ابراهیم سعیدیان (آریا)
تهران 1387
جامه را بدرید و گریان گشت و زار
در غمِ یوسف، پدر شد بیقرار
جامه ی یوسف شد آغشته به خون
کلبهء یعقوب،تار و قیرگون
دیدگان، بی نور و دنیا شد تباه
روزِ روشن، تیره و تار و سیاه
سیل ِ اشک از چشمِ خونبارش، روان
از برای یوسفِ آرامِ جان
در فراقِ یوسفِ شیرین زبان
شد پدر، گریان و زار و ناتوان
پس دعا میکرد آن مردِ حکیم:
«کای خدای مهربان و ای عظیم!
یوسفم را من به تو بِسْپردهام
از برای دوریاش افسردهام
از تو میخواهم خدای جسم و جان
تا که باز آری به من،آن نوجوان
یوسِفِ پاک و صدّیقِ من،کجاست؟
آن چراغِ خانه و برزن ، کجاست؟»
مقاله های مرتبط:
کلیمیان و ادبیات ایران
معرفی ابراهیم سعیدیان (آریا)
|