ابراهیم سعیدیان (آریا)
تهران 1387
داد خلعتها و گندم، رایگان
سوی موطِن کرد، آنان را روان
سوی کنعان،راهی و با دستِ پُر
پُر شد انبانها زِ گندمها،چو دُر
جا مِ یوسف بود در گندم،نهان
نقشها ی ا ز بهرِ آن کنعانیان
پس روان گشتند سوی کاروان
افسرانِ شاه؛چون شیرِ ژیان
جستجوکردند یکْ یکْ سِبطیان
پس عیان شد جامِ یوسف در میان
گشت بنیامین به سرقت، متّهم
نزدِ ا و بُد جام و شد بر او ستم
افسران؛جمله به کاخِ شه شدند
سجده بنمودند و بر درگه شدند
متّهم را کرد یوسف بس خطاب
با دوصد فریاد و با خشم و عتاب
جامِ ما را تو چرا دزدیدهای
هان! چه بَد هرگز تو از ما دیدهایی
کارِ تو زشت و بد ا ست و ناصواب
نیکیِ ما را چنین دادی جواب
این خلافِ نیکی و مردانگی اسست
راهِ پیغمبر، رهِ فرزانگی است
با همه احسان و اِنعام و دَهِش
نادرست است، این طریق و این رَوِش
پس خروجت غیرممکن، زین دیار
تا بِدانی، راه و رسمِ روزگار
|