ابراهیم سعیدیان (آریا)
تهران 1387
پس بگو موسی به آن گمراهْ شاه
تو رها کن بَردگانِ بیگناه
وَر نَه سوزد خشمِ من، بنیادِ تو
محو میسازم زِ دنیا یادِ تو
میزنم ده ضربه بر این سرزمین
تا پریشان گردی و زار و حَزین
نیل را سازم به یک دَم، همچو خون
سرنگون خواهی شد و زار و زَبون
نیل، خونین گشت و فرعون ، خوار و زار
سخت حیران شد زِ جورِ روزگار
بعد از آن، غوک و شپش آمد پدید
خَلق را حیوانِ وحشی بر درید
این همه ضربت که از ایزد رسید
باز فرعون، قدرتِ حق را ندید
پس مرض آمد به امرِ کردگار
تا براوفتد گوسپند، از آندیار
چون خدا سر سختیِ فرعون بدید
مصریان را جوش و زخم، آمد پدید
پس فرود آمد تگرگی بس گِران
بر سرِ جادوگران و ساحران
آتش ِ سوزان زِ اوجِ آسمان
آمد و گسترده شد در یک زمان
جملهای از آن ملخ های عجیب
ترس و بیم و وحشت و خوفِ مَهیب
بعد، ظلمت چیره شد بر روی شهر
روی کوه و برزن و باروی شهر
باز هم فرعون، پشیمانی نمود
هر بلا کامد،گرانجانی نمود
پس زَبون گشتند جمله ساحران
اعتراض آمد زِ سوی کاهنا ن
عاقبت گفتند فرعون را که هان! :
«جملهء عبرانیان را وا رَهان
َور نَه ویران میشود این مرز و بوم
قدرتِ موسیٰ فراگیرست و شوم»
گفت فرعون:« عبریان، زانِ منند
اُمَّتِ موسیٰ ، غلامانِ منند
بیغلامان، رونق و شاهیم نیست
تاج و تخت و افسر و دِیْهیم نیست
ترک کن موسیٰ ، دیارِ مصر و نیل
بس کن این افسانه و آن قال و قیل
گر شَوی بارِ دگر بر من، عیان
خواهَمَت کُشت، ای زَعیمِ عِبریان!»
پس برون شد موسی از دربارِ شاه
شد روانه سوی قومِ بی پناه!
پس ندا در داد موسیٰ را خدا :
« ای کلیمِ من! بگو بر قومِ ما
خواهم امشب،ضربتِ دیگر زنم
نیمه شب،من ضربهء آخر زنم
می کََنَم از بیخ و بن، بنیادشان
میکُشم،هر طفلِ اوّلزادشان
خَلق را بر گو به من،تمکین کنند
سَر درِ خانه به خون،رنگین کنند
چون شب آمد، شیون و فریاد شد
گاهِ مرگِ طفلِ اوّلزاد شد
مقاله های مرتبط:
کلیمیان و ادبیات ایران
معرفی ابراهیم سعیدیان (آریا)
|