ابراهیم سعیدیان (آریا)
تهران 1387
خواب و رؤیایش به اِخوان باز گفت
بی ریا، آن نکته های راز گفت
پس بگفتا یوسف،آن مردِ خدا
آن نجیبِ پاک و خوبِ بی ریا
« دشت و صحرا دیدم و غلّّه، زیاد
دسته میبستیم ما، خرسند و شاد
دسته های من، بلند و خوشهدار
لیک از آنِ شما، زرد و نَزار
خَم شدند آن خوشههای بس نژند
از سرِ تعظیم و از بیمِ گزند
سجده کردند از دل و از جان وتن
بر تمامِ خوشههای خوبِ من»
مقاله های مرتبط:
کلیمیان و ادبیات ایران
معرفی ابراهیم سعیدیان (آریا)
|