (موسی) ما
را به فرمانبرداری از تورات امر کرده که همانا میراثی است از طایفه یعقوب».
در خیابان مردی با کیپا، شبکلاه یهودیان، را دیدم و از او سراغ جایی را
گرفتم که نماز عصر در آنجا برگزار میشود، وی بدون سوالی مرا به کنیسه ای
راهنمایی کرد که که عبارات عبری و فارسی به وضوح بر سر در آن حک شده بود.
کنیسه جایی دنج و کوچک با قدمتی حدود 100 سال و دیوارها با نقل قولهای از
مزامیر داوود که بخشی از دعای روزانه یهودیان است، تزئین شده بودند. مردها
در یک گوشه و زنان در گوشه دیگری نشسته بودند. جماعت کنیسه از من دعوت
کردند پیشنمازی را به عهده بگیرم. با خروجمان از کنیسه بدون آنکه بفهمم چه
میگویند، آشنایی بین ما ایجاد شده بود. شب جمعه بود و تمامی اهالی از من
دعوت میکردند که برای مراسم شام شب شنبه که در آیین یهودیت اهمیتی خاص
دارد، میهمان آنها باشم. ترجیح دادم چیزی نگویم تا بالاخره شب شنبه بعد از
پایان مراسم نیایش مرد جوانی مرا به خانهاش برد. به جز مرد جوان و
والدینش، دو خواهرش و مردی که انگلیسی را روان صحبت میکرد، به ما پیوستند.
همگی روی فرش نشستیم و پیش از آنکه دعای تبرک نان را بخوانیم، خداوند را
برای آفرینش میوهها و سبزیها شکر کردیم. بیشتر غذا با دست خورده شد. بعد
از مدتی از من خواستند چیزی از تورات برایشان بگویم و من درباره دو مفهوم
از تورات گفتم: میشکان و میقداش[5] که به ما درباره دامهای نزدیکی و
انحصارطلبی افراطی هشدار میدهد. وقتی برایشان گفتم پیش از یک سخنرانی
عمومی در تهران در پاسخ به «بسماله» به عبری گفتهام «با یاری خداوند و
رستگاری وی» تشویق شدم. صبح روز بعد برای مراسم صبح شنبه و پس از آن صبحانه
که به میزبان دیشب قول آنرا داده بودم، پیاده راهی جوباره شدم[6] ، اما راه
را گم کردم و سر از کنیسهای دیگر درآوردم که نُه مرد با نگرانی منتظر نفر
دهمی بودند که برای شروع نماز به آنها ملحق شود[7] . راهی وجود نداشت جز
آنکه من به عنوان نفر دهم همراه جمع بمانم. کف این یکی کنیسه را به جای فرش
با پتو پوشانده بودند و ظاهر فقیرانهتری داشت. پیر جمع، پیشنمازی را به من
سپرد و بار دیگر دربرابر اعضای قدیمیترین جامعه یهودی در جهان، در
کنیسهای کوچک در جوباره اصفهان که با آیات و پیرایههای قدیمی تزئین شده
بود، مراسم دعا را به جا آوردم.
پس از پایان مراسم، پیرمردی که بزرگ جمع به حساب میآمد، سوار دوچرخه شد و
به خانه رفت. از آنجا که همه یکدیگر را در جوباره میشناسند و هر خبری به
سرعت در محله میپیچد، میزبان دیشبی توانست مرا آسان پیدا کند و برای ناهار
مفصل شنبه دوباره میهمان همان خانواده شدم. پسر خانواده با تحصیلات مهندسی،
حالا در مغازه یکی از بستگان پارچه میفروخت و درآمدی بسیار بیشتر از درآمد
مهندسی داشت. بعد از آن هم ریاضیدانی را ملاقات کردم که در بازار معروف شهر
فرش میفروخت. نشانههایی از دوری از مدرنیته را شاهد بودم . رئیس تنومند
خانوادهای که میهمان آنها بودم، با چند جای خالی دندان در دهانش زمانی
شاگرد مدرسه آلیانس اصفهان[8] بود و میتوانست کمی فرانسه صحبت کند. هرچند
مراسم شنبه را با دقت به جا نمیآورد، اما میهماننواز بود. ناهار مفصل
بود، سالاد زیتون را سر سفره دیدم، من روس در کمال تعجب به این نتیجه رسیدم
که سنت روسی بر سفره ایرانیهای تاثیر گذاشته است. بعد از آن با سنت دیگر
ایرانی آشنا شدم: میزبان به من پیژامهای داد، نوعی شلوار پارچهای راحت که
میتوانستید با آن سر سفره بنشینید و البته بعد از صرف غذا چرتی بزنید.
