ابراهیم سعیدیان (آریا)
تهران 1387
موسی اَندر مَحشاوا در طور بود
مُستَفیض از لَمْحهء آن نور بود
چِل شب و چِل روز، در ذکر و دعا
تا به دست آرَد قوانینِ خدا
قیل و قالِ ساحران و قِبطیان
غافلانی از میانِ عِبریان
کافری گفتا: «کجایی،ای شبان!؟
چهرهات بِنْما کنون بر ما عیان
رهبرِ ما از نظر، پنهان شده
قومِ او در دشت، سرگردان شده
تا به کِی، سر گشتهء هامون و کوه؟
پس کجا شد، اَرضِ موعود و شکوه؟
وعدههایت، باطل و پوچ و دروغ
راهِ تو،تاریک وبی نور و فروغ
جملگی، گمراه و سر گردانِ دشت
چرخِ گردون بر مرادِ ما نگشت
رفت او، از این دیار و سرزمین
پس عصایش سِحر و جادو، بُد یقین
گفت ما را از خدای دیر خشم
کو بُوَد پیدا و هم پنهان، زِ چشم
آن خدایی که ندارد چشم و گوش
او عطا کرده به ما، این عقل و هوش
گاوِ زرّین، بهرِ ما، شایستهتر
از خدایی که ندارد دست و سر
بعد از این، بت ها بسازیم از طلا
حافظِ ما باشد از شَرّ و بلا»
مقاله های مرتبط:
کلیمیان و ادبیات ایران
معرفی ابراهیم سعیدیان (آریا)
|