ابراهیم سعیدیان (آریا)
تهران 1387
فرعون، شبانگاه موسی و هارون را ندا داد و گفت:
« همراه قوم خود از مصر خارج شوید، خدا را بپرستید و مرا هم دعا کنید.»
بَرده، آزاد و رها و رانده شد
ریشههای بَردگی سوزانده شد
چون چنین بر اُمّتِ موسیٰ گذشت
قوم، عازم شد به سوی کوه و دشت
قوم، پا در راهِ آزادی نهاد
رو به سوی عزّت و شادی نهاد
طِبقِ فرمانِ خداوندِ کریم
جملگی بردند با خود،زرّ و سیم
بود موسیٰ با همه عشق و توان
حاملِ تابوت و مُشتی استخوان
استخوانِ یوسف، آن مردِ خدا
آن صدیقِ خوب و نیک و رهنما
پس شِخینا ، رهبر و در پیش بود
رهنمای قومِ نیکاندیش بود
چون سه روز از هجرت و شادی گذشت
خلق، راهی شد به سوی کوه و دشت
چون نبی، بندِ اسارت را گسست
شَه، پشیمان گشت و عهدِ خود شکست
داد فرمان، لشکرِ سَفّاک را
تا که رَه گیرند، قومِ پاک را
مصریان بر عبریان برتاختند
لرزه بر اندامشان انداختند
کودکان،گریان و زار و دلْ پَریش
مادران،در فکرِ فرزندانِ خویش
ترس و وحشت بود و بیم و اضطراب
خشم و دِهشَت بود و رنج و التهاب
شِکوهها میشد به موسای کلیم
بَردگیمان بود بِهْ،زین ترس و بیم
هَمرَهان را گفت موسیٰ آن زمان:
«میرسد بر ما نوید از آسمان
آبِ دریا را زِ هم خواهم شکافت
سوی اَرضِ آخرین خواهم شتافت»
شُد دو نیمه، آبِ دریا ناگهان
تا کَزان جا بُگذرند عِبرانیان
عِبریان از آب، چون بیرون شدند
ناظرانِ لشکرِ فرعون شدند
لشکرِ فرعون چو بر دریا رسید
ناگهان امواجشان در بر کشید
راهِ رجعت، بسته و مسدود شد
قومِ ظالم،کُشته و نابود شد
خواهرِ موسیٰ که چنگش بُد به کف
نغمهها میخوانْد با آهنگِ دف
اُمَّتِ موسیٰ کنارِ کوه و دشت
ذکرِ حقگویان از آنجا میگذشت
با وجودِ غُرّش و طوفان و باد
اُمَّتِ موسیٰ رها گشتند و شاد
مقاله های مرتبط:
کلیمیان و ادبیات ایران
معرفی ابراهیم سعیدیان (آریا)
|