ظاهرا پیژامه فقط برای همین پیشنهاد شد چون بعد از چرت بعد غذا لباسهایم
را پوشیدم و به قصد دیدن شهر بیرون آمدم. در گشت و گذارم در جوباره یهودی
دیگری را دیدم که صحبتمان با شبات شالم، شنبه به سلامت، آغاز شد. کلیدهای
چند کنیسه که در آنها فقط روزهای شنبه باز میشدند همراهش بودند و با
مهربانی کنیسهها را نشانم داد.
دوستانم در اصفهان آقای ساسون را به من معرفی کردند. وی هنرمند، معمار و
صاحب گالری نقاشی بود که ما در آنجا یکدیگر را ملاقات کردیم. به علاوه، وی
تنها یهودی در اصفهان است که سمت مهندس مشاور ساختمانهای دولتی را دارد.
وارد گالری که میشوید، تصویری زیبا از اورشلیم روبرویتان دیده میشود که
این آیه تورات کنار آن نوشته شده است: «آه ای اورشلیم، هرگاه تو را از یاد
بردم، دست راستم بریده باد». وی یهودی وفادار به آیین یهودیت است و گفت مرا
در کنیسه دیده است. پسرش استاد آموزش موسیقی ایرانی است. ساسون، با مهربانی
و گشادهرویی، به گرمی پذیرای من شد و به تمام سوالات من درباره جامعه
یهودی اصفهان با حوصله پاسخ داد، چند توصیه برای سفر در ایران کرد و چند
تماس از دوستان و آشنایانش را دراختیارم گذاشت. امروز گالری ساسون که در
بیش از 40 نمایشگاه شرکت داشته و به تمام دنیا سفر کرده، در زمین خانه
والدینش قرار دارد که بخشی از محوطه یک کنیسهی بزرگ بوده است.
در ایران بارها پیش آمد که بسیاری از غیریهودیان بهخصوص آنها که در کار
کسب و تجارت هستند از یهودیان به عنوان مردمانی امین و قابلاعتماد یاد
کردند. این کلمات به همان خوبی قراردادی مکتوب است، تصویری کاملا متفاوت از
آنچه در اروپا از یهودیان دیده میشود، مردمانی پست، دروغگو و حریص. یک
تاجر یهودی فرش در هتل به دیدنم آمد و بی آنکه صدای خود را پایین بیاورد یا
احساس ناراحتی کند، با من به زبان عبری صحبت کرد، بی آنکه معذب باشد با
صدای بلند به من «شالم» گفت که در حقیقت واژهای بسیار نزدیک به «سلام»
ایرانی است.
در لابی هتل با صیون ماهگرفته، رئیس انجمن کلیمیان اصفهان دیداری داشتم.
ماهگرفته برایم توضیح داد که یهودیان بیشتر در کار خردهفروشی پوشاک هستند،
شاید بتوانید چندتایی استاد یا متخصص یا مشاغل دیگر پیدا کنید، اما بیشتر
یهودیان ایرانی وارث کسب و کاری هستند که اغلب از پدرشان به آنها رسیده
است. ماهگرفته که فرزندانش در دانشگاه تحصیل میکنند، خود دارای یک شرکت
تجهیزات ایمنی است.
