ابراهیم سعیدیان (آریا)
تهران 1387
میفروشیم این برادر را به زر
چون که عاصیگشته است و خیره سر
غافل از آن که خدای مهربان
او مُهَیمِن بر همه بیچارگان
ناگهان از قعرِ چاه آمد فراز
تا به کاخِ شَه، رَوَد با عزّ وناز
یوسف، آن لعلِ گران بفْروختند
آتشِ بُخل و حسد افروختند
پس برانْدَ نْدَش زِ کنعان،سوی نیل
تا که گردد زار و غمگین و ذلیل
با پدر گفتند:«گرگ،او را درید»
این کلامِ تلخ،چون زِ آنها شنید
شد حَزین یعقوب، با چشمِ تَرش
مرگِ یوسف، تیرِغم زد بر سرش
گرگِ وحشی چون درید آن نازنین!؟
جامهء آغشته در خونش ببین!
پس بفرمود آن پیمبر، این چنین:
«گرگ، چون خورْد آن عزیزِ مَهجبین؟
من گُمان دارم که یوسف،زنده است
او چو ماهِ آسمان،تابنده است
حاکم و سلطان شود در روزگار
چون نظر دارد بر او پروردگار»
مقاله های مرتبط:
کلیمیان و ادبیات ایران
معرفی ابراهیم سعیدیان (آریا)
|