شیراز
صبح زود به شیراز رسیدم. هتل محل اقامت من، روبروی خیابانی بود که ساختمان
کوچک کنیسهای با نام «حاداش» به معنای کنیسهی نو در آن قرار داشت. خیلی
زود، یکی از یهودیان شیراز را دیدم، دانشآموخته دانشگاه شیراز بود که
انگلیسی را روان صحبت میکرد. سراغ کنیسهای را گرفتم که دعای گومل، دعایی
که یهودیان بعد از سفر میخوانند، را به جا آورم که وی با لبخندی گفت اهالی
شیراز به تنآسایی معروفند و میتوانم دعایم را همراه با نوبت پنجم نماز
جماعت صبح در کنیسهی اصلی شهر بخوانم. درواقع، ما توانستیم به نوبت دعای
نه و نیم صبح برسیم و همراه با حدود 30 مرد جوان که اغلب شلوار جین پوشیده
بودند در نماز جماعت شرکت کنیم.
در کنیسه گروههایی برای آموزش تعالیم یهود به بزرگسالان، هم تشکیل میشد.
بعد از انجام مراسم عبادت، گروهی از پسربچهها را سرگرم خواندن جملات
آغازین میشنای براخوت[9] تحت نظارت یک معلم جوان دیدم. یک نفر به من توضیح
داد اینها نوجوانانی هستند که در مدارس عمومی ایران درس میخوانند و باید
درس تعالیم یهود را هم در کنیسه فرا گیرند. روحانی معلم کلاسها به طور
دورهای از آنها امتحان میگیرد و نمراتشان را برای مدرسه میفرستد تا در
کارنامه دانشآموزان یهودی گنجانده شود. بنابراین و بنا بر نتیجهگیری
همصحبت من، جمهوری اسلامی چارچوبی مذهبی را فراهم آورده که آسانتر
میتوانید یهودی باشید.
در راه برگشت، دوستم ردیفی از مغازههای فروش پوشاک را نشانم داد که بسیاری
از آنها صاحبانشان یهودی بودند. روز شنبه که در آن خیابان راه میرفتم،
چندتایی مغازه که صاحبان یهودی داشتند، در بحبوحه کسب و کار پررونق سال نو
بسته بودند.
در گشت و گذارم در جامعه یهودیان شیراز، خانه قدیمی را پیدا کردم که در
هنگام عید پسح (فطیر) در آن مصا، نان مخصوص عید فطیر، پخته میشود، در کنار
مصاپزی یک سالن میهمانی و عروسی، چند دفتر و دکهای برای فروش تنقلات و
گوشت و لبنیات کاشر هم بود. در حیاط خانه کاملا گشوده و در بدو ورود تصویر
(امام) خمینی با شعاری درباره یکپارچگی جامعه ایرانی در کنارش به چشم
میخورد. بعدا برای صرف چلوکباب به آنجا رفتم.
موقع صبحانه در هتل با یکی از میهمانان لیتوانیایی هتل همسفره شدم. این
خانم که زمانی سخت تحت تاثیر عرفان ایرانی قرار گرفته بود، گروههایی از
هممیهنان خود را برای دیدن شیراز و ایران میآورد و از این راه کسب و کاری
راه انداخته بود. بقیه شهر را او نشانم داد. بعدازظهر صورتحساب هتل را
پرداخت کردم و دوباره روانه کنیسه شدم.
یزد، آخرین ایستگاه
شهر یزد آخرین ایستگاه در گشت و گذار یهودی من بود. نزدیک غروب آفتاب،
ترافیک تحملناپذیر شد و فکر کردم پیاده زودتر به کنیسه میرسم. پسر دوست
ایرانی من همراهم شد و ما مجبور شدیم نیم ساعت با جمعیت انبوهی که در
تعطیلات در مراکز تجاری شهر میگشت کلنجار برویم تا راه خود را باز کنیم.
همراهم چندین بار توقف کرد تا راه را بپرسد. بیشتر کاسبهای یزدی محل کنیسه
را میدانستند و به ما گفتند چطور به آنجا برسیم. در واقع، دو کنیسه کنار
هم بودند. یکی غیرفعال با نوشتهای عبری بر سر در ورود و دیگری همان که من
نومیدانه دنبالش میگشتم. درست پیش از شروع نماز جماعت به آنجا رسیدم. جایی
برای نشستن و کتاب دعایی پیدا کردم و با بقیه 50 نفری که مشغول دعا بودند،
همراه شدم. دعا به صبر و عمیق خوانده میشد و کسی برای باز کردن روزه آن
روز (پوریم) عجله نداشت.
در پایان دعا رئیس جماعت دعوت کرد برای باز کردن روزه به منزلش بروم. در
راه تقریبا حرف یکدیگر را نمیفهمیدیم، اما در خانه با حضور بستگان و
همسران و بچههای آنها که برخی انگلیسی یا فرانسه را متوجه میشدند، اوضاع
بهتر شد. خانه گرم و پذیرا بود و طبق سنن محلی بار دیگر پیشنهاد کردند از
شلوار راحتی استفاده کنم. پسران بزرگ رئیس خانواده از داشتن شغل حسابداری
یکی از ثروتمندترین اهالی یزد به خود میبالیدند. همسر یکی از آنها
ترتیبدهنده تورهای گردشگری یزد بود. فضا لذتبخش و آرام بود، مردم
میآمدند، مینشستند میخورندند و مینوشیدند و میرفتند.
پرسیدم آیا آن دوست غیریهودی من که روی تاثیرات ایرانیها بر تلمود، یکی از
کتب مذهبی یهودیان، مطالعه میکند اجازه حضور در مراسم دعای صبح را دارد یا
خیر که رئیس با خوشحالی موافقت کرد.
روز بعد همان 50 نفر حدود 7 صبح برای خواندن مگیلا، کتاب استر، دوباره جمع
شدند و مراسم خواندن 3 ساعت طول کشید و در آخر افتخار گرداندن طومارهای
تورات به من رسید. بعد از پایان دعا میز غذا با انواع غذاهای ایرانی که هر
کدام را خانوادهای آورده بود، چیده شد .
تهران
در بازگشتم به تهران، از من دعوت شد درباره تضاد بین یهودیت و صهیونیسم در
جمعی حدودا چهل نفره به نام «گروه فارغالتحصیلان یهودی ایران» که غالبا
دانشآموختگان دانشگاههای
ایران بودند، سخنرانی کنم. بسیاری از افراد
حاضر در آن جمع میدانستند من کتابی نوشتهام
با همین موضوع که به فارسی ترجمه و در
ایران چاپ شده است. جلسه در عصر یک
روز سهشنبه در کنیسهی کوچکی برگذار شد که شنبه قبل برای اجرای نماز جماعت
به آنجا رفته بودم.
این بار برخلاف دفعه قبل، کسی کفشها را درنیاورد، فکر میکنم این کار
بیشتر در زمان نماز رسم باشد. پیش از شروع سخنرانی به دکتر سیامک مرهصدق
معرفی شدم، نماینده یهودیان در مجلس شورای اسلامی که کتاب من را همانجا
خریده و دست به دست میگرداند. غیر از سخنرانی، وقت ما به گپ و گفت و گرفتن
عکسهای دستجمعی در فضایی دوستانه گذشت.
مخاطبان اشتیاق جالبی به تاریخ صهیونیسم داشتند. بسیاری از آنها میخواستند
درباره مخالفت روحانیت یهودی با آن و دنیای افتراقات حاکم بر تفکرات یهودی
بدانند که یهودیان ایرانی هرگز با آن سروکاری نداشتهاند. فقط یک خاطره دور
را بسیاری از یهودیان ایرانی نقل میکنند که زمانی، شاید صد سال قبل،
اختلاف بر سر چندوچون غذای کاشر به برخوردهای خشونتآمیز در جامعه منتج شد.
برخی یهودیان از ترس همکیشان دیگرشان به جاهای امن پناه میبردند، اما در
آخر پادرمیانی یکی از آیتالههای معروف آرامش را دوباره در بین آنها
برقرار کرده بود.
چهار پنج نفر بهخصوص نماینده مجلس بیشترین سوالات را میپرسیدند و معلوم
بود من در آن سخنرانی لازم نیست مخاطبانم را قانع کنم که یهودیت با
صهیونیسم تفاوت دارد، اگر کشوری را بتوانم نام ببرم که یهودیان از کتاب من
استقبال کرده باشند، آن کشور ایران است. احساس میکردم در اینجا ، در
قدیمیترین جامعه یهودی جهان، دانستن فرق بین صهیونیسم و یهودیت، یعنی همان
موضوعی که در کتابم به آن پرداخته بودم، اهمیتی حیاتی دارد. این امر باعث
شد با نوعی حس اعتماد و امنیت به دیدار آنها بروم.
روز بعد، مرجان (مترجم) و پدرش، هارون یشایایی رئیس اسبق انجمن کلیمیان
تهران و تولیدکننده فیلمهای سینمایی، چند کنیسهی کوچک در محله قدیمی
کلیمیان در عودلاجان، پایینتر از جایی به نام سرچشمه و بیمارستان دکتر
سپیر و برخی جاهای خاص را نشانم دادند. یکی از این کنیسهها، قدیمیترین
کنیسه در تهران، هنوز دایر بود. بر دیوارهای این کنیسه آیاتی از مزامیر
حضرت داوود با گچ کندهکاری شده و کنیسهی دیگر مزین به ریمونیم، نوعی
تزئینات نقره، بود. این کنیسه به یاد زنان و مردان و کودکان لهستانی که در
جنگ جهانی دوم در ایران ماوا گرفته بودند کنیسهی لهستانیها گفته میشد و
دیگری به نام کنیسهی حاداش که عمر کمتری داشت، بنا به کتیبهای که تاریخ
بنا بر آن حک شده بود، در سال 1879 به شکل معبد سلیمان در اورشلیم تاسیس
شده بود.
مرجان برایم تعریف کرد پدرش پیش از انقلاب از هواداران جدی گروههای چپ و
مخالف رژیم شاه بوده است و ظاهرا در همین زمان با برخی انقلابیون مسلمان
طرح دوستی میریزد. بعد از انقلاب یشایایی که رئیس جامعه کلیمیان هم بود،
ارتباط خود با انقلابیون مسلمان را حفظ میکند تا اینکه در زمان ریاست
جمهوری احمدینژاد به دلیل نوشتن نامهای با عنوان «هولوکاست افسانه نیست»
به رئیس جمهور وقت و مقاله دیگری به نام «هیولای فاشیسم» که در نشریه افق
بینا، ارگان انجمن کلیمیان تهران، چاپ شد، مجبور میشود از همه سمتهای خود
کنار برود. با تمام این احوال در 81 سالگی وی هنوز فعال است و کلید همه
کنیسه هایی را که به من نشان داد، در دست دارد.
مرجان در یک نشریه سلامت دبیر است و یکی ز افراد دخیل در گزارشی با عنوان تاثیر تحریمها بر سلامت مردم ایران که
به مجامع بینالمللی هم ارائه شده است. گزارش غمانگیزی بود که من هم آنرا
خواندم. مرجان یهودی بود، به گفته خودش کاملا غیرمذهبی اما علاقمند به امور
یهودیت. در حیاط یکی از کنیسه ها در گلدانی بزرگ بوته مورد کاشته بودند،
گیاهی با بوی نافذ و دلپذیر که برای یکی از دعاهای شکرانه از آن استفاده
میشود. مرجان پیشنهاد داد دعای شکرانه را برای بوی دلپذیر گیاهان بخوانم.
درنزدیکی دو کنیسه ی قدیمی در محله سنتی کلیمیان به دیدن بیمارستان دکتر
سپیر رفتیم که بر بالای سر در آن آیه معروف تورات «همنوعت را مانند خودت
دوست داشته باش» به زبان فارسی و عبری بر تابلویی نوشته شده بود. برخلاف
بیمارستان یهودیان مونترال که در پاسخ به حرکتهای ضدیهودی در به کار
نگرفتن پزشکان یهودی در دهههای 1930 و 1940 در این شهر بنا شده بود،
بیمارستان یهودیان تهران یک مکان خیریه بود که طی جنگ جهانی دوم برای درمان
تیفوس به شکل درمانگاهی در یک کنیسه کار خود را آغاز کرد، بهتدریج مردم
خانههایی را برای گسترش آن وقف کردند تا اینکه به صورت امروزی ساخته شد.
یهودیان سالهاست که از آن منطقه (عودلاجان) به نواحی دیگر شهر کوچ
کردهاند، اما بیمارستان همچنان به بیماران یهودی و مسلمان خود خدماترسانی
میکند. یهودیانی که در سالهای انقلاب مشروطه در آن محل میزیستند، در
وقوع آن انقلاب نقش داشتند و به گفته یشایایی کنیسهی بزرگتری که امروز
تنها بخشی از آن فعال است، یکی از محلهای تجمع انقلاب مشروطه بوده است.
آخرین جای بازدیدم در محله قدیمی، کاروانسرایی بود که زمانی یهودیان اولین
بانک را در آنجا تاسیس کرده و محل مبادله ارز در زمان خود بوده است. امروز
از آن کاروانسرا و بانک یهودی خبری نیست و به جای آن رستورانی به
توریستهای مشتاق مانند من که مایل به دیدن محلههای قدیمی تهران هستند،
خدمات ارائه میکند.
گردش آن روز ما به خوردن غذا در رستوران کاشر پایان یافت. چیزی دال بر کاشر
بودن رستوران دیده نمیشد، اما مردم آنجا را میشناختند و به گفته مرجان
بیشتر مشتریها یهودی بودند، هرچند اینجا هم مردان کمی کلاه مخصوص یهودیان
را به سر داشتند. باوجود رعایت قواعد کشروت در آن مکان، به نظر میرسید
مشتریهای یهودی رستوران چندان در بند خواندن دعای شکرانه بعد از غذا
نیستند.
میدانستم اغلب یهودیان ایرانی اعتقادات مذهبی دارند و اعمال مذهب یهود
اساس هویت یهودی آنها را تشکیل میدهد و این همان کاری است که هر یهودی به
دلیل یهودی بودنش میکند. اینجا برای احراز هویت یهودی جایگزینی برای احکام
تورات وجود ندارد، از صهیونیسم، ادبیات یهودیان سکولار و رقصهای اسرائیلی
و البته از درسهایی در مدارس یهودی در حمایت از دولت اسرائیل هم خبری
نیست. از این منظر، جامعه یهودیان ایران ریشهای هزار ساله دارد که امروز
بسیاری از اعضای آن مهندس، پزشک یا دارای مشاغل دیگر هستند. آنها آنطور که
روحانیون یهودی در سایر نقاط جهان تبلیغ میکنند، مدافع یک ایدئولوژی خاص
نیستند. آنها همچنان که ایرانی باقی ماندهاند، یهودی زندگی میکنند و به
دنیای امروز وارد شدهاند. n
[1] - یهودیان در مراسم مختلف طومار تورات را پس از خواندن قسمتی از آن در
میان جماعت میگردانند.
[2] - به یهودیانی گفته میشود که نسل آنها به جامعه بومی ایبری در ابتدای
هزاره دوم میلادی میرسد. آنها با شروع انگیزیسیون از اسپانیا به این منطقه
تبعید شدند. سفاراد در عبری امروز به معنای اسپانیاست.
[3] - گروهی از یهودیان با اصلیتی از اروپای شرقی و مرکزی که امروزه تا
90درصد جمعیت یهودی جهان را تشکیل میدهند.
[4] - معبد اول سلیمان در سرزمین اسرائیل به سال 578 ق.م به دست بختالنصر
بابلی خراب شد.
[5] - میشکان نوعی خیمه بوده که در جریان سرگردانی قوم یهود به عنوان مکان
عبادت از آن استفاده میشده. میقداش به معنای معبد مقدس است.
[6] - یهودیان مذهبی بنا بر سنتهای تورات روز شنبه سوار وسایل نقلیه
موتوری نمیشوند.
[7] - برای انجام نمازهای جماعت یهودیان حضور 10 مرد یهودی الزامی است.
[8] - بنیادی یهودی در فرانسه که به سال 1980م با هدف آموزش یهودیان سراسر
جهان تاسیس شد. اولین مدرسه آلیانس در همدان در سال 1279 شمسی (1900م.)
آغاز به کار کرد.نها درباره دو مفهوم از تورات فتم آ
[9] - میشنا یا مشنه (عبری:משנה
به معنی «تکرار و تلقین»، کتابی است که یکی از دینپژوهان یهودی به نام
حاخام یهودا هناسی با جمعآوری مکتوبات متفرق هلاخایی در یکجا تدوین نمود
و به صورت کتاب ویژۀ تورات شفاهی درآورد.